گریه کن ای دل..........

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
برکت گریه


گریستم
اشکهایم رودخانه ای شد
ومن نومید از زیست عادتناکم بر لب پلی ایستادم برای پرش بسوی خاتمه
و پریدم
خنکای اب بر صورتم لطافتی بود دیباگون
گرمی افتاب بدنم را می سایید
و من چشمها را بستم و بر نیلگونیش خفتم
ایمان به برکت گریه وایمان به زیبایی زندگی
تولدی دیگر
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خون گريه زخم

يادگار از تو همين سوخته جاني است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زباني است مرا

به تماشاي تن سوخته ات آمده ام
مرگ من باد که اين گونه تواني است مرا

نه زخون گريه آن زخم ، گزيري ست تو را
نه از اين گريه يکريز ، اماني است مرا

باورم نيست ، نگاه تو و اين خاموشي؟
باز برگردش چشم تو گماني است مرا

چه زنم لاف و رفاقت ؟ نه غمم چون غم توست
نه از آن گرم دلي هيچ نشاني است مرا

گو بسوزد تنه خشک مرا غم ، که به کف
برگ و باري نبود دير زماني است مرا

عرق شرم دلم بود که از چشمم ريخت!
ورنه برکشته تو گريه روا نيست مرا

ساعد باقري
 
آخرین ویرایش:

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من چشم تو را دوباره خواهم نوشید
از زخم تو من دوباره خواهم جوشید
تنگ است دلم برای تو میدانم!
تا وسعت دل به گریه خواهم کوشید
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گریه کن ای دل

گریه کن ای دل

گریه کن ای دل به حال بی نوای بی کسی
همچو شمع آب شو در شعله های بی کسی

درد دل با کسی مگو ای دل بیا افسانه شو
هم صدا با شنوی با سوز نای بی کسی

عشق یعنی سوختن در آتش دلداگی
چشم دل دادن به دست نا خدای بی کسی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بی تو یک لحظه ام مباد ، بی تو یک لحظه ام مباد
وقتی به این جمله فکر می کنم ، احساسی وصف ناپذیر
احساسی شگرف و عاشقانه ، تمام وجودم را فرا می گیرد
احساسی که زبانم از بیان آن عاجز است و دستم از نوشتن آن کوتاه و حقیر

به راستی این عشق چیست
به راستی جدایی ، پایان عاطفه هاست
به راستی عشق ، تکرار شدنی است
به راستی عشق ، فراموش شدنی است

پس سهم این دست هایی که روزی ، دست های تو را تجربه کرده
لب هایی که روزی ، طعم عشق تو را چشیده
آغوشی که امنیت و آرامش آغوش تو را تجربه کرده
چشم هایی که به چشم های تو افتاد و جز تو کسی را ندید

احساسی که به پای تو نشست و به خاک افتاد

قلبی که با نگاه تو به زندگی و تکرار رسید و دلخوش بود و دل بست
بی تو
ای عشق ، بی تو یک لحظه ام مباد

بی تو ، چشم هایم بارانیست
صدایم ، صدای زندگی نیست
بی تو ، دست هایم خالیست

باید باور کنم ، باید بپذیرم که دیگر دست های تو نیست
باید باور کنم ، بپذیرم که به جای دست های تو
خاک سهم دست های من می شود

خسته شده ام
وای از غربت ، وای از غربت

آهای زیباترین ملکه ی خدا ، من تشنه ی رفتنم
چشم هایم خسته شده اند و نا امید ، چرا که او نمی آید

بیا ، بیا که من تماما تشنه ی رفتنم
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بازم ببار ای آسمون شاید منم گریه کنم

