یاد قدیما (نوستالژی های شخصی!) (دهه شصتی(هفتادی)هایی که نوستالژی دارن بیان تو یکم از گذشته ها بگیم)

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
این روزا خیلی میگم یادش بخیــــر...
این روزا خیلیا میگن یادش بخیــــــــــر : اون روزا ...
زیاد نمینویسم...
حرفام ادبی نیست اما از دله...
امروز اتفاقی شعرای کهنه و قدیمی تر سیاوش قمیشی(!) رو ورق می زدم... دلم گرفت...
هر کدومشون منو یه جایی میبرد، کوچه های قدیمی، دوستای قدیمی...روزای قدیمی
چه حسی داشت آهنگای قدیمی تر، البته تو حال و هوای روزای قدیمی تر، بین آدما و صمیمیت های قدیمی تر، بین دغدغه های قدیمی تر!

یادش بخیر: اون روزا ...

یادش بخیر...
آهنگا حس داشتن واقعا یا اینکه آدما احساس داشتن واقعا؟!!!
آهنگ رو که گوش می کردی ساکت می شدی، انگاری یکی بات حرف میزد.
انگار، هممه چی فرق داشت اون روزا
اونی که عاشق بود، عشقشو یه مانکن نمایشی نمی خواست...
اصن عشقا انگاری یه چیز دیگه بود، یه حرف دیگه داشت...یه حس دیگه داشت...
وقتی یه عاشقی با خودش میخوند:

هرگز نخواستم که تو رو
با کسی قسمت بکنم
یا حتی از تو با خودم
یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
انقد ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی
اما تو خلوت دلم، تنها فقط مال منی ...

تمام حسش تو صداش جمع میشد..
انگار دیگه گذشت اون روزا،
هرچی دنبالش میگردی، پیداش نمیکنی گمشدتو...
پیدا نمیکنی اون ادمای قدیمی رو...اون دلای قدیمی رو
شاید دنیای اون روزا خیـــــــــلی بزرگتر بود! آخه میگفتن فلانی دلش قد یه دنیاس!
کاش دلامون دوباره قد یه دنیا بشه، یه دنیای قدیمی...
حرف دل ماس تو دنیای کوچیک امروزمون که میگه:

این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره
کاش می تونستم بخونم
قد هزارتا پنجره
طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه...

یادتونه شبارو؟ انگار آسمونم مهربون تر بود،
انگار ستاره هاش قشنگ تر بودن...
انگار ... آدما آسمونی تر بودن:

شب،
شب که میشه تو کوچه ی غم
اشک من میشه ستاره
من،
چشمامو به ابرها میدم
آسمون بارون میباره...

تازه میفهمیم که وقتی یکی از حال پرنده های قفسی میگفت، چی میگفت!
وقتی دنیامون شده یه قفس، -به قول یکی!- شده یه سلول بی مرز،
تازه می فهمیم وقتی میگفت :

پرنده های قفسی
عادت دارن به بی کسی
عمرشونو بی همنفس
کز میکنن کنج قفس
نمیدونن سفر چیه
عاشق در به در کیه
هرکی بریزه شادونه
فک میکنن خداشون....

داشت قصه امروز مارو تعریف میکرد و ما نمیدونستیم!

قدیما از آدما صدا در میومد،
قدیما، آدما، حرف داشتن برا زدن
باورتون میشه؟؟؟ با هم حرف میزدن!!
به قول امروزی خودمون دلا همه وایرلس بود و زود به هم وصل میشد
اما امروز همه ساکتن، همه سکوتشونو دوس دارن..
درد دارن تو دلاشون اما میگن:

همون بهتر که ساکت باشه این دل
جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بدتر نشه رسوایی ما
که تنهاتر نشه تنهایی ما
کسی جرمی نکرده، گر به ما این روزها، عشقی نمی ورزه
بهایی داشت این دل پیش ترها، که در این روزا، نمی ارزه...

بازم یادش بخیر، یه روزایی...
دلا دریا بود، عمیـــــــــــق،
آدما خیلی راحت دلاشونو به دریاهای دل همدیگه میزدن
نمی ترسیدن که غرق شن تو هجوم تاریکیا
چون دلا روشن بود...
چون تو موجا، همه برا هم دستاشونو قایق می کردن:

تو همونی که توی موج بلا
واسه تو دستامو قایق میکنم
اگه موجا تو رو از من بگیرن
قطره قطره آب میشم دق می کنم
...

