نوشته های ماندگار

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نیمه شب ها - تهران

نیمه شب ها - تهران


نیمه شبی ست در تهران

ماه از برجی سر نمی زند


و باد


موی زنی را به یاد نمی آورد


از آن سر شهر


تا این سر شهر


چند نفر دلشان برای ماه تنگ شده؟


چند نفر قهوه دم می کنند


برای هق هق بیشتر؟


چند نفر می فهمند


سعدی این شعر ها را برای همین شب ها گفته ست؟




( برگرفته از کتاب در حد مرگ سروده ی آرش شفاعی)


 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شامگاه...

شامگاه...





شامگاه
گل ها را آب داد
گوش داد به قطرات آبی که از بالکن می ریخت
الوار خیس می شوند ومی پوسند
فردا وقتی بالکن فرو ریخت،
او می ماند بین زمین و آسمان آرام، زیبا، در دو دستش-
دو گلدان شمعدانی، بر لبش لبخند :heart:


گزینه شعرهای یانیس ریتسوس شاعر یونانی*
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
... چه غریب است انتظار چیزی را نکشیدن، هیچ چیز. دنیا خالی خالی شده، از مکان، از زمان، از من...!

... آدمیزاد فراموشکاره. وقتی درد داره، قیل و داد می کنه، داد می کشه و بعد یادش می ره . درد که همیشه درد نمی مونه. یا درمون می شه یا آدم بهش انس می گیره...!




خواب زمستانی/ گلی ترقی



 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قطعه ای از یک کتاب ...

قطعه ای از یک کتاب ...

تنها زمانی یک نفر در دلمان می میرد که تمامیتِ او را از ذهنمان خارج کنیم.
وقتی کسی را از ذهنمان بیرون می کنیم، دیگر نباید کارها و اشتباهاتش را تشریح کنیم.
ناتوانی از همان جا آغاز می شود که به دنبال چراهای اشتباهات او
می گردیم ...
این کار ذهن را درگیر می کند و خودش اثبات این مسئله است که:
هنوز او را از ذهن خود بیرون نکرده ایم! زندگی، جنگ و دیگر هیچ_اوریانا فالاچی
برای ارسال متن هایی خود میتوانید در گروه تلگرام ما عضو شوید:


 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فریدون تنکابنی _ یادداشت‌های شهر شلوغ

فریدون تنکابنی _ یادداشت‌های شهر شلوغ

وقتی حرف می زنیم، بیشتر میخواهیم خودمان را قانع کنیم تا دیگران را. کسی که قانع شده باشد، کسی که به اندیشه های خود ایمان داشته باشد، اصلا حرف نمی زند.

فریدون تنکابنی _ یادداشت‌های شهر شلوغ

 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
" زندگی " اين واژه پنج حرفي پر است از پله هايي كه خواسته يا ناخواسته ما را با خود همراه ميكند.
" با آن ها يا بايد همراه شد يا هموار "
كساني كه همراه اين راه شوند آگاهانه دست به تغييراتي زده و سرنوشت خود را رقم ميزنند، در غير اين صورت زندگي آن ها را هموار كرده و آنگاه تنها مسيری ميشوند برای عبور ديگران!

پله ها | افروز صمدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

... واقعا چرا عادت كرده ايم كه دست تصادف را دست كم بگيريم و باور نمي كنيم گاهي وقت ها چيزي كه در به در به دنبالش مي گرديم و خيال نمي كنيم كه به اين زودي ها به چنگش بياوريم، بدون اين كه هيچ زحمتي بكشيم، درست جلوي چشممان سبز مي شود...!

من تا صبح بيدارم/ جعفر مدرس صادقي


 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کس که ساختن "زندان" انفرادی به کله اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می دانسته با آدم ها چطور بازی کند .
یعنی درست تر آن است که بگویم می دانسته آدم بهترین دشمن خودش است
لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند
بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش، دخل خودش را بیاورد.

جیرجیرک | احمد غلامی
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فرهاد جعفری

فرهاد جعفری

کافه پیانو

کافه پیانو
فرهاد جعفری
راوی داستان مردیست که در شغل قبلی خود یعنی دایر کردن دفتر روزنامه شکست خورده و اکنون در پی اختلافاتی با همسرش جدا از او زندگی می کند و کافه ای به نام کافه پیانو زده تا از طریق درآمد کافه ، مهریه همسرش پری سیما را تهیه نماید . کتاب به صورت فصل فصل است و هر فصل ماجرایی مربوط به یکی از مشتریان کافه یا گوشه ای از زندگی راوی ......
خوب یک جورایی مایه ناتور دشت و عقاید یک دلقک را داشت اما زیاد نه ، ضعیف یعنی با خوندنش می شد فهمید که نویسنده عاشق این دو تا داستان بوده اما خوب نه راوی مثل دلقک یک عاشق واقعی بود نه سنش واسه بحرانهایی مثل بحران های هولدن جالب بود . کلا یک جور وام گیری غیرمستقیم ضعیف بود . خیلی خیلی هم به زن بد نگاه کرده بود در حد میز و صندلی مثلاً . خیلی هم بدآموزی داشت ... این همه داریم می گیم تو فرهنگ ما به غلط به پسرامون یاد دادن ابراز احساسات نکنند داریم قضیه رو جا می ندازیم که این فکر غلطه ، دوباره این برگشته سر خونه اول که حالا خیلی هم مهم نیست بهم بگین دوست دارم ...... خیلی هم متناقضه ..... اخه وقتی داریم یک شخصیت روشن فکر رو نشون می دیم که عاشقه زنشه درسته وقتی می دونه صفورا چه جور آدمیه بیاره بکندش دست یارش :دی
یک چیزی که رو اعصابم بود شدید این پاراگراف های کتاب بود هر جا دلش خواسته بود الکی یک دفعه بین دو تا پاراگراف فاصله گذاشته بود انگار نه انگار این دو تا پاراگراف و مرتبطه مطلب هنوز تمام نشده و البته کلا علامت های ، یا ; براش مهم نبود زیاد هر وقت عشقش کشیده بود استفاده کرده بود
اما خیلی روون نوشته بود لحنش گرم بود متن سکته نداشت و روون پیش می رفت . بالاخره واسه تجربه لحن گرم و روونش و بعضی تکه های قشنگ بین گل گیسو و باباش می ارزه بخونیدش اما حرف خاصی واسه زدن نداره

قسمت های زیبایی از کتاب
اگر می بینید کسی کار بزرگی نمی کند ، برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند یا اساساً آدم کوچکی ست .

ازم پرسید : بابایی ما پولداریم؟
گفتم : نه ما طبقه متوسط رو به پایینیم .
پرسید: یعنی چی ؟
گفتم : یعنی نه آنقدر داریم که ندونیم باهاش چی کار کنیم نه اون قدر ندار و بدبخت بیچاره ایم که ندونیم چه خاکی بریزیم سرمون.
آن وقت بهش گفتم : متوسط بودن حال به هم زنه گل گیسو . تا می تونی ازش فرار کن . پشت سرت جاش بذار.... نذار بهت برسه

ازش پرسیدم وقتی پدرش مرده چه حالی داشته .
پرسید : چطور مگه؟
گفتم : هیچی . همین جوری .... می خوام بدونم .
گفت که وقتی پدرش داشته از بیماری کبد می مرده دستش را گرفته بوده توی دستش . داشته یواش یواش می مرده و سردتر می شده . برای همین خیال می کند که دست او – یعنی پسرش که پدر من باشد – از حد معمول داغ تر است و نکند تب دارد این است که بر می گردد و بهش می گوید تب داری بابا جان .

همه چی برعکسه تو این مملکت... قوطی بازکنش زرتی تا می شه ، کنسروش به هیچ قیمتی باز نمی شه.....

بهش گفتم : زندگی ما زندگی جالبی یه هما . بین تراژدی محض و کمدی ناب. دائم داره پیچ و تاب می خوره . یعنی یه جور غم انگیز ، خنده داره یا شایدم یک جوره خنده دار ، غم انگیز باشه .

همین که پایم را می گذارم خانه ی کسی قبل از هر کجای دیگری می روم سراغ کتابخانه ی طرف . چون که جلوی کتابخانه ی کسی بهتر از هر کجای دیگر می شود روحیات صاحبخانه را شناخت .

چیزی که من ازش متنفرم ؛ این است که کسی دلش غنج بزند برای پولی که مستحقش است ، آن وقت دائم خدا بگوید قابلی ندارد حالا بعد حساب می کنیم و از این طور دورویی های نفرت آوری که من هیچ وقت خدا تحملش را ندارم و همیشه ؛ هر وقت که با آن رو به رو می شوم حالت استفراغ بهم دست می دهد و دلم می خواهد روی صورت طرف بالا بیاورم . و درست وقتی که؛دستمالی چیی هم آن دور و بر نباشد تا خودش را با آن پاک کند.

من می میرم برای اینکه کسی _ حالا هر کجا که هست _ عین خودش باشد وقتی که آنجا نیست. یعنی خودش را پشت ظواهری که دو پول سیاه نمی ارزند مخفی نکند. یا از ترس اینکه دیگران چه قضاوتی در باره اش کنند ؛ خودش را یک طوری که نیست جلوه ندهد یا آن طوری که هست ، خودش را نشان ندهد.:gol:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
لئو بوسکالیا

لئو بوسکالیا



زاده برای عشق ...