بازم ببار ای آسمون شاید منم گریه کنم

بازم ببار ای آسمون شاید منم گریه کنم
بغض سکوت و بشکنم اشکم به تو هدیه کنم
نگاه نکن که ساکتم دلم اسیر سایه هاست
نگاه خستمو ببین که لبریز از گلایه هاست
کویر خشک گونه ام اشکی به روی خود ندید
لبانم ز خنده دور شدن هیشکی کلامی نشنید
یه عمره غم تو دلم نشسته بیرون نمیره
لبای بی خنده من تو حسرت و غم میمیره
رفت و منو تنها گذاشت
روزو شبا یه عمره منو به بازی میگیرن
ستاره های نقره ای تو دست ابرا اسیرن
ای آسمون تو هم ببار شاید یه کم سبک شی
نگاه به بغض من نکن نگو به زودی پیر میشی
دیگه گذشت از من و دل شکوفه ها منتظرن
دشتای سبز تو یه عمریه که باریدن
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شكوفه اندوه

شادم كه در شرار تو ميسوزم
شادم كه در خيال تو ميگريم
شادم كه بعد وصل تو باز اينسان
در عشق بي زوال تو مي گريم
پنداشتي كه چون ز تو بگسستم
ديگر مرا خيال تو
در سر نيست
اما چه گويمت كه جز اين آتش
بر جان من شراره ديگر نيست
شبها چو در كناره نخلستان
كارون ز رنج خود به خروش آيد
فريادهاي حسرت من گويي
از موجهاي خسته به گوش آيد
شب لحظه اي به ساحل او بنشين
تا رنج آشكار مرا بيني
شب لحظه اي به سايه خود بنگر
تا
روح بي قرار مرا بيني
من با لبان سرد نسيم صبح
سر ميكنم ترانه براي تو
من آن ستاره ام كه درخشانم
هر شب در آسمان سراي تو
غم نيست گر كشيده حصاري سخت
بين من و تو پيكر صحراها
من آن كبوترم كه به تنهايي
پر ميكشم به پهنه درياها
شادم كه همچو شاخه خشكي باز
در
شعله هاي قهر تو ميسوزم
گويي هنوز آن تن تبدارم
كز آفتاب شهر تو ميسوزم
در دل چگونه ياد تو ميميرد
ياد تو ياد عشق نخستين است
ياد تو آن خزان دل انگيز است
كو را هزار جلوه رنگين است
بگذار زاهدان سيه دامن
رسواي كوي و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بيالايند
اينان كه آفريده شيطانند
اما من آن شكوفه اندوهم
كز شاخه هاي ياد تو ميرويم
شبها ترا بگوشه تنهايي
در ياد آشناي تو مي جويم

 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز



اشک و قلم


قــلم یکدم نمی افـتد ، دگر از لای انگشـــتم

که من با جوهرش عمری سکوت سینه را کُشتم


سـیه کردم دفــاتر را ، که شاید کم شود دردم

قــلم را با چـــنین فکری، یـگانه یـاورم کــردم


به نثر وشعر وبا انـشا، نوشتم هرچه در دل بود

به اشــکی دیدگان من ، همه تـحریر من آلــود


قــلم بر روی دفترها، چو اشک چشم من میدید

برای حــرمت اشـکم ز کارش چــشم میپوشید!


دگر او قــطره اشـــکم را به جوهرها نمی آلود

به اشــک پاک وگویایم، کلامــی هـم نمی افزود


تو گوئی نزد اشــک من، حقارت را بـخود می دید

که در این قطر ه بیش از او صدای غصه می پیچید


قــلم گوید که ا شک تو ،‌ کلامــی ساده وگویاســـت

دگر حرفی بروی آن،‌ بســـی بیـهوده وبی جاســت


ورق حتی به نزد اشک ، خودش را جمع میسازد

به نزد اشــک گــویایم ،‌ قــلم هم رنگ مـی بازد!!


قلم گوید به گفتن ها ، برایت سخت می کوشم

ولی در نزد اشک تو ز گفتن چــــشم میپوشم


چو نــتوان روی اشـک تو،‌ کلامــی تازه تر آورد

چو در هر قطره ی اشکی ، نهفته قصه های درد!