انگار تمومی نداره این یادش بخیرامون
حق داریم، درد تنهاییمون رو نمیتونیم به کسی بگیم...
هممون این روزا یه کلکسیون از دوست و آشنا داریم اما حرف هممون شده:

چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن

دلم هموای روزایی رو کرده که اگرچه قصمون با هم قصه ی گل و تگرگ بود اما
ترس بی هم زندگی کردنمون، ترس لحظه های مرگ بود...

این روزا حقیقتا، واقعی تر شده!
یه روزی وقتی میگفتیم:

مگذار که یاد مارا
طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقیت است که از دل برود
هرآنگه از دیده رود

ته دلمون میدونستیم زیادم حقیقت نداره!
اما امروز میدونیم چقـــــدر این طعم تلخ، حقیقت داره...

هوای خونه هامون خیلی دلگیر شده، خیلیامون تو خونه هامون غریبیمون میشه...
مخصوصا پدر بزرگا و مادربزرگا...
یه وقتایی از هوای دلگیر خونه هامون، دلاشون سیر میشه...
دلشون دوباره میره پشت قاب شیشه ی پنجره شون:

پشت قاب شیشه پنجره ای
که شبای منو با خود میبره
جایی که گذشته هام
مثل تصویر از تو قابش می گذره
پشت قاب بی نفس
مثل اون پرنده که دلش گرفته تو قفس
مثل اون حقیقت رفته زیاد
منو با خود میبره
مثل یه رویا، توی خواب...

اون روزا یه سال، یه ســــــــــــــــال بود!
چهــــــــــــــــــــــار تا فصل داشت، با یه عالمه روزایی که همه با هم فرق داشت...
اونروزا وقتی تولدمون میشد، خوشحال بودیم که یه سال بزرگتر شدیم...
این روزا وقتی تولدمون میشه، ناراحتیم که یه سال پیرتر شدیم!
اونروزا برا سالمون برنامه داشتیم، بهارمون بهار بود، سبز بود!
امتحانای ثلث سومو به عشق کوچه ها و رفیقای تابستونی میدادیم...
تابستونمون پر از انرژی بود، پر از میوه، پر از کار، پر از زمینای زرد گندم زار...
بعدش یه فصل داشتیم اسمش پاییز بود،
یاد صدای خش خش برگای خزونیش بخیر!
زمستون که میومد آسمون خودنمایی میکرد
میبارید و میخندید
اما این روزا آسمونم یه جوری شده!
شباش انگار تاریک تر شده...
دیگه عکس رخ ماه تو آب های جمع شده تو کوچه ها نمیفته..
نه، دیگه آسمون نمی باره:

خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمون سبک تر نشده

آدم یاد اون روزا که میفته...
دلش میگیره، نفسش میشه یه آه و درد دلش میشه یه شعر:

مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توی سینه من
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه

اون روزا گذشت و دلتنگیاش موند...
غمه
دلتنگیاش موند...

آدم دلش می گیره
وقتی یاد اون روزا میفته، وقتی، دلش اون روزا رو میخواد، وقتی میگرده
اما پیدا نمیکنه آدمای اون روزا، دلای اون روزا، سادگی و بی تکلفی اون روزای بی زرق و برق!

نمیدونم چرا ته حرفم این آهنگ میاد، اما فک کنم اونایی که مثل من طعم اون روزا رو با حس این شعرا چشیدن، با دلاشون بفهمن چرا!

رفتی و آدمکا رو جاگذاشتی
قانون جنگلو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو، تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلتو بردی با خود یه جای دیگه
اونجا که، خدا برات، لالایی میگه
میدونم میبینمت یه روز دوباره
توی دنیایی که آدمک نداره.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن: این تاپیک رو زدم که هرکسی هرچیزی از گذشته دلتنگش میکنه، حرفی، درددلی از گذشته داره بیاد و بگه. از خاطرات بچگی ، ذوق و شوقایی که داشتین و ...
خیلی لذت بخشته!
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه که بودم یه بار با مادرم از تو کوچه رد میشدیم یهو جلو یه خونه گفتم

مامان مامان از تو این خونه بویه بابا بزرگ میاد!!!
.
.
.
.
.
.
.


مادرم یکی زد تو سرم گفت ابروریزی نکن پدر سوخته بویه تریاکه :|

پ.ن : اینو از نت گرفتما وگرنه خاطره ی خودم نیس :d
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
واااااااای
من چقدرررررر با سیاوش خاطره دارم.............
یاد روزای راهنمایی و دبیرستانم افتادم
یادمه تازه واکمن خریده بودم و دوستم بم ی نوار کاست داد از ابی و سیاوش
چقدررر اون نوار کاستو گوش کردم
چقد با آهنگاش همخوانی کردمو.......
هعــــــــــــــــــــی...............


