دل نوشته های دلتنگی

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بی حوصله ام...
مثل پرنده ای که به اشتباه وارد اتاقی شده و برای رهایی،خود را مدام به در و دیوار میکوبد تا از این حصار خلاص شود....
اسیر تکرار و روزمرگی خسته کننده ای شده ام که به بختک می ماند.دلم تغییر میخواهد...از آنهایی که تا مدت ها حال آدم را خوب می کند.مثل کسی که عینک شکسته و خش دارش را با عینک جدیدی عوض میکند تا دنیا را بهتر ببیند.مثل پرنده ای که از قفس گریخته باشد...طعم رهایی را چشیده باشد و بی وقفه آواز پرواز سر دهد...
دلم چقدر تنگ است....
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
کمــــــی دلتَـنــــگ ِ مـن بـاش؛
ایـن حـادثــــه بـی عشـــــق
خـاطــــــــره‌ ای غمـگیــــن اسـت...


"نیلـوفـــــر ثـانـی"
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
کــوک مـی کـُنــــم تَـــرَک هـــای دلــــــم را

بـه بنــــد مـی کِشــــم
بنــــد بنــــد ِ کـالبـــــدم را

هـا مـی کـُنــــم
گـَردهـای کهنــــــه را
حــالا دیگـــــر
مَــــــرجَـــــع ِ ضمیــــر ِ شعــرهـایـــــم

تــویـی
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میگویند شاد بنویس...
نوشته هایت درد دارند...!
و من یاد مردی می افتم...
که با کمانچه اش...
گوشه خیابان شاد میزد...

اما با چشمهای خیس...
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما دو پیرهن بودیم
بر یک بند
یکی را باد برد
دیگری را باران
هر روز
خیس می کند...
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگیر از من این هر دو فرمانده را
«دل عاشق» و «عقل درمانده» را


اگر عشق با ماست، این عقل چیست؟
بکُش! هم پدر هم پدرخوانده را
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قرص زیر زبانی...
سه تا در روز...
من و این چیزها عجیبندخیلی ...
دکتر می گفت...
رخنه ای در وجودت هست...
در گردش خونت...
و نزدیکی قلبت...
و من می خندیدم.
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
با یک شعر ...
مگر چه می توان کرد ...!!؟
جز این است که اندوه را ...
از یک جای دلت بر میدارد و ...
جای دیگر می نشاند ...!!؟
...
توآم که نیستی

مسعود درویشی
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرامش روزهای رفته زندگی را ورق میزنم...
چه خاطراتی که زنده نمیشوند چه روزها که دلم میخواست تا ابد تمام نشود...
چه روزها که هر ثانیه اش یک سال گذشت چه فکرها که ارامم کرد چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود چه لبخندهایی که بی اختیار برلبانم نقش بست چه اشکهایی که بی اراده از چشانم سرازیر شد چه آدمها که دلم را گرم کردند وچه آدمها که دلم را شکستند چه چیزها که فکرش را هم نمیکردم وشد چه آدمها که شناختم و چه آدمها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان وچه........
وسهم من از این همه , یادش بخیر میشود کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا آرامشی که هیچگاه تمام نشود.....
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پرسيد:
چطور مي نويسی از كسی كه نيست؟
از كسی كه انگار هرگز نبود !

هيچكس نمي داند
برای نوشتن بايد بهانه باشد !

مثلِ
مثلا غروب ماتم زده ی كسل كننده ی يك روزِ پُر از تنهايی . . .
يـا خاطرات خاک گرفته ی كسي ،
پشت ساليانی كه با درد گذشت . . .
يا عكس هاي
كسی كه ديگر كنارت نيست
كه انگار هرگز نبوده است . . .

هيچكس نمی داند
هچكس نمي داند
آنكه رفت ،
غريبه نبود . . .

اين را تنها
آنهايي مي دانند
كه بی بهانه از او مي نويسند . . . !
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه خبر از دل تو ؟
نفسش مثل نفسهای دل کوچک من میگیرد ؟ ؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد !
تو هم از غصه این قهر کمی دلگیری ؟
لحظه ای هم خبر از حال دل خسته ی من میگیری ؟
شود آیا که شبی
دل مغرور تو هم
فکر چشمان سیاه دگری را بکند
دست خالی ز وفایت روزی
قطره ای اشک ز چشمان ترم پاک کند
چه خبر از دل تو ؟
دانی آیا که در این کلبه ی درد
اندکی مهر تو بس بود ولی
دل بیرحم تو با این دل دیوانه چه کرد؟
راستی چه خبر از دل تو …؟
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم برایت از کدامین درد بنویسم ؟
فقط این را بدان این جا نفس ها هم زمستانی است....
چرا پرسیده ای کی این چنین کرده پریشانش ؟
مگر تو خود نمی دانی فراسوی خیالم کیست ؟
تمام فکر و ذکرم این که یک روزی تو می آیی....
اگر چه خوب می دانم که این جز آرزویی نیست....
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بی تو به غم نخوردنم،شک دارم
دل جز تو به کس سپردنم،شک دارم