چو بگشاید کسی دفـــتر، کـــلام جوهرم خواند

چو بیند قطره اشکت را، دگر حرف تو میداند!!


دگر حتی نیازی نیست که حرفی تازه تر گویم

الــفبای کلامــــی را ، کلامی تازه تر جویم!


نکــّو گوید دل گــریان، ‌سخن های دل پرخون

چو از یک سینه ی پردرد، جهد اشک غمی بیرون!!!


*******


قــلم!... اکنون به حرف تو یگانه پاســـخی دارم

اگرچه با دلی غمــگین زعمق ســـینه می بارم


؛ تو ؛ تنها یاوری بودی ، که گویای دلــــم بودی

وگرنه ؛ بی زبان اشـــکم؛ روان کرده زدل رودی


کسی از روی دلداری نکرده اشک چــشمم را پاک

دریغا آشنائی نیست ؛ به حرف سینه ی غمناک ؛!!


چو من بااشک این دیده، بسی از دل سخن گفتم

ندیدم چونکه غمـــخواری ز تنهائی بر آشـــفتم!!


مرا تک هـــمزبانی نیست ، به خلوتهای تنــهائی

رود هرکس زنزد تــو ؛ چو بیند غرق غــمهائی؛!!


اگــرچه نثــر وشـــعرم را طرفداران بســیار است

ولی همدم به خلوتها ، قلـم درکنـــج دیــوار است!!!


مرا یاران تنـــهائی ، توئی و قـــلب یک دفـــتر

دل دفـــتر مرا هـــمدرد ، سخـــنگویم تو وُ جوهر


به جــوهرهای تو گـــویم،‌سخن های لب خاموش

بروی ســـینه ی دفتر، که بگــشوده مرا آغـــوش!


محـــبت را زتـو دیـــدم ، مـرا دفـــتر پــناهم بود

وگرنه ؛ آدمــی؛ در غـم ؛ رفــیق نیمه راهم بود!!!


کدامـــین آدمی درغم ، شریک وغمگســاری شد؟!

بــجز تو درغـم ســینه چه کس در غصه یارم شد؟!


چو جـــاری میشود اشـــکم ، بســان ابر پر باران

ندارد تاب اشـکم را ، دل *ســـرزنده ی یــاران!!!


چو دیـــدم با سرشک دل ، بسی در ســینه آزردم

ز ترس رنــجش یاران ،همه بغـــضم فرو خـوردم


توئی آنکــس که در غمها ، سرشک دیده می بینی

ولی گویا توهم زین غم، ملول وزار وغـــمگینی؟!


ولــی ای یار دیـریــنه، ‌بــیا با مــن مــدارا کـــن

اگر گـریان شدم در غم ، تو قــلبم را کمی وا کن!!


که مــن در وقت تــحریرم زعــمق ســینه گریانم

مــخواه ازمن ســکوتم را که بس پر غصه میمانم!


به شــعرم ناله ها دارم ، به نــثرم گریه های غم

به هــمراه نوشتن ها تو کم کن غصه ها را ، کم!


وگر هـــمراه تو گـــریم ، دلم خالی شود از درد

مرا هــمپائی ا ت درغم ، کمی هم شادمان میکرد


چو تو هــمپای درد من،‌به اشـــک دیده همراهی

تو در تنـــهائی ودردم ،‌ ز رنـــج ســـینه آگاهی!!


تو دانی قصـــه های من تماما قـــصه ی غم بود

زاینــرو اشک غـــمگینم ، ره سیمای من پیمود


خــودت دانی که غـــمگینم ز بار غصه س:نگینم

اگر آرامــشی دارم ، تـو بــودی یّـکـه تســـکینم


بیا بر ســـینه ی دفتر تو راضی شو براین گشتن

که شـــاید با تـو‌‌ واشکم توان اندوه خود کشـتن


دل مـــرغ قفس در غم اگر اینسان نــگرید باز

چه سان آرامشــی گیرد ، بدل با حسرت پرواز!!!