ممنونم از دعوتتون آقا مهدی..
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
ممنون ازاستارتر

یادش بخیرررررر

بچه ک بودیم با خاهرم ک دوسالی ازمن بزرگتره اسباب بازیامونو نصف میکردیم

اتاق و نصف میکردیم

بابامم میومد خونمون مثلا میشد مهمونمون
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]سکوتم از رضـایـت نـیسـت[/FONT]

[FONT=&quot]دلــم اهـــل شــکــایــت نــیــســت[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]هزارشـــاکـــی,خـــودش داره[/FONT]

[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]خــودش گــیــره, گــرفــتــاره[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]همون بهتر که ساکت باشه این دل[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]جدا از این ضوابط باشه ایــن دل[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]از ایـن بـدتـر نـشه رســـوایــی ما[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]کـــه تــنها تـر نـشـه تـنـهـایـی مـا[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]کسی جرمی نکرده گر به ما[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]این روزها عشقی نمیورزه[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]بهایی داشت این دل پیشترها[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]که دراین روزها,نمی ارزه[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]که کار ما گذشته از شکایت[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]هــنـوزم پـایـبـنـدیـم,در رفـاقـت[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]میریزه تو خودش دل غصه هاشو[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]آخه هیچکس نمیخوادقصه هاشو...[/FONT]
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد بچگی افتادم
عجب دورانی داشتیم
کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدم و میموندم تو همون دوران
یکی از چیزایی که هیچ وقت یادم نمیره برا دیدن فوتبالیست ها از مدرسه تا خونه میدویدم که برسم برنامه رو ببینم
یادش بخیر
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بچه که بودم یه بار با مادرم از تو کوچه رد میشدیم یهو جلو یه خونه گفتم

مامان مامان از تو این خونه بویه بابا بزرگ میاد!!!
.
.
.
.
.
.
.


مادرم یکی زد تو سرم گفت ابروریزی نکن پدر سوخته بویه تریاکه :|

پ.ن : اینو از نت گرفتما وگرنه خاطره ی خودم نیس :d

خدایی ما تو بچگیمون خیلی صاف و ساده بودیم، الان بچه ها بزرگترا رو میپیچونن

واااااااای
من چقدرررررر با سیاوش خاطره دارم.............
یاد روزای راهنمایی و دبیرستانم افتادم
یادمه تازه واکمن خریده بودم و دوستم بم ی نوار کاست داد از ابی و سیاوش
چقدررر اون نوار کاستو گوش کردم
چقد با آهنگاش همخوانی کردمو.......
هعــــــــــــــــــــی...............


ممنونم از دعوتتون آقا مهدی..

خواهش می کنم.
آهنگای سیاوش بهونه بود...
من خودم خیلی دلتنگ میشم برا بچگیام، این روزا خیلی بیشتر!
خیلی حسرت میخورم که دیگه نمیتونیم اونطور باشیم:cry:

سلام
ممنون ازاستارتر

یادش بخیرررررر

بچه ک بودیم با خاهرم ک دوسالی ازمن بزرگتره اسباب بازیامونو نصف میکردیم

اتاق و نصف میکردیم

بابامم میومد خونمون مثلا میشد مهمونمون

توقعاتمون تو بچگیمون خیلی کم بود، اصلا قابل مقایسه با بچه های الان نیست....
یادمه با پسربچه های محل تو کوچه ها یه چوب میگرفتیم دستمون و تفنگ بازی میکردیم، تازه اونی که کلی مایه دار بود یه تفنگ پلاستیکی داشت... اما چقدر شاد بودیم با همینا.یادش بخیر


سکوتم از رضـایـت نـیسـت

دلــم اهـــل شــکــایــت نــیــســت


هزارشـــاکـــی,خـــودش داره



خــودش گــیــره, گــرفــتــاره


همون بهتر که ساکت باشه این دل


جدا از این ضوابط باشه ایــن دل


از ایـن بـدتـر نـشه رســـوایــی ما


کـــه تــنها تـر نـشـه تـنـهـایـی مـا


کسی جرمی نکرده گر به ما


این روزها عشقی نمیورزه


بهایی داشت این دل پیشترها


که دراین روزها,نمی ارزه


که کار ما گذشته از شکایت


هــنـوزم پـایـبـنـدیـم,در رفـاقـت


میریزه تو خودش دل غصه هاشو


آخه هیچکس نمیخوادقصه هاشو...
ممنون :gol:
دقت کردین دیگه همین خواننده هام عین قدیما نمیخونن؟؟؟ آهنگای قدیمیشون یه حس دیگه ای داره، جدیدا که میخونن کم پیش میاد عین قبل به دل بشینه
یاد بچگی افتادم
عجب دورانی داشتیم
کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدم و میموندم تو همون دوران
یکی از چیزایی که هیچ وقت یادم نمیره برا دیدن فوتبالیست ها از مدرسه تا خونه میدویدم که برسم برنامه رو ببینم
یادش بخیر