هـر دفعه به یاد چشــــــــــــــم تو میمیرم
اما چه کنـــــــــم، به مـُـردنم شـــــک دارم

احسان حق شناس
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن
اجبار است

اینجا هیچ چیز محدودم نمیکند
نه زمان
که خودت می‌دانی تنهایی ثانیه‌ها را ثابت تر از هر گونه مروری می‌کند
و نظمِ تکرارِ لحظه‌ها ، درد ناک‌ترین اتفاقی‌ ‌ست که برای روحِ همیشه منتظرت می‌‌افتد
نه مکان
راستی‌ می‌دانستی سیاهچال ، پنجره ندارد ؟
اعترافش هم وحشتناک است ، ولی‌ همین تاریکی‌ ، همین سکوت محض ، این درد ، تو را به من نزدیکتر می‌‌کند
و نه آدم ها
با حضور‌های کم رنگشان
با بودن‌هایی‌ که به بدترین وجه ممکن واقعه ی نبودن تو را یادآوری می‌‌کنند
با منطقی‌ که من نمی‌فهمم
با احساسی‌ که آنها نمی‌‌فهمند
بعد از تو ، هیچ چیزِ آدم‌ها ، جز لحظه ی
وداع‌شان ، برای من شور آفرین نیست
می‌ بینی‌ ؟ چیز بیشتری برای فرو ریختن ندارم

نیکی فیروز کوهی
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داني ڪہ انتظار تو
با ما چہ مي‌ڪند....؟

طوفان ببين
بہ پهنہ دريا چہ مي‌ڪند..؟

يڪدم بپرس اين همہ غم
اين همہ بلا

در خاطر شڪستہ
زغم ها چہ مي‌ڪند
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوش راستم سوت می کِشد،
حتماً داری از من حرف می زنی.
دلم را به این خرافات خوش می کنم،
که از تو حرف بزنم.

کامران رسول زاده
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
درد من بی دردی است... درد آن موج که در بحر همی خواهد مرد... درد نوشیدن یک جرعه می... درد من خانه دلتنگی هاست... که در آن جلوه ای از خاطره ها نقش زده است... خانه ی قلب من اما پر پرواز نه پروانه شدن پروده است
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهار آمده، اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش، اگر این غزل برای تو نیست
به شوق شال و کلاه تو برف می آمد
و سالهاست از این کوچه رد پای تو نیست

به شیشه می خورد انگشتهای باران، آه!
شبیه در زدن تو، ولی صدای تو نیست
تو نیستی، دل این چتر وا نخواهد شد
غمی ست باران، وقتی هوا هوای تو نیست
(اصغر معاذی)
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد دارد بی تفاوتی های آنکه

به وسعت تمام قلبت دوستش داری
اما...

چه درد عمیق تری میکشم از خودم!

که بعد ساعت ها اندیشیدن به تمام این ها

هم چنان "دوستت دارم"...
 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد دارد،
اینکه واژه ای برای
به تصویر کشیدن دلتنگی هایت
نداشته باشی،،!!
اینکه بغضت را همیشه کنج
گلویت قورت بدهی ،
فریادت را سکوت و
سکوتت را فریاد کنی
در پس لحظه های تنهایییت،،
مبادا کسی اشکت را نبیند ،،
که هر خاطری را مرهمی شاید،
اما هر محرمی را نشاید همیشگی ،،!!
آن وقت هست که دلت را می سپاری
به دست واژگان سرد و بی روح ،،،
رقص میدهی قلمت را
مدام می نویسی و مکرر پاک میکنی ،،
و آخر سر می ترکند
بغض خستگی هایت،،
و آتشی می شوند و می افتند
به جان شعرهای نمناکت،،،
و دیگر خودت می مانی
و همین شعرهای زرد بی روحت
که تا ابد وبال گردنت می مانند و
اخرش دق ات می دهند ،،!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به پــُشتــم زد !
بــَرگشتـم
کسی نــبود

دوبــاره به پــُشتــم زد
بـــَرگشـتم
و بـاز کسی نبــود!

حرف از "دوســت داشتــن" تــــو است

که هی فکر می کنــم داری ... !

ولی ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیراهن تنهایی که بر تن من است ،

اولین هدیه عشق توست …

به رسمِ عادتـــــــــــــ ، متشکرمــــ . . .
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
درد من بی دردی است
درد آن لحظه که جا مانده میان من و تو
درد من خنده ی خشکیده میان من و توست
درد من نا پیداست
"آشنای دور"
 

Similar threads

بالا