فــرزانه شـــیدا
۱۳۶۲/۱۰/۲۰ سه شنبه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دانم
شاید همه ی زندگی ام
رویای دوری بیش نبودست
شاید نگاهم
بیهوده در انتظار فردای دیگریست
شاید آیینه بود
که شکل تنهائی مرا به یغما برد
و توهم بهشت را
در دخمه ی آرزوهایم را زنده کرد
تا باز تو بیائی و
عطر سیب همه جا را پر کند...
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ديگري در من

پشت اين نقاب خنده
پشت اين نگاه شاد
چهره خموش مرد ديگري است
مردديگري كه سالهاي سال
در سكوت و انزواي محض
بي اميد بي اميد بي اميد
زيسته
مرد ديگري كه پشت اين نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گريسته
مرد ديگري نشسته پشت اين نگاه شاد
مرد ديگري كه روي شانه هاي خسته اش
كوهي از شكنجههاي نارواست
مرد خسته اي كه دديگان او
قصه گوي غصه هاي بي صداست
پشت اين نقاب
خنده
بانگ تازيانه مي رسد به گوش
صبر
صبر
صبر
صبر
وز شيارهاي سرخ
خون تازه مي چكد هميشه
روي گونه هاي اين تكيده خموش
مرد ديگير نشسته پشت اين نقاب خنده
با نگاه غوطه ور ميان اشك
با دل فشرده در ميان مشت
خنجري شكسته در ميان سينه
خنجري
نشسته در ميان پشت
كاش مي شد اين نگاه غوطه ور ميان اشك را
بر جهان ديگري نثار كرد
كاش مي شد اين دل فشرده
بي بهاتر از تمام سكه هاي قلب را
زير آسمان ديگري قمار كرد
كاش مي شد از ميان اين ستارگان كور
سوي كهكشان ديگري فرار كرد
با كه گويم اين سخن كه درد دگيري است
از مصاف خود گريختن
وينهمه شرنگ گونه گونه را
مثل آب خوش به كام خويش ريختن
اي كرانههاي جاودانه ناپديد
ايم شكسته صبور را
در كجا پناه مي دهيد ؟
اي شما كه دل به گفته هاي من سپرده ايد
مرددگيري است
اين كه با شما به گفتگوست
مرد ديگري كه شعرهاي من
بازتاب ناله هاي نارساي اوست


فریدون مشیری




 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرثيه


به جست و جوي تو
بر درگاه ِ كوه ميگريم،
در آستانه دريا و علف.
به جستجوي تو
در معبر بادها مي گريم
در چار راه فصول،
در چار چوب شكسته پنجره ئي
كه
آسمان ابر آلوده را
قابي كهنه مي گيرد.
. . . . . . . . . . . .
به انتظار تصوير تو
اين دفتر خالي
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟
***
جريان باد را پذيرفتن
و عشق را
كه خواهر مرگ است.-
و جاودانگي
رازش را
با تو درميان نهاد.
پس به هيئت گنجي در آمدي:
بايسته وآزانگيز
گنجي از آن دست
كه تملك خاك را و دياران را
از اين سان
دلپذير كرده است!
***
نامت سپيده دمي است كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
- متبرك باد نام تو -
و ما همچنان
دوره مي كنيم
شب را و روز را
هنوز را...

احمد شاملو

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمری چکش برداشتم و بر سر میخی

بر روی سنگی کوبیدم

اکنون می فهمم ...

هم چکش خودم بودم

هم میخ

هم سنگ !!!!