فوتبالیستا که برا هممون خاطرس، چقد اون آخرش که تموم میشد اعصاب خوردکن بود:D
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
خدایی ما تو بچگیمون خیلی صاف و ساده بودیم، الان بچه ها بزرگترا رو میپیچونن



خواهش می کنم.
آهنگای سیاوش بهونه بود...
من خودم خیلی دلتنگ میشم برا بچگیام، این روزا خیلی بیشتر!
خیلی حسرت میخورم که دیگه نمیتونیم اونطور باشیم:cry:



توقعاتمون تو بچگیمون خیلی کم بود، اصلا قابل مقایسه با بچه های الان نیست....
یادمه با پسربچه های محل تو کوچه ها یه چوب میگرفتیم دستمون و تفنگ بازی میکردیم، تازه اونی که کلی مایه دار بود یه تفنگ پلاستیکی داشت... اما چقدر شاد بودیم با همینا.یادش بخیر



ممنون :gol:
دقت کردین دیگه همین خواننده هام عین قدیما نمیخونن؟؟؟ آهنگای قدیمیشون یه حس دیگه ای داره، جدیدا که میخونن کم پیش میاد عین قبل به دل بشینه


فوتبالیستا که برا هممون خاطرس، چقد اون آخرش که تموم میشد اعصاب خوردکن بود:D
آرههههههههه توپو شوت میکرد میموند واسه هفته بعد:|
منم بعضیوقتا واقعن دلتگ میشم.دیگه حالا با خواهرام دورهمم ک جمع بشیم هرگز اون حال و هوارو نمیتونیم زنده کنیم
ی دفه خواهر کوچیکم زنگ زد گریه میکرد میگفت حاضرم همه چیمو بدم اما فقط ی دفه دیگه برگردیم ب بچگیهامون.حتا با همه دعواهایی ک باهام میکردی...
آهنگی سیاوش ک من خیلی دوسش دارم:
من از صدای گریه تو... بغربت بارون رسیدم.. تو چشات باغ بارون زده دیدم..........
 

toraj_reza63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه عشق هفته ب جمعه بعد از خبر 14 بود ک کارتونا شروع میشد واسه شبکه یک
یا صبح ها شبکه دو ساعت 9
خیلی خوشانس بودی ساعت 8 شبکه 2 کویت رو میگرفتی اونم با کارتون شروع می کرد
تنها حسی از بچکی ک هنوز دارمش و هنوز تا فرصت میشه زودی کارتون می بینم
 

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبح با صدای ستار که بالا سرمون ددا ددو میکرد بلند میشدیم من و سارا
اون فقط 4 ماه داشت که اومد خونمون و شد داداشمون عزیزترین موجودی که شادی رو آورد به خونمون

یاد خاله پروین که زنده بود
یاد مهیار که زود رفت

یاد عصرای بهاری
که همه فامیل تو باغمون جمع بودن و محصولات باغ رو درست میکردن و عصرونه هم میخوردن
یاد آشپزی نذری و من و تابنده و تا صبح کنار قابلمه آش فروغ فرخزاد میخوندیم

یاد بی بی چقد دلم تنگه واسش چقد شبیه مامان بود
یاد آقاجون که دس من رو میگرفت و یه کلاه حصیری رو پر ساقه برنج میکرد تا سایزش قد سر کوچیکم باشه من رو میبرد واسم ولش بچینه و از درختها میوه

یاد اون روزی که مامان واسه من و تابنده دو دست پیرهن سفید دوخت و من به تابنده گفتم بیایم تو باغ توت فرنگی بچینیم و مثل فیلما تو دامن پیراهنمون بریزیم و پیرنا رنگی شد

یا اون روز که بابا دو تا چرخ سه چرخه رو باز کرد و گفت باید دیگه دوچرخه سواری کنم همه تو کوچه بودن و خاله پروین از پنجره آشپزخونه اش کوکو سیب زمینی تعارف میکرد و من از تو کوچه ازش گرفتم

یاد دیگهای آش رشته که اون رو کاسه کاسه واسه همسایه ها می بردم
اون موقع همه اگه غذایی درست میکردن و یا درخت باغشون میوه ای میداد همه واسه هم میفرستادن

