مشاعرۀ شاعران

Fo.Roo.GH

عضو جدید
کاربر ممتاز
" حميد مصدق خرداد 1343"

*تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

" جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارارا


صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد زمال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست وتن وپا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجادله در ادبیات بر سر یک خال

مجادله در ادبیات بر سر یک خال



حافظ

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

صائب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

فاطمه دریایی


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
 

armstrong

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شعر ” آزار ” اثر سیمین بهبهانی:
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم


جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی


جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :
گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم


جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:
دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را


جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :
صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
 

hasan_g2002

عضو جدید
کاربر ممتاز
" حميد مصدق خرداد 1343"

*تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

" جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

مرسی
بسیار زیبا بود
فقط یک سوال
قسمت سومش رو ندارید؟
قسمت سوم از زبونه خود سیبه هستش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
" حميد مصدق خرداد 1343"

*تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

" جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق"

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

مرسی
بسیار زیبا بود
فقط یک سوال
قسمت سومش رو ندارید؟
قسمت سوم از زبونه خود سیبه هستش
و از اونا جالب تر اینکه یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده که خیلی جالبه بخونید:

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت.
 

toghrol1

کاربر بیش فعال

این شعر از استاد شهریار هستش
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران/رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی/تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند/هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحب نظری باز رسم/محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا میشکنند/که زخود بیخبرن این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت/یادگاری است ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ به جز حسرت و داغفم نفزود/لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیدادگران بخت من آموخت تو را/ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن/کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری/شورها در دلم انگیخته چون نو سفران
جواب

هوشنگ ابتهاج (سایه) به شعر بالا​

با من بی‏کس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدارا تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان


داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان


زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی است‌، غبارا تو بمان


هر دم از حلقه عشاق‌، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان


شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان



و این شعر هم جواب شهریار به شعر بالاست
سایه جان رفتنی هستیم بمانیم که چه؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و بخاکش برسانیم که چه؟
پی این زهر حلاحل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟
دور سر هلهله هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟
قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز
بی ثمر غوره ی چشمی بچلانیم که چه؟
ما طلسمی که خدا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟؟
شهریارا، دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟؟ …


 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حافظ : « اگر آن تُرک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را »


شاید هنگامی که حافظ بیت بالا را سرود،هرگز،فکر نمی کرد بعدها باعث بحث و
کشمکش بین شاعران شود ...
اولین بار صائب تبریزی (شاعر دوران صفویه) به خُرده گیری از حافظ می پردازد که
این چه نوع بخششی است که حافظ به تُرک شیرازی،وعده می دهد و شعرحافظ
را نقد می کند و حافظ را نکوهش می کند،تا اینکه در سال های اخیر،استاد بزرگوار
شهریاربه دفاع از «حافظ » می پردازد و از آن پس تا امروز،دیگران هر یک به نوعی
این بیت«حافظ » را مورد بررسی قرار دادند و از روی بیت مورد نظر،بیتی سرودند
که گاه تقلیدی از بیت حافظ بوده و گاهی هم طنز آلود بود ...
در اینجا شما کُل ماجرای تقلیدها و طنزهای، بیت مشهور حافظ را مشاهده می کنید
و در پایان،در صورتی که خود شما دوست عزیز طنز یا تقلیدی برای این بیت حافظ در
ذهن دارید در قسمت نظرات بگذارید تا به اسم خودتان در ادامه ی شعر بگذارم...


اینک شرح ماجرا

ماجرا و بحث و کشمکش شاعران،به دنبالِ سرودن بیت زیر از حافظ :

« اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را »

حافظ




ایراد گرفتن « صائب تبریزی » از حافظ و بخشش حافظ :

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را


هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را





حمایتِ و پشتیبانی استاد شهریار از حافظ :

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را


هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را


سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را






جوابی به هر سه شاعر : ( حافظ ـ صائب ـ شهریار )

سه آنکس چیز می بخشند همه بر ترک شیرازی
نمی دانند که سرْکاری گذاشته جمله آنها را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم یه قورت از آب دریا را
به او گویم برو زکی! رها کن این دل ما را
به خود گویم نظر مفکن دگر آن یار زیبا را
نصیحت کن دل خود را به پند حضرت حافظ :
« که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را »


 

toghrol1

کاربر بیش فعال
شعر سعدی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نیایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر درنتوان زد از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگربربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دوهوایی


واین شعر شهریار در تضمین شعر سعدی
‌ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی


حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی


گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی


«من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی


عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی»


مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم


وین نداند که من از بهر عشق تو زادم


نغمه‌ی بلبل شیراز نرفته است زیادم


«دوستان عیب کنندم که چرا دل بتو دادم


باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی»


تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه


مرغ مسکین چه کند گر نرود از پی دانه


پای عشاق نتوان بست به افسون و فسانه


«‌ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه


ما کجائیم در این بهر تفکر تو کجایی»


تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت


عمر، بی‌دوست ندامت شد و با دوست غرامت


سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت


«عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت


همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی»


درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان


کس درین شهر ندارد سر تیمار غریبان


نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان


«حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان


این توانم که بیایم سر کویت بگدایی»


گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ریحان


چون نگارین خطِ تذهیب به دیباچه قرآن


ای لبت آیت رحمت دهنت نفطه ایمان


«آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان


که دل اهل نظر برد که سریست خدایی»


هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم


همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم


لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم


«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم


چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی»


چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن


دامنِ وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن


نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن


«شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن


تا که همسایه نداند که تو در خانه‌ی مایی»


سعدی این گفت و شد از گفتهِ خود باز پشیمان


که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان


به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان


«کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان


پرتو روی تو گوید که تو در خانه‌ی مایی»


نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند


دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند


جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند


«پرده بردار که بیگانه خود آن روی نه بیند


تو بزرگی و در آئینه‌ی کوچک ننمایی»


نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد


نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد


شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد


«سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد


که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی»


تضمین شعری از سعدی توسط استاد شهریار
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعری از امام خمینی (ره) و جوابیه ی آیت الله خامنه ای

شعری از امام خمینی (ره) و جوابیه ی آیت الله خامنه ای

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بيمـار تـو را ديـدم و بيمار شدم

فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم

همچو منصور خريدار سر دار شدم

غم دلدار فكنده است به جانم، شررى

كه به جان آمدم و شهره بازار شدم

درِ ميخانه گشاييد به رويم، شب و روز

كه من از مسجد و از مدرسه، بيزار شدم

جامه زهد و ريا كَندم و بر تن كردم

خرقه پير خراباتى و هشيار شدم

واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد

از دم رند مى آلوده مددكار شدم

بگذاريد كه از بتكده يادى بكنم

من كه با دست بت ميكده بيدار شدم



پاسخ


تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو طبيب همه ای از چه تو بيمار شدی

تو كه فارغ شده بودی ز همه كان و مكان

دار منصور بريدی همه تن دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر

ای كه در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشيدی

وه كه بر مسجديان نقطه پرگار شدی

خرقه پير خراباتی ما سيره توست

امت از گفته در بار تو هشيار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی

دم عيسی مسيح از تو پديدار شدی

يادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم

ببريدی ز همه خلق و به حق يار شدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

صائب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را

شهریار

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

ضیایی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم همه عقل و حواس و هوش و دلها را
من آن چیزی ببخشم کز وجودش" حال "می آید
نه چون" بهجت "که می بخشد تمام روح و اجزا را

یک شاعر

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند اینها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟


واما نظر دکتر منصور الله وردی ( میم خاله زاده )

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
نمی دانم چه می خواهد کند این سنگ خارا را
برو ای ترک شیرازی به جای دل پی دولت
که دولت می کند معنا تمام دل خوشی ها را

علومی :

بعشق نازنینی بردم ازدل عشق دنیارا..
که اوشاید به رحم آید بدست آرد دل مارا ..
بسیل اشک من سدی نشد صبروتحملها ..
کجا خاشاک و خس گیرد هجوم موج دریارا ..
اگرفکرعیادت جان من از بیدلان داری ..
برای کوری دشمن به چشم ما بنه پارا ..
"علومی" شیوۀ مردانگی را پیشۀ خودکن
سعادت درجوانمردیست حل کن این معمارا..


جهانگیر میرزاخالنی هم چند بیتی سروده اند که جالب ومتفاوت است:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا

به خال هندویش بخشم سه من قند و دو من قارا
کند شیرین زبانی با من از قندم ترش رو با رقیبان زان دو من قارا
چه کاری باشدم با زید و با عمرو که آتش می زند بر جسم و جان یا مال دنیا را
مرا مردن به پای آنکسی شاید که تب در جانش افتد گر ببیند دوری مارا
جهانگیرا ذلیل زن اگر گردی نباشد کافی ار بخشی همه دنیا و عقبی را


دوستی که خود را م. ب. معرفی کرده اند نیز اینگونه سروده اند :


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
سعادت بهر او باشد که دارد ملک دنیا را

بباید او همی کوشد که فکرم را شود صاحب
و گر فکرم بدست آرد برد دنیا و عقبی را


 

sar sia

کاربر بیش فعال
جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست
وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست
گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين
کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست
صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست
سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني
دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست
با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني
بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟
دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست
صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال
چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست


وجواب خانم مریم اکبری به سیمین بهبهانی


یارب مرا یاری بده تا یکدل و یارش شوم
هجر و فراق او را بده تا من وفادارش شوم
گر جمله ی این مردمان او را برانند از جهان
خروارها نازش بده تا من خریدارش شوم
گر که رخ خود را زمن پوشاند آن دلدار من
او را جمال گل بده باشد که من خارش شوم
(از خنده های دلنشین وز بوسه های اتشین)
بی تاب ومحرومم بساز تا من گرفتارش شوم
هر چه بگوید آن کنم هر چه بخواهد آن شوم
ور خود نبازد دل به من عاشق زارش شوم
با غیر نوشد جام می اغیار گیرد دست وی
راند مرا از پیش خود من غرق افکارش شوم
با آن دو چشم وابروان که هستند چون تیر وکمان
تیری زند بر قلب من تا زار وبیمارش شوم
هر چند آزارم کند با دست خود خاکم کند
روزی نیاید کز دلم راضی به آزارش شوم
باشد که آن دلدار من روزی بگردد یارمن
گوید که دلدارم بشو ان وقت من یارش شوم
از غیر پوشد روی خویش من را بخواند سوی خویش
گوید که دلدارت منم من نیز دلدارش شوم
مستانه آید سوی من بوسه زند بر روی من
سازد مرا عاشقترم سرمست کردارش شوم
دل را بسازم رام او بر لب برانم نام او
خورشید تابانم شود ماه شب تارش شوم
با من وفاداری کند از دل نگهداری کند
نازد به عشق چون منی شرمنده کارش شوم
منزل کند در کوی من شانه کشد گیسوی من
گوید بر من حرف دل محرم بر اسرارش شوم
با ناز بیمارم کند با بوسه تیمارم کند
از عشق تبدارم شود من هم پرستارش شوم
یارب مرا یاری بده مونس وغمخواری بده
تا باشد او امید من من نیز عیارش شوم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Matrix مشاعرۀ سنّتی مشاعره 72507

Similar threads

بالا