کافکا
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شمع نيم مرده

چون بوم بر خرابه دنيا نشسته ايم
اهل زمانه را به تماشا نشسته ايم
بر اين سراي ماتم و در اين ديار رنج
بيخود اميد بسته و بيجا نشسته ايم
ما را
غم خزان و نشاط بهار نيست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته ايم
گر دست ما ز دامن مقصد كوته است
از پا فتاده ايم نه از پا نشسته ايم
تا هيچ منتظر نگذاريم مرگ را
ما رخت خويش بسته مهيا نشسته ايم
يكدم ز موج حادثه ايمن نبوده ايم
چون ساحليم و بر لب دريا نشسته ايم
از عمر جز ملال نديدم و همچنان
چشم اميد بسته به فردا نشسته ايم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نيم مرده چه زيبا نشسته ايم
اي گل بر اين نواي غم انگيز ما ببخش
كز عالمي بريده و تنها نشسته ايم
تا همچو ماهتاب بيايي به بام قصر
مانند سايه در دل شب ها
نشسته ايم
تا با هزار ناز كني يك نظر به ما
ما يكدل و هزار تمنا نشسته ايم
چون مرغ پر شكسته فريدون به كنج غم
سر زير پر كشيده و شكيبا نشسته ايم

فریدون مشیری
 

*MonALizA*

عضو جدید
http://[URL=http://www.img98.com/][IMG]http://www.img98.com/images/22l9t81nfvn23t0y263m.jpg[/URL][/IMG]
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چشمهای خیس من

دوباره نمی خوام چشای خیسمو کسی ببینه
یه عمره حال و روزه من همینه کسی به پایه گریه هام نمیشینه

بازم دلم گرفتو گریه کردم بازم به گریه هام میخندن
بازم صدای گریه مو شنیدم همه به گریه هام میخندن
دوباره یه گوشه می شینمو واسه دلم میخونم
هنوز تو حسرت یه همزبونم ولی نمیشه و اینو میدونم
دوباره نمی خوام چشای خیسمو کسی ببینه
یه عمره حال و روز من همینه کسی به پای گریه هام نمیشینه

بازم دوباره دلم گرفته دوباره شعرام بوی غم گرفته
کسی نفهمید غمم چی بوده دلیل یک عمر ماتمم چی بوده

بازم دوباره دلم گرفته دوباره شعرام بوی غم گرفته
کسی نفهمید غمم چی بوده دلیل یک عمر ماتمم چی بوده

بازم دلم گرفتو گریه کردم بازم به گریه هام میخندم
بازم صدای گریمو شنیدم همه به گریه هام میخندن

دوباره یه گوشه میشینمو واسه دلم میخونم
هنوز تو حسرت یه همزبونم ولی نمیشه و اینو میدونم
دوباره نمی خوام چشای خیسمو کسی ببینه
یه عمره حال و روز من همینه
کسی به پای گریه هام نمی شینه

بازم دوباره دلم گرفته دوباره شعرام بوی غم گرفته
کسی نفهمید غمم چی بوده دلیل یک عمر ماتمم چی بوده

بازم دوباره دلم گرفته دوباره شعرام بوی غم گرفته
کسی نفهمید غمم چی بوده
دلیل یک عمر ماتمم چی بوده

خواننده: محسن یگانه
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خندم !

دیگر تب هم ندارم

داغ هم نیستم

دیگر به یاد تو هم نیستم

سرد شده ام

سرد سرد ...

می ترسم

شاید دق کرده ام

کسی چه می داند !!!
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خاکسترم نکن

من بی تو هیچم، تو باورم نکن ... خیسم ز گریه، تنهاترم نکن
عاشق نبودم تا با تو سر کنم ... آتش نبودم خاکسترم نکن
اگه عاشقت نبودم ... اگه بی تو زنده بودم ... تو بمون که بی تو غصه می خورم
اگه دل به تو نبستم ... اگه این منم که خستم ... ولی از هوای گریه ات پرم
اگه شکوه دارم از تو ... اگه بی قرارم از تو ... تو بمون که آشیانه ام تویی
به هوایت ای ستاره ... به تو می رسم دوباره ... اگه عاشقم بهانه ام تویی
دل کنده بودم از هم زبونی ات ... پنهون نکردی از من نشونی ات
من پا کشیدم از عهد بسته ام ... تو پا فشردی بر مهربونی ات
اگه هم زبون نبودم ... اگه مهربون نبودم ... چه کنم دل این دل شکسته رو
اگه سرد و مرده بودم ... اگه پر نمی گشودم ... به تو بستم این دو بال خسته رو
اگه شکوه دارم از تو ... اگه بی قرارم از تو ... تو بمون که آشیانه ام تویی
به هوایت ای ستاره ... به تو می رسم دوباره ... اگه عاشقم بهانه ام تویی

خواننده: محسن یگانه
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال ها پیش از این ، فرشته ی من
بند بر دست و مهر بر لب داشت
در نگاه غمین دردآمیز
گله ها از سیاهی شب داشت
سال ها پیش از این ، فرشته ی من
بود نالان میان پنجه ی دیو
پیکرش نیلگون ز داغ و درفش
چهره اش خسته از شکنجه ی دیو
دیو ، بی رحم و خشمگین ،‌او را
نیزه در سینه و گلو کرده
مشتی از خون او به لب برده
پوزه ی خود در آن فرو کرده
زوزه از سرخوشی برآورده
که درین خون ، چه نشئه ی مستی ست
وه ، که این خون گرم و سرخ ،‌ مرا
راحت جان و مایه ی هستی ست
زان ستم های سخت طاقت سوز
خون آزادگان به جوش آمد
ملتی کینه جوی و خشم آلود
تیغ بگرفت و در خروش آمد
مردمی ، بند صبر بگسسته
صف کشیدند پیش دشمن خویش
تا سر اهرمن به خاک افتد
ای بسا سر جدا شد از تن خویش
نوجوان جان سپرد ومادر او
جامه ی صبر خویش چک نکرد
پدرش اشک غم ز دیده نریخت
بر سر از درد و رنج خاک نکرد
همسرش چهره را به پنجه نخست
ناشکیبا نشد ز دوری ی دوست
زانکه دانسته بود کاین همه رنج
پی آزادی فرشته ی اوست
اینک اینجا فتاده لاشه ی دیو
ناله از فرط ضعف بر نکشد
لیک زنهار !‌ ای جوانمردان
که دگر دیو تازه سر نکشد

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا وقتي كه آدم تنها ميشه
غم و غصش قد يه دنيا ميشه
ميره يك گوشه اي پنهون ميشينه
اونجا رو قد يه زندون ميبينه
غم تنهايي اسيرت ميكنه
تا بخواهي بجنبي پيرت ميكنه
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست​
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مهربانم...
من که گريه نمي کنم ! فقط چند قطره اشک است .
چشمانم فقط دارد عرق مي ريزد... دارد حيا مي کند .
مگر وظيفه چشمان آدمي چيزي جز نگاه کردن است ؟
اما... چشمان من فقط رفته اند داخل چشمان تو .

انگار هيچ چشمي جز چشم تو در اين بزرگي جهان نيست .

چشمان من تو را در آغوش مي گيرند . تو را کنار همه خوشيهايي که ندارد و نديده و لمس نکرده مي خواهد ؛ بخواند .
چشمان من ؛ تو را به ابرها مي سپارند . نباري آسمان يک وقت ...
پس به چشمانم حق بده قدري عرق بريزند . قدري اشک بريزند . قدري به خاطر تو گريه کنند . چقدر گريه براي من خوب است ...

وقتي گريه مي کنم ياد تو مي افتم . خنده دار نيست وقت گريه هايم سراغم مي آيي ؟
گفت : سخت نيست . هر سلامي يک وداعي را پشت خود پنهان کرده .
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
nadernorozi نگاه کن ادبیات 216
JU JU یادداشت کن ! ادبیات 994
mohammad azizi معماری با مصالحی از جنس دل ادبیات 18272
MAHDI.VALVE دل نامه یا نامه دل ادبیات 9509
سرمد حیدری دل نوشته‌هاي عرفاني ادبیات 430

Similar threads

بالا