اون موقع خنده بود صفا بود عشق ها عشق بود زندگی بود
اون زمان همه هم رو دوست داشتن

اگه خاری به پای کسی فرو میرفت همه هوای هم رو داشتن
اون روزا خیلی خوب بود خیلی

دلم تنگ میشه میدونم بر نمیگرده
اما

خوشحالم اون روزها تو زندگیم وجود داشت
و من تو زندگیم زمانی اون رو تجربه کردم

شاید الان من به خاطر همون روزها و مهربونی هاست
که دلم رو از سیاهی ها محفوظ نگه داشتم
 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
يه روزي ميرسه كه الانمونم ميشه قديم...استاتر اين روزارو بعدا چجوري ياد ميكني؟
اين فيلم يادتون هست؟


خدا رحمتشون كنه.(خانه پدر سالار.)كارگردانشم فوت شد.

تلويزيون كمدي داشتين؟از اينايي كه هم تلويزيون بود هم كمد؟!!!!!

مهمونيااااااا چقدر زياد بود؟رفت و آمداااااا...آره اون موقع ها همه از هم خبر داشتن.

انقدر با بچه هاي بزرگتر و كوچيكتر از خودمون بازي ميكرديييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييم تا خسته شيم

بعضي وقتا هم ميگفتيم هنوز شب نشده كه بازم بازي كنيم.

از اين بچه هايي نبودين كه ميرفتن بين دوتا نامزدا مينشستن؟(اي باباااا خودم كه نميرفتم به زور منو ميفرستادن:D)

بچه كه باشي قشنگي،بي آلايشي،بي فكري ،بي خيالي،بي آرزويي.

چقدر فيلما سرگرم كننده بودن برامون:زي زي گولو،مجيد دلبندم،...

خداروشكر انقدر بازي ميكرديمو ميخنديدمو حرف ميزديمو گريه ميكرديم كه مثه حالا بهونه واسه رفتن به شهر بازي و داشتن game فلانو گوشي آنچنانيو و از همه چي مطلع بودن بلد نبوديم.

با 50تا تك تومني پول زندگي ميكرديم...

آره خوب بود گذشته ها خوب بود.خداروشكر كه گذشت و بزرگ شديم.همون جوونايي شديم كه اين شكلي بچگي كرديم.
 
آخرین ویرایش:

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قديما شبا تو بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو مي شمرديم

ودلمون به وسعت يه آسمون بود.
اين روزها چشم ميندازيم به سقف محقر اطاقمون و
گرفتاريامون رو مي شمريم!
قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنياي رنگي،
اين روزا تلويزيوناي رنگي و سه بعدي و يه دنياي خاكستري!
قديما اگه نون و تخم مرغ تموم ميشد راحت مي پريديم و
زنگ همسايه رو هر ساعتي از شبانه روز مي زديم و
كلي باهاش مي خنديديم,
اين روز ها اگه همزمان در واحد اونا باز شه بر ميگرديم
تا كه مجبور نشيم باهاش سلام عليك كنيم!
قديما از هر فرصتي استفاده مي كرديم كه با دوستان و فاميل
ارتباط داشته باشيم چه با نامه چه كارت و چه حضوري.
اين روزها با "اسمارت فونامون" هم ارتباط با هم نداريم!!!
قديما خيلي چيزا كم بود و دلمون گنده بود، اين روزها
خيلي چيزا هست ولي از دل، كوك خبري نيست!!!
قديما تو قديما موند...
كاشكي با پيشرفت امروز، حالمون پس نمي رفت،
 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام و تشکر از استارتر عزیز:gol:

من متولد دهه ی 60 یا 70 نیستم ولی در دهه ی 60 نوجوان بودم...

قطعاً در این تاپیک ، متولدین دهه ی 60 فقط می تونن از دوران طفولیت خود خاطراتی نقل کنند!

دهه ی 60 برای من پُر از خاطرات شیرین بود(به غیر از جنگ تحمیلی).

کارتون های : پینوکیو،گوریل انگوری،رابین هود،پلنگ صورتی و...
:D

سریال های : آینه عبرت،بازم مدرسه م دیر شد،چاق و لاغر ، زورو ، سلطان و شبان و...

فوتبال : سروری کردن پرسپولیس در فوتبال ایران و 5 قهرمانی متوالی در باشگاه های تهران و جام ملت های سال های 1982 و 1986

زمستون : آخ خدا زمستون واقعی هم برای دهه ی 60 بود . برف های بالای 25 سانتیمتر می بارید و در پیامد اون مدرسه ها تعطیل می شدن
:D

انصاف،رحم و مروت : بین آدم ها ، در دهه ی 60 به نسبت الآن خیلی خیلی بیشتر بود...!!! :(

آوازها و ترانه ها : خوانندگان داخلی در دهه ی 60 خوب نبودن درست مثل الآن... ولی من با ترانه های حمیرا خیلی خاطره دارم.ترانه ی "نری دنبال مستی"

همیشه برام لذت بخش و روحیه ساز بود.همچنین ترانه های معین به ویژه "بی بی گل" برام طراوت همیشگی داشت و داره..

دیگه چی بگم؟؟؟؟؟؟؟

خاطرات خیلی زیاده و یاد آوری خاطرات خوش دوران نونهالی و نوجوانی در این زمان ، برام آزار دهنده ست
...

روزگارتون قشنگ و خوش:gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

دالان بهشت

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون قدیما مادرم شاغل بود با داداشم زیاد توخونه تنها میشدیم و مامان بزرگم....خدا رحمتش کنه اخلاقش یکم خشن بود:redface::D
یه بار بالشایی که توش پر از پر بودو با داداشم اونقد پرتاب کردیم به هم که پاره شدنو پراش همه خونه رو برداشت
یادم نمیره حتی از لوسترای خونه هم پر آویزون بود...
:D
چقده خوش گذشت ....:redface:
اخر سر که بازی تموم شد یه نیگا به خونه کردیم و از ترس مادر بزرگ هول کرده بودیم ....
یهو که در خونه بازشد رفتیم از ترس قایم شدیم ....
اما به جای مامان بزرگ خدا مامانو رسونده بود.....مامانم مرخصی گرفته بود.....بهمون دنیارو دادن...............:D
 
آخرین ویرایش:

دالان بهشت

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادش بخیر......
قدیما چقد با داداشم دوست بودیم ..خوب بودیم ...
چقده اذیتش میکردم چقده یواشکی کتکم میزد خخخخخ
الان چرا داداشی باهام بد شدی؟ چرا دیگه دوست نیستی باهام ؟ چرا تنهام گذاشتی ....چرا غریبه شدی؟:cry:
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
یادش بخیر......
قدیما چقد با داداشم دوست بودیم ..خوب بودیم ...
چقده اذیتش میکردم چقده یواشکی کتکم میزد خخخخخ
الان چرا داداشی باهام بد شدی؟ چرا دیگه دوست نیستی باهام ؟ چرا تنهام گذاشتی ....چرا غریبه شدی؟:cry:

اون روزا گذشتن و حسرتشون موند...
ایشالا که هرچی زودتر داداشتون و شما دوباره عین گذشته بشید
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام مجدد
این مطالبو از وب نوشت خودم به نام خاطرات کودکی میذارم شاید برای دوستانی که نخوندنش تداعی گر گذشته ها باشه.

راستی فکر کردید الان حسنک کجاست؟


چقدر کارتونهای اون زمان با الان متفاوت بود انگار قرنها اختلاف بین نسلمون افتاده


این سکه هم زمانی برای خودش ارج و منزلتی ئاشته اما....الان صندوق صدقات هم قبولش نمیکنه دلم براش میسوزه شاید حکایت این سکه حکایت آینده ما را گوشزد کنه

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرات کودکی

خاطرات کودکی

این هم شعر همون وب نوشت که تقدیم شما میکنم:
:gol:اولین روز دبستان بازگرد
کودکیها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیبا ترند
... یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن
:gol:
 

arc.majid

عضو جدید
سلام خدمت دوستان ده 60تی...
چه روزای بود...به قول حبیب:
به البوم شب تاررر....سحر نظر کردم...
به یاد عمر گذشته....شبی سحر کردم..
به یاد بود عزیزان...دمی به سر بردم...
................... ... عمر رفته سر کردم...
به هر دری که شدم...بی نتیجه برگشتم..
در گشوده نشد...خویش در به در کردم...

چقد با این اهنگا خاطره داشتیم...
دلم برای اون روزا تنگ شد...داره بغضم میترکه
:cry::cry:
 

arc.majid

عضو جدید
این بچه های جدید چی میفهمن از زندگی؟؟؟؟
وقتی یه دست گل کوچیک تو خیابون نزدن!!!
تا حالا توپشون افتاده تو جوب آب ببره دو پا برن تو جوب بیارنش ؟!!!
تا حالا ژست دو پا ثابت موقع پنالتی گرفتن ؟!!
میدونن تو گل کوچیک گل زیر طاق حکم تشرف به درگاه حق تعالی رو داشت ؟!!
میدونن دور نزدیک کنایه از کدام ضربه بوده ؟!!!
میدونن یه پا ثابت موقع پنالتی اشاره به کدام پا داره ؟!!!
هــــــــــــــــــی به خدا اگر بدونن اینا چه خاطراتین....
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام خدمت دوستان ده 60تی...
چه روزای بود...به قول حبیب:
به البوم شب تاررر....سحر نظر کردم...
به یاد عمر گذشته....شبی سحر کردم..
به یاد بود عزیزان...دمی به سر بردم...
................... ... عمر رفته سر کردم...
به هر دری که شدم...بی نتیجه برگشتم..
در گشوده نشد...خویش در به در کردم...

چقد با این اهنگا خاطره داشتیم...
دلم برای اون روزا تنگ شد...داره بغضم میترکه
:cry::cry:

منم آهنگای خرچنگای مردابی، مرگ قو و بزن بارانش رو خیلی دوست داشتم و دارم.
وقتی ببار ای برفش رو دوباره خوند حبیب خیلی یاد گذشته ها افتادم.
خیلیا میگن سبک خوندن حبیب خوب نیست که نظر خودشونه اما یکی از آهنگ هایی که هم خوندنش هم موسیقیش و هم شعرش به من میسازه، خرچنگ های مردابی حبیبه.
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
این بچه های جدید چی میفهمن از زندگی؟؟؟؟
وقتی یه دست گل کوچیک تو خیابون نزدن!!!
تا حالا توپشون افتاده تو جوب آب ببره دو پا برن تو جوب بیارنش ؟!!!
تا حالا ژست دو پا ثابت موقع پنالتی گرفتن ؟!!
میدونن تو گل کوچیک گل زیر طاق حکم تشرف به درگاه حق تعالی رو داشت ؟!!
میدونن دور نزدیک کنایه از کدام ضربه بوده ؟!!!
میدونن یه پا ثابت موقع پنالتی اشاره به کدام پا داره ؟!!!
هــــــــــــــــــی به خدا اگر بدونن اینا چه خاطراتین....

چقد چیزایی که تعریف کردی رو حس کردم. راضیم ازت;)
من خودم فک کنم تنها دورانی از زندگیم که ازش به معنای واقعی لذت بردم همون بچگیه، تو خوابگاه بعضی شبا میشستیم برا بچه ها تعریف میکردم. یه اکیپ 4 نفره از بچه همسایه ها بودیم ینی از هیچی نمیترسیدیم، چه کارایی که نمی کردیم، الان فکرشو میکنم میترسم.
بابا ما انقد انرژیمون رو تخلیه میکردیم تو کوچه ها که غروب که میومدیم خونه بیهوش می شدیم. اما بچه های الان...!
مسابقه فوتبال میذاشتیم با یه محله دیگه، جایزش 150 تومن بود:biggrin:
یادش بخیر
:cry:
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
نوستالژی های شخصی من و دوستانم در دهه شصت

نوستالژی های شخصی من و دوستانم در دهه شصت

سلام دوستان عزیز و هم دهه ای خوب خودم.

گذر عمر همچنان می گذره و کودکان دیروز می شیم خانم و آقایان امروز ، همچنین مادر و پدران فردا و همچنین مادربزرگ و پدربزرگان فرداتر ...

چند روز پیش داستان جودی ابوت رو دانلود کردم و بازم مثل کودکی به تماشایش نشستم، چیزی که منو درگیر کرد این بود که شخصا ما هیچ کداممان بزرگ نشدیم همون دختر و پسر

بچه های کوچولو در قالب و شکلی بزرگتر داریم ادامه می دیم وگرنه این قدر یاد کودکیمون نمی کردیم.

چند تا از نوستالژی هام رو بگم که خاطرات مشترک همه ی ما محسوب میشه!

هنوزم بیسکوئیت های گندمگ رو به یاد دارید بچه ها . نتونستم عکسش رو پیدا کنم. یادش بخیر. تا سال ها مهمون هر روز خونه ی ما بود. اینم آرم معروف دوره ی ما



نمی دونم تجربه ی این ها رو داشتید:


و از این جا مدادی های فول آپشن



این تلفن های 10 تومنی


از این مداد تراش و پاکن های شکلک دار



اینا چی! خداییش باهاشون چی می خریدیم!


عزیزان من


دهه ی فجر رو که دیگه چه کارا نمی کردیم که کلاس های ما از بقیه بهتر و قشنگ تر شه



خدای من این ماژِیک ها رو یادتونه




بیسکویت باغ وحش رو چی؟


خدایا این ها رو



هشت خونه!



