بی حوصله ام...
مثل پرنده ای که به اشتباه وارد اتاقی شده و برای رهایی،خود را مدام به در و دیوار میکوبد تا از این حصار خلاص شود....
اسیر تکرار و روزمرگی خسته کننده ای شده ام که به بختک می ماند.دلم تغییر میخواهد...از آنهایی که تا مدت ها حال آدم را خوب می کند.مثل کسی که عینک شکسته و خش دارش را با عینک جدیدی عوض میکند تا دنیا را بهتر ببیند.مثل پرنده ای که از قفس گریخته باشد...طعم رهایی را چشیده باشد و بی وقفه آواز پرواز سر دهد...
دلم چقدر تنگ است....