درد دل!!!
درد دل!!!
یه مدت خیلی زیادی هست ازهمه چی خسته شدم،ازهمه حتی خودم بدم میاد دلم نمیخواد به حرف کسی گوش بدم میخوام خودم باشم،به همه مردم بایه چشم نگاه میکردم همه روخوب میدیدم غصه هاشون غصه ام بود باهاشون گریه کردم خندیدم گفتم دلداری دادم،ولی دیگه خسته شدم همه چی تکراری شده،تکرار پشت تکرار
دلم میخواد برم یه جایی برای فرارکردن ازاین همه دورویی دودلی،دوراهی،خیلی آشفته ام خیلی وقتا دلم به حال خودمم میسوزه،نمیدونم بین این همه آدم چکارمیکنم چی شد کی خواست من اینجاباشم،محبتا شده دروغی .اینجایی که من هستم بامنی که هستم فرق میکنه بااخلاقم جوردرنمیاد،حالا کاش به بودن خلاصه میشد نمیدونستم باید پاتودنیایی بزارم که این همه غصه بخورم،یه داغی رودلم بود تصمیمو گرفته بودم ولی بازنشد اومد.اولش نمیخواستم اجازه بدم اما نشد،کم محلیای من اثری نکرد،دلم نمیخواست این داغ رو رودل کسی دیگه بزارم چون خوب بود نمیشد نه نمیشد،بعداین همه خوبی چاره ایی نداشتم جز....
موند تاابد موند،نشد که بره نخواستم که بره،خواستم باخودم لج کنم نمیدونستم اخرش این میشه،حالا میدونم ومیبینم اینبار بدون هیچ ترسی میگم دوسش دارم چون ارزشش روداره،چون یاد گرفتم به اونی که بهم خوب بود ن رویاد داده خوبی کنم چون دوست داشتنی روباید دوستداشت،چون خداخواسته...
ولی بااین داغ چه کنم؟؟؟همه رومن زوم کردین بدونین غصه من چیه؟؟دردمن چیه؟؟ولی درد اگرگفتنی بود همه میگفتنش درد گفتنی نیست درد کشیدنیه، دردای من بارگهام بااستخونام گره خوردن. درد من تنها عشق نیست ونبوده. پس مث همیشه بخونین ودرکم کنین نمیخوام کسی دلسوزی کنه اینجا مینویسم برای دلم برای احساسم