یاد قدیما (نوستالژی های شخصی!) (دهه شصتی(هفتادی)هایی که نوستالژی دارن بیان تو یکم از گذشته ها بگیم)

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز



 

جاست شادی:-)

اخراجی موقت
کاربر ممتاز
سلام
من همه ی اینا یادمه
باور کنید بچه های الان اصلا خوش نیستند ما چون خود کفا بودیم بازیهامون لذت بخش بود وای ممنون منو بردین به اون دوران
تازه من تیرو کمان هم میساختم و میفروختم
:D تو از همون بچگی خودکفا بودی
آیندتو روشن می بینم
کارآفرین بودیا



من عااااااااااااااشق این مدادم بودم
تا خیلی وقت هم داشتمش....:cry:

من هیچ وقت وسایلم سالم نمی موند به هفته نکشیده مدادای مغزیم له شده بود همش روشون عمل جراحی انجام میدادم خخخ
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
باور کنید ظرف مسی خاصیت فراوان تری داره نسبت به ظروف دیگر این دوره زمانه و قیمتش هم خیلی گرونه! مدت ها پیش از بازار وکیل که گذشتم، فکر می کردم این ها رو واسه تزیینی جات می زنند که مردم یادگار داشته باشند، به خودم می گفتم آخه کی میاد تو این ظرفای عجیب غریب غذا بخوره که خالم بهم فوایدش رو گفت و وقتی هم قیمت یکی شون رو پرسیدم آه از نهادم بلند شد! ی ظرف فوق العاده کوچولوش (خیلی کوچک) حداقل 120 تومن بود! از همین اتوها هم خیلی هاش رو همونجا دیدم! واقعا پرستیژ بازار وکیل آدم رو یاد ایام 100 گذشته می اندازه!

خاطرتون خیلی جالب بود! ما هم توی شهرمون از این آدم ها هستند ولی مال شما پیشکسوت تر بودن گویا. خاطرات اغلبشون هم از قدیم هست و خیلی دوست داشتنی و شیرین بیان می کنند!


آره دیدم ظروف مسی رو که کیلویی میفروشن.
پخت و پز توی ظروف مسی، رویی و آهنی خیلی خاصیت داره، توی یکی از مناطق هند پزشکا فهمیدن هیچ اثری از کم خونی نیست، نهایتا فهمیدن دلیلش اینه اونا کلا تو ظروف آهنی غذا میپختن!
طرف ما هنوزم یه غذا هست که به صورت سنتی توی دیگ مسی کوچیک میپزن، اسم غذا هم هست: دیگی!! البته بیشتر اونایی که میرن کوه، یا گله دارا و چوپانا میپزن. اما فوق العاده مقوی و خوشمزس.
من تا 7 سالگی خونه پدربزرگم زندگی میکردم، یه خونه بزررررگ که دور تا دورش اتاق بود و 4 خوانوار توش زندگی میکردن، وسطش یه حوض بزرگ بود که یه طرفش چندتا درخت انار بود و پشت خونه هم یه در چوبی داشت که به یه باغ بزرگ باز میشد. خدایا، چه صمیمیتی داشت، چقد با هم راحت بودن همه، نه تکلفی، نه چشم و هم چشمیی
 

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مرسی مهدی عزیز واقعا تاپیک ات خاطره های قشنگی رو برام زنده کرد:gol:
منم یه چند تا یادم اومد: من هنوز ابتدایی بودم که خیلی از منطقه ها هنوز تلفن نداشت همه خونه ها، خونه مام نداشت، در نتیجه می رفتیم خونه دیگران می رفتیم سراغ تلفنشون شماره الکی می گرفتیم
قطع می کردیم
اینقد خونه عموم اینکار رو کرده بودیم ملت شاکی شده بودن دیگه زیر میز قایم می کردن...مام که مثلن نمی دونستیم کجاس تلفن!:D

یادمه همون موقع ها تلویزیون چند تا کانال بیشتر نداشت و سر ظهرم که میشد کانال ها برنامه نداشتن برفکی می شدن!:surprised:

یادمه کلاس اول که بودم مامانم هیچ موقع بهم دیکته رو بیست نمیداد شونزده هفده ...از در و دیوار برام غلط می گرفت عاقا منم یه روز شاکی شدم دیگه خودم دیکته ام رو می نوشتم
نمره می دادم!!!! معلمه شاکی بود!!! منم حیرون این از کجا فهمیده ...هیچی بعد سالها دفتر اون موقعم زیر دستم اومد دیدم بیست ای که میدادم دندونه دو رو عقب اش می زاشتم!!!!
هیچی معلمه هم نوشته بود برای مامانم اولیای محترم رسیدگی شود!!:biggrin:

یاد اون خانم مجری مهربون بخیر، عشق من بود بچگیم


و این بود برگی از خاطرات من:D
 

monire3000

عضو جدید










اینا رو یادتونه



[/QUOTE]

یادتونه فرفره ها رو؟ از مشهد برامون سوغات میاوردن:D
ای جااااااان واقعن سوغاتی مشهد ازینا بوده اون موقه ها؟!!همونه ما مشهدیا از سوغاتی خاطره نداریم:|



صنایع دستی بچگیامون
داداشم ازینا درست میکرد من از صداش میترسیدم فک میکردم الانه ک بپره هوا رگمو بزنه :|




چقد سعی میکردمو نمیشد:|
از پوست پرتقال تار عنکبوت و تراش یادمه!! شمام یادتونه؟؟:D

هیچ حرفی درموردش ندارم..شایعه شده بود خودکار رو پاک می کنه اما کصافط همیشه دفترامونو پاره می کرد:razz:





چه لذتی داشت سر و صدای گلپره های دوچرخه مون!، چقد برامون باکلاس بود نوارپیچیدن دور دوچرخه 24 و 26مون





هههههههییییییی یادش بخیر قدیما خیلی بهتر بود کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدم :cry:
 

toraj_reza63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اردك قهرمان




واتو واتو




محله برو بيا




محله بهداشت




آفتاب و مهتاب و ناقلا




افسانه سه برادر




علي كوچولو




پت پستچي




ماجراهاي گاليور




بامزي، قوي‌ترين خرس جهان







سه كله پوك



فانوس دريايي





بازم مدرسه‌م دير شد

 

toraj_reza63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معاون كلانتر




خونه مادربزرگه





نخودي





نيك و نيكو





رامكال




رابرت، آدم بزرگي كه نمي‌خواد آدم بزرگ باشه





بچه ميمون‌هاي شيطون







خرگوش مهربون




قصه‌هاي جنگل





بينوايان




مدرسه موشها





ايكيو سان




دهكده كوچولوها




مهاجران



پسر مبتكر




الفي




بچه‌هاي كوه آلپ




لوك خوش‌شانس




بچه‌هاي مدرسه والت

 

toraj_reza63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سنجاب كوچولو





بارباپاپا




بلفي و لي‌لي‌بيت




بل و سباستين




سايمون و نقاشي‌هاي گچي





سفرهاي سندباد




جزيره ناشناخته




تنسي تاكسيدو




تام ساير




گوريل انگوري



زبل خان





چاق و لاغر



خاله ريزه و قاشق سحرآميز




يوگي و دوستان





لولك و بولك ـ جهانگردهاي كوچك




دهكده حيوانات




هاچ، زنبور عسل




هادي و هدي




حنا، دختري در مزرعه




باغچه سبزيجات

 

toraj_reza63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پسر شجاع




پلنگ صورتي




مورچه و مورچه‌خوار




پرفسور بالتازار




موش كوهستان



جيمبو







خانواده دكتر ارنست




ملوان زبل




سفرهاي ماركوپولو



مسافر كوچولو




آقاي ***كه





دختري به نام نل




پينوكيو





باخانمان

 

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
اتاقمون رو به باغ درختای میوه و گلای رز و کرت سبزی جاته همیشه آفتاب بش میتابه
وقتی وارد اتاقمون میشی دیوار طرف ایوون کلا در شیشه ایه کشویی واسه همین همیشه اتاقمون روشنه
و توی اتاق پر از کتاب و عروسک و رو میز یادگاری از تموم کسایی که تموم این سالا اومدن اینجا
از عروسک و نوشته بگیر تا حتی بند ناف مهنا بچه دختر خاله ام
بچه ها اسم این اتاق رو گذاشتن منطقه امن اینجا واسه بچه هام یه پاکت سی دی کارتون و یه بسته مداد رنگ هست تا خوش باشن
بعد نقاشی هاشون رو رو دیوار میچسبونن
واسه همین دخترا و بچه ها زیاد میان اینجا بخصوص وقتی دلشون میگیره منم واسشون کیک و ژله و آش رشته درس میکنم

عقیده داشتم و دارم خودمون باید شادی ها رو ایجاد کنیم و همیشه شادیا همین چیزاییه که ما از کنارشون راحت رد میشیم اما همینا شادیایه واقعی هستن
همین الان دارم به یادگاریایه رو میز نگاه میکنم لبخند میزنم
اون عروسک فیل کوچولو همونیه که مهنا کوچولو بود وقتی بار اول سوار هواپیما شد مهماندار بش داد هنو جای دندوناش روش هس خخخخخ
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادتونه وقتی روز اول میخواستیم بریم مدرسه چه شوق و ذوقی داشتیم ؟ از اون کیف های خرگوشی که مینداختیم روی دوشمون و چیپس و پفکایی که میزاشتیم توی کیفمون ؟ البته من تو این شرایط نبودم اخه ما نهایتاْ توی کیفمون یه دونه میوه بود خیلی خوش بینانه نون و خرما " اخه نه که من ماله الان نیستم " ... .
یادتونه وقتی حروف الفبا رو یادمون میدادن بعدش باید میرفتیم خونه با نخود یا عدس یا خیلی هنرمند بودیم با پولک های رنگی حروف الفبا رو روی یه کارت مینوشتیم واسه چی ؟ واسه همون مهر خرگوشی که معلم میزد توی دفترمون " صد آفرین " .
یادتون وقتی خوندن و یاد گرفتیم چقدر ذوق میکردیم انگار تمام دنیا رو بهمون داده بودن اما من هنوز موندم ایا اون مرد به خونش رسید ؟ کبری ازدواج کرد ؟ یا حسنک معلوم شد کجا رفت اخر کار ؟
یادتونه اون روباه واسه یه لقمه پنیر چیکار میکرد " الان که مملکت شده پر از روباه " پنیر که هیچ گوشتمون و هم میخورن اما بگذریم خاطرات خوب بهتر از فکر کردن به بدی هاست ...
یادتونه چوپان دروغگو کجا رفت چیکار کرد ؟ شنیدم جدیداْ رفته یه کلینیک ترک اعتیاد اخه میگن چوپان دروغگو الان معتاد شده ...
یادتونه " آن مرد داس دارد " ؟؟ الان کمباین خریده خیالش راحت شده وضع مالیش هم توپ توپ ...
یادتونه ریز علی خاجوی تو اون شب سرد پیراهنشو چیکار کرد ؟ الان تحقیق کردن میگن ریزعلی اونشب توی خونه یکی از اقوامش دعوت بوده پس کی میتونسته باشه اگه ریز علی نبوده ؟؟ ...
یادتونه " بابا آب داد " الان دیگه بابا نیست اخه خیلی وقته جنگ تموم شده و بابا رفته ...
یادتون " باز باران با ترانه " چه شور حالی داشت " بازی های کودکانه " ...
خداییش چقدر یادتون بود ؟ چقد به خاطرات گذشته فکر کردید
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
sar sia به یاد استاد ادبیات 0
baback یاد شاعر شهیر " احمد شاملو " گرامی ادبیات 25

Similar threads

بالا