مشاعرۀ سنّتی

Matrix

عضو جدید
خوب دیگه از عنوان معلومه ...
هر نفر یه بیت ، دوبیت یا ... بگه که با آخرین حرف شعر نفر قبلی شروع شه !!
خودم شروع میکنم ...یا علی !


شاید این را شنیده ای که زنان
در دل "آری" و "نه" به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
راز دار و خموش و مکارند
-
آه من هم زنم ، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

(فروغ فرخزاد)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غارنشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان در آید

و گونه هایت
با دو شیار مورب
که غرور تو را هدایت می کنند و سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم...
 

Matrix

عضو جدید
مادر ، این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست به جز زندانم
 

روناک

عضو جدید
روناک

روناک

ما درظلمت ایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی مارا به جانب خود نخواند
ما خاموش ایم
زیرا که دیگر هیچ گاه به سوی شما باز نخواهیم امد
و گردن افراخته
بدان جهت که به هیچ چیز اعتماد نکردیم بی انکه بی اعتمادی را دوست داشته باشیم.
 

pashe_naz2001

عضو جدید
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غارنشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان در آید

و گونه هایت
با دو شیار مورب
که غرور تو را هدایت می کنند و سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم...
در مکتب ما پرستش بت کفر است ولی من در مکتبخانه عشق آموخته ام که زیباییها را باید پرستید عشق زیباست
لکن من ترا ای عشق زیبا تا آخرین لحظه خواهم پرستید
که اینک عشق تنها مکتبی ست که بر این عاشق حکمفرماست
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
مبهوت
در این جهان چون برهوت
مبهوت
آه ای پدر مگر
گندم چقدر شیرین بود؟
و سیب سرخ وسوسه حوا را
در دامن فریب چرا افکند؟
نفرین به دیو وسوسه
نفرین به هوشیاری.

حمید مصدق
 

Matrix

عضو جدید
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند

فرخزاد.
 

sepid_68

عضو جدید
د

د

در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه ی آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم:smile:
 

الیار

عضو جدید
من

من

من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ای بهار سپید؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ای بهار سپید
 

Matrix

عضو جدید
دیدگانم هم چو دالان های تار
گونه هایم هم چو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

فرخزاد.
 

الیار

عضو جدید
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم تو پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو:gol:
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلستان میتونی هر از گاهی شاعرتو عوض کنی...;)



وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست!
خروش موج با من می کند نجوا:
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت....
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست!

فریدون مشیری
 

pashe_naz2001

عضو جدید
هردم از آتش دل چون خم می در جوشم
سینه درد و دیده باران نفسی مغشوشم
پدرم روضه رضوان به
دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهانی به رخت نفروشم
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
می ترسی
به تو بگویم تو از زندگی می ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می ترسی
به تاریکی نگاه می کنی
از وحشت می لرزی
و مرا در کنار خود
از یاد می بری.


شاملو.
 

xxxxman

عضو جدید
می کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود عشقت
ولی آهسته می گویم خدایا بی اثر باشد
 

xxxxman

عضو جدید
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت
پلیدی ها و زشتیها به زیر خاک می ماندند
 

xxxxman

عضو جدید
داستان غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
:heart:
 

pashe_naz2001

عضو جدید
دیگر شبان تیره نپویم در آسمان
تو آن ستاره یی که نشستی بدامنم
همراه موج در دل دریا نمیروم
تک گوهرم توئی که شدی زیب گردنم
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گذرم از میان رهگذران، مات
می نگرم در نگاه رهگذران، کور
این همه اندوه در وجودم و من لال
این همه غوغاست در کنارم و من دور.

مشیری
 

Matrix

عضو جدید
شریف جان یادم باشه ..سال دیگه عید یه دیوان شعر بهت عیدی بدم !!
ره نمیجویم به سوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را ز بیم
در دل مردابها بنهفته ام.

فرخزاد .
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم شبی به شهر تو، ره جستم ای هوس
من هم لبی ز جام تو تر کردم، ای گناه
زان لب، هزار ناله فروخفته در سکوت!
زان شب هزار قصه فرو مرده در نگاه!
می ترسم از سیاهی شبهای پر ملال
می ترسم از سپیدی روزان بی امید
می ترسم از سیاه، می ترسم از سپید.


حسن هنرمندی
 

sepid_68

عضو جدید
د

د

در دل چگونه یاد تو میمیرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز یست
کاو را هزار جلوه رنگین است:gol:
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که می نالی و فریاد چرا می داری.

حافظ
 

پرشيا

عضو جدید
ياد آن روز كه در صفحه شــــــــــطرنج دلت

شاه عشق بودم و با كيش رخت مات شدم
 

sepid_68

عضو جدید
مستم بگذارید بگریم بر غم دل
جز اشک کسی در غم دل عقده گشا نیست:cry:
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم!
اما.... نه
گاهی از تب هیجان ها
بی تاب می شدیم...

مشیری
 

liliss85

عضو جدید
من و شب و جام می و نقش دو چشمون تو در باده ناب
دلی پر از عشق تو و ياد تو و چشم من و حسرت خواب
 

sara_hyperactive

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیدلی در همه احوال، خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

حافظ
 

Roham

عضو جدید
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا