یاد قدیما (نوستالژی های شخصی!) (دهه شصتی(هفتادی)هایی که نوستالژی دارن بیان تو یکم از گذشته ها بگیم)

AvA-6586

کاربر فعال تالار حسابداری ,
کاربر ممتاز

 

SaNaZ Sa

عضو جدید
کاربر ممتاز
سیاوش :heart:
سوم دبستان بودم...( خوب یادمه)اولین باری که معلم اجازه داد با خودکار مشقامونو بنویسیم
با ذوق وشوق منتظر بابام بودم بیاد و نشستم سر مشقم...
تا اومد کلی سلام سلام..با ذوقو شوق تعریف کردم..یه سر تکون دادو یه راست رفت تو آشپزخونه تا یه قضیه رو واسه مامانم تعریف کنه.
عاغا خورد تو ذوقم... از همونجا بود که دیگه ترک تحصیل کردم...
خخخخخخ
 

Honey.ChEng

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفت از مطالب این تایپیک
یاد قدیما افتادمو ناخودآگاه اشک تو چشمام حلقه شد
واقعا من سه دهه هست که دارم زندگی میکنم؟
چقدر این سه دهه با هم متفاوت بود واقعا
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



وااااااااااااااااااااای یاد همه شون بخیر .....مخصوصآ این چرخو فلک دستی.....یادمه یه مردی بود که هر هفته توو رور مشخصی میومد توو کوچه مون و منم اکثرآ سوار میشدم .....خیل یکیف میداد خیلی.....

و این بستنی زیزیگولو رو هم که نگو.....و بستنی به شکل جعبه
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
من کل کتاب های دبستان دهه شصت و هفتاد رو به صورت کامل دارم :smile:

اوه اوه ایول.!. منم از کتابام دل نمیکندم ولی اولین جرقه ای که باعث شد دل بکنم این بودش سوم راهنمایی که تموم کردم و رفتم اول دبیرستان، یکی از همکلاسام که مردود شده بود :biggrin: کتابامو گرفت و خبرشم بهم رسید که زرنگ شده!! از بس نکته نوشته بودم تو کتافام!.
ولی همین الانشم پر خونمون کتاب کاغذه نمیتونیم چیز اضافی نگه داریم...خخخ
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


من همه کارتونارو دوست داشتم ولی این اصلا یه چیز دیگه بود:cry:

منم اینو خیلی دوسداشتم خیلی ......یعنی این وقتی نشون میداد پلک نزده بهش نگاه میکردم ....و همیشه آرزوم بود منم به ماشینشون سوار بشم

کسی یادش هست اسم این چی بود ؟؟؟

به نظرم ماجراهای نمیدونم چی بود
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اوه اوه ایول.!. منم از کتابام دل نمیکندم ولی اولین جرقه ای که باعث شد دل بکنم این بودش سوم راهنمایی که تموم کردم و رفتم اول دبیرستان، یکی از همکلاسام که مردود شده بود :biggrin: کتابامو گرفت و خبرشم بهم رسید که زرنگ شده!! از بس نکته نوشته بودم تو کتافام!.
ولی همین الانشم پر خونمون کتاب کاغذه نمیتونیم چیز اضافی نگه داریم...خخخ

البته اسکن شدشون رو :smile:
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم اینو خیلی دوسداشتم خیلی ......یعنی این وقتی نشون میداد پلک نزده بهش نگاه میکردم ....و همیشه آرزوم بود منم به ماشینشون سوار بشم

کسی یادش هست اسم این چی بود ؟؟؟

به نظرم ماجراهای نمیدونم چی بود
گردش علمی بود. منم خوشم میومد و بخصوص خواهر کوچیکترم عاشقش بود
البته اسکن شدشون رو :smile:

اوکی... الانم تو نت همه چی قدیمی هست. ولی سیستم وفلشامم پره !خخخخ. کتابای خارجی رو داشته باشی باحاله
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آخ گفتی!!!;) این کار یه حالی میداد ملتو سرکار میذاشتی..خیسشون میکردی و خودتو میزدی کوچه چپ...از اون بهتر این سوزن ته گردا که میذاشتم لای انگشتامونو با این و اون دست میدادیم دادشون بلند میشد بیشتر حال میداد...از ممتاز شدن تو مدرسه هم لذتش بیشتر بود...:D:biggrin::whistle::whistle:

ندیگه سوزن ته گرد آخر بی انصافی بود :biggrin: ما خار میذاشتسم....این خیل یبا انصافی بوددددد:whistle: :biggrin:
 

بانوی باران

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

zeynab_ghhh

کاربر بیش فعال
اتاقمون رو به باغ درختای میوه و گلای رز و کرت سبزی جاته همیشه آفتاب بش میتابه
وقتی وارد اتاقمون میشی دیوار طرف ایوون کلا در شیشه ایه کشویی واسه همین همیشه اتاقمون روشنه
و توی اتاق پر از کتاب و عروسک و رو میز یادگاری از تموم کسایی که تموم این سالا اومدن اینجا
از عروسک و نوشته بگیر تا حتی بند ناف مهنا بچه دختر خاله ام
بچه ها اسم این اتاق رو گذاشتن منطقه امن اینجا واسه بچه هام یه پاکت سی دی کارتون و یه بسته مداد رنگ هست تا خوش باشن
بعد نقاشی هاشون رو رو دیوار میچسبونن
واسه همین دخترا و بچه ها زیاد میان اینجا بخصوص وقتی دلشون میگیره منم واسشون کیک و ژله و آش رشته درس میکنم

عقیده داشتم و دارم خودمون باید شادی ها رو ایجاد کنیم و همیشه شادیا همین چیزاییه که ما از کنارشون راحت رد میشیم اما همینا شادیایه واقعی هستن
همین الان دارم به یادگاریایه رو میز نگاه میکنم لبخند میزنم
اون عروسک فیل کوچولو همونیه که مهنا کوچولو بود وقتی بار اول سوار هواپیما شد مهماندار بش داد هنو جای دندوناش روش هس خخخخخ
کاش منم میتونستم بیام اونجا...
 

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
بسیار زیبا.. چقدر عمر زود میگذره :w05:

این عکسا رو دیدم یاد 2تا نوستالژی قشنگ دیگه افتادم .. یکی بستنی توپی میهن بود که همیشه وقتی میخوردمش توش رو با شیر و شکر پرمی کردم و میذاشتم برای فردا تو فریزر تا یه بستنی خونگی هم با توپش خورده باشم :)

یکی هم اون بازیه که یک توپی بود 2تا سیم از داخلش رد شده بود. سر 2تا سیم رو میگرفتیم و با باز کردن دستامون توپ رواز این ور به اون ور میفرستادیم :) دیگه اسمش رو یادم نیست :دی
 

mansourblogfa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


واییییییی که چقدر این بازی رو دوس داشتم-اصلا یادم نبودش-دمت گرم-فردا با چند نفر ز وری هم شده بازیش میکنم :D
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
sar sia به یاد استاد ادبیات 0
baback یاد شاعر شهیر " احمد شاملو " گرامی ادبیات 25

Similar threads

بالا