اینکه اینهمه غرق روزمرگیها میشویم ...
اینکه اینهمه به هم عادت میکنیم ...
اینکه کنار هم نفس میکشیم و از هم غافلیم ...
اینکه عاشقی را از یاد برده ایم ...
عشق را گم کرده ایم ...
این کتاب را بخوانید ...
عاشقتر شوید / هم نفس تر با عشق ...
از روزمرگی ها با عشق کمی فاصله بگیرید ...
وقت کم است ...
برخي نمي‌توانند بپذيرند كه عشق يك انتخاب است چرا كه به نظر مي‌رسد اين امر مخالف نظريه‌اي باشد كه مي‌گويد عشق ذاتي است و بايد آنرا پذيرفت.
اين نظريه باور دارد كه عشق يك نيروي جادويي است كه ما را از تمام رنج‌ها رها كرده و همه مشكلات را حل مي‌كند و اين كه عشق خود پايان خودش است. ممكن است هر يك از اين باورها حقيقت داشته باشد اما داشتن ظرفيت براي عشق به معني داشتن توانايي براي عشق نيست. به طور حتم عشق به صورت ژنتيكي در ما وجود دارد اما براي آنكه معناي حقيقي پيدا كند بايد فراخوانده، مطالعه تمرين و آموزش داده شود...

چه بسیار فرصت‌هایی که برای عشق ورزیدن، نصیب همه‌ی ما می‌شود و با وجود این، نمایش عشق در این جهان چه اندک است. آدم‌ها به تنهایی جان می‌کَنند، به تنهایی ضجّه می‌کنند. کودکان، پایمال می‌شوند و سالخوردگان، آخرین روزهای عمر خود را بی‌نصیب از عشق و شفقّت می‌گذرانند. در جهانی که نیاز به نمایش عشق چنین برملاست، شایسته است از توان عظیم خود برای یاری رساندن و التیام بخشیدن به زخم‌های دیگران آگاه شویم. کاری بسیار ساده است، به سادگی دستی که به یاری از آستین بیرون آمده یا آغوشی که به گرمی باز شده باشد. ترزا، از اهالی آویلا از ما درخواست کرده: «خود را به انجام کارهای عاشقانه عادت دهید که افروزنده و گدازنده‌ی روح است.»
شب، زمان مناسبی است که بیندیشیم چه کرده‌ایم تا جهان، بهتر و شفیق‌تر و دوست‌داشتنی‌تر از پیش شود. اگر پاسخی هم نبود، باز شب وقت خوبی است که ببینیم از دستمان چه کاری برمی‌آید. لازم نیست کاری کنیم کارستان. می‌شود به امور دست به نقد و ساده پرداخت: تلفنی که هنوز نزده‌ایم، نوشتن نامه‌ای که بی‌خیالش شده‌ایم، تلافی کردن لطفی که نتوانسته‌ایم پاسخ دهیم. برای بخشیدن عشق، فرصت نامحدود است و در دسترس همگان.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
جین وبستر

جین وبستر

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ... چیزی شبیه غرور!

بابا لنگ دراز عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ... بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ... نمیگذارم ... نمیخواهم ...!

بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم ... حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم!

بابا لنگ دراز جین وبستر

 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چشمهایم زل زد و گفت: "با هم درستش می کنیم "... چه لذتی داشت این با هم، حتی اگر با هم هیچ چیزی درست نمی شد،حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت، حسی که به واژه ی " با هم " داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا معاوضه نمی کردم. تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد، می تواند حس من را در آن لحظات درک کند.

زنی ناتمام |لیلیان هلمن
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین که چمدانت را بر می داری،
همه می پرسند می خواهی کجا بروی !?
اما وقتی یک عمر تنهایی،
هیچ کس از تو نمی پرسد کجایی !
انگار همین چمدان لعنتی،

تمام ترس مردم از سفر است!
هیچ کس از تنهایی تو نمی ترسد
.

"علیرضا اسفندیاری"
از کتاب: مکالمه ی غیر حضوری
 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهید بدانید چرا واکسی شده ام ؟ خیلی ساده است .
خواستم کاری بکنم تا به مردم بفهمانم که بیش از آنکه صاحب افکار زیبا باشند ، صاحب پا هستند ! بسیاری از این آدمها در این آسمانخراش این را از یاد برده اند . اگر مثل من روزی صد تا کفش واکس بزنند ، شاید به یاد بیاورند که پای آدمی روی زمین است و نه در ابرها…

مردی با کبوتر | رومن گاری
 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقایعی هستند که فقط چون ما از انها می ترسیم اتفاق می افتند. اگر ترس ما انها را احضار نمی کرد، تو هم قبول داری دیگر که برای همیشه نهفته می ماