مشاعره با شعر سعدی

toghrol1

کاربر بیش فعال
تفاوتی نکند قدر پادشایی را

که التفات کند کمترین گدایی را


به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد

که در به روی ببندند آشنایی را...:gol::gol:
آن یـار کـه عـهـد دوسـتـاری بـشکست
مـی‌رفـت و منش گرفته دامان در دست
مــی‌گــفـت دگـربـاره بـه خـوابـم بـیـنـی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

ید
ظلم جایی که گردد دراز

نبینی
لب مردم از خنــده باز
:gol:
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوش است نوشم بی او نمی گوارد...:gol:
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای صوفی سرگردان، در بند نکونامی
تا درد نیاشامی، زین درد نیارامی...
:gol::gol:
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاسمین بویی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر می‌زند

روی و چشمی دارم اندر مهر او
کاین گهر می‌ریزد آن زر می‌زند
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز

دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
یــاد ســعـدی کـن و جـان دادن مـشـتـاقـان بـیـن
حــــق عـــلـــیـــمـــســـت کـــه لـــبـــیـــک زنـــان انـــدازم
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم
که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
تــــفــــاوتــــی نــــکــــنــــد قـــدر پـــادشـــایـــی را
کـــه الـــتـــفـــات کـــنـــد کـــمــتــریــن گــدایــی را
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم
همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم...
:gol:
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت


چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست

پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست


غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت

این شادی کسی که در این دور خرمست...:gol:
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت

باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری


هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست

درمان درد سعدی با دوست سازگاری
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز

یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها...
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن که هرگز بر آستانه عشق
پای ننهاده بود سر بنهاد

روی در خاک رفت و سر نه عجب
که رود هم در این هوس بر باد
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک روز عنایت کن و تیری به من انداز

باشد که تفرج بکنم دست و کمانت


گر راه بگردانی و گر روی بپوشی

من می‌نگرم گوشه چشم نگرانت


بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت

بر ماه نباشد قد چون سرو روانت
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟؟...
:gol:
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
من درخور تو چه تحفه آرم
جانست و بهای یک نظر نیست

دانی که خبر ز عشق دارد
آن کز همه عالمش خبر نیست
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم..
:gol::gol:
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا

ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا



:gol:
 

pari.arch

عضو جدید
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا

ای ماه کنعانی ترا یاران به چاه افکنده اند
در رشته پیوند ما چنگی زن و بالا بیا



:gol:
ان نه عشق است که از دل به دهان می اید
وان نه عاشق که ز معشوقه بجان می اید
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
​در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...
:gol:
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم

روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست


نکند میل دل من به تماشای چمن

که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست


سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست

رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست
 

Similar threads

بالا