منچ


خدای من کاغذ دیواری رو یادتونه



توپ چند لایه با کاربردهای فراوان


برگ امتحانی


این بازیااااا



این بازیه ی اسم خوب داشت


این لیوان رو هم گمونم هنوز دارمش



و






و همه و همه ی اینها نوستالژی های کودکان همسن و سال سرزمین من هستند. شخصا می تونم بگم که نمیشه بچه های این دوران رو شماتت کرد که شما معنی بازی رو درک نمی کنید، ما به دلیل وجود آن همه خاطرات ریز و درشتمون فکر می کنیم بچه های این زمان چون این مدل رو تجربه نمی کنند قطعا بازی رو متوجه نمی شوند در صورتی که هر کس معنی بازی رو در چیزی درک خواهد کرد. همین کم سن و سالان امروز رو به خاطر داشته باشید تا ببینید فرداها چگونه مثل ما از دوران شاد خودشون حرف می زنند.

این داستان رو نیز اضافه می کنم که خوندنش خالی از لطف نیست:
این نیز بگذرد
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ
ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ
ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ
ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﭼﻨﺪ
ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ
ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ
ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ
گر به دولت برسی
مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی
پست نگردی مردی

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گرتوبازیچه این دست نگردی مردی




روزگارتون به نیکی و شادی. ممنون از اینکه باز هم خاطرات خوب گذشتمون رو به ما یادآوری نمودید.
 
آخرین ویرایش:

جاست شادی:-)

اخراجی موقت
کاربر ممتاز
اصن دلم برا بچگیام تنگ نمیشه الانو دوست دارم
ولی یکاری ک میکردیم
ی تیرو کمون داشتیم با داداشم میرفتیم باهاش ترقه کبریتی مینداختیم جلو پای پسرای مردم خخخ

ی خاطره باحال اینکه داداشم قاتل میشد میومد عروسکامونو سرشونو می برید خخخخخ مام ب بابا میگفتیم کلی دعواش میکرد

ی کار دیگه اینکه کیسه پلاستیک فریزرو پر گاز می کردیم سرشو میبستیم از این نخای کلفت سرش میبستیم و اتیش میزدیم و ولش میکردیم میرفت هوا نخخه کم کم میسوخت و اون بالا بالاها میرسید تو اسمون یهو اتیش میگرفت این سرگرمی شبامون بود خخخ
 
آخرین ویرایش:

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چی که نوستالژی "دانشجوی کامپیوتر" بود دوباره منو یاد دوران نوجوانیم انداخت...

ولی تلفن های سکه ای قلک دار در زمان ما 10 ریال بود نه 10 تومان! بعدها شد 20 ریال و 50 ریال...

از همه مهم تر این بود که با وجود جنگ تحمیلی ، تورم محسوسی نداشتیم!

باور کنید در اوایل دهه ی 60 وقتی مادرم غذایی می پخت که دلخواه من نبود،پدر مرحومم 10 تومان بهم می داد که برم چلوکباب بخورم و اما

چلوکباب کوبیده ی با کیفیت در بهترین رستوران ها فقط 50 ریال یعنی 5 تومان بود و یک عدد نوشابه ی گرم هم 8 ریال و نوشابه ی خنک فقط 10 ریال بود...

اگه پپسی(زمزم) یا کانادا درای می خریدی و زیر پلاستیک تشتکش آرم شرکت چاپ شده بود،می رفتی و از مغازه ای که خرید کردی 1 عدد توپ 40 تیکه ی آدیداس

یا میکاسا جایزه می گرفتی...

ای دهه ی 60 عزیز! کجا رفتی؟ چرا رفتی؟؟؟؟؟؟
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
اصن دلم برا بچگیام تنگ نمیشه الانو دوست دارم ولی یکاری ک میکردیم ی تیرو کمون داشتیم با داداشم میرفتیم باهاش ترقه کبریتی مینداختیم جلو پای پسرای مردم خخخ ی خاطره باحال اینکه داداشم قاتل میشد میومد عروسکامونو سرشونو می برید خخخخخ مام ب بابا میگفتیم کلی دعواش میکرد ی کار دیگه اینکه کیسه پلاستیک فریزرو پر گاز می کردیم سرشو میبستیم از این نخای کلفت سرش میبستیم و اتیش میزدیم و ولش میکردیم میرفت هوا نخخه کم کم میسوخت و اون بالا بالاها میرسید تو اسمون یهو اتیش میگرفت این سرگرمی شبامون بود خخخ
آخریو ایندفه ک برم خونمون حتمن امتحان میکنم!:)))
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
sar sia به یاد استاد ادبیات 0
baback یاد شاعر شهیر " احمد شاملو " گرامی ادبیات 25

Similar threads

بالا