ما را به مقام عشق راهي دادند
در كوي خرابات پناهي دادند
درويشي و بيچارگي ما ديدند
ما را هم از اين نمد كلاهي دادند!
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
ما را به مقام عشق راهي دادند
در كوي خرابات پناهي دادند
درويشي و بيچارگي ما ديدند
ما را هم از اين نمد كلاهي دادند!
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
بر من گذشتی، سر بر نکردی
از عشق گفتم، باور نکردی
یقین که آینهام لایقِ نگاهِ تو نیست
مگر که اشک بشوید کمی غبار از من
نم نم از چاك پيراهن تنش را بوسه داد
سوختم در اتش غيرت زنيرنگ نسيم
زلف بي ارام او از آه من ايد به رقص
شعله بي تاب مي رقصد بآهنگ نسيم!
مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود
دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟
تیر و کمان گرفته ای، سوی شکار میروی؟
صید تواند عالمی، بهر چه کار می روی؟
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
ترسم چو باز گردی از دست رفته باشم
وز رستنی نبینی بر گور من گیاهی
یارب به خدایی خداییت
وانگه به کمال پادشاییت
از عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
من می روم تا شاخه ای دیگر بروید
هستی مرا این بخشش آزاده فرمود
دارم ز غم فراق یاری که مپرس
روز سیهی و شام تاری که مپرس
از دوری مهر دل فروزی است مرا
روزی که مگوی و روزگاری که مپرس
ساقیا امشب صدایت با صدایم ساز نیست
یا که من بسیار مستم یا که سازت ساز نیست
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد
دلواپسی ام نیست، چه باشی چه نباشی
احساس تو کافی ست چه متن و چه حواشی
یک چشمم اشك بود یک چشمم خون
آن لحظه جنون بود و جنون بود و جنون
گفتم که تمام عشق و دنیای منی
با خنده و طعنه گفت "خیلی ممنون"
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم
حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند...
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعیِ منو دل باطل بود...
ديريست زهجر روي مهش خوابم نميبرد
حيران ميان سيلم و ابم نميبرد!
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
تو مثل سرنوشتی غیر تو با من نخواهد بود
اگر پنهانی از تو بسپرم دور زمین را هم
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
من دست شسته ام از غرورم برای تو
افتاده ام چو قطره شبنم به پای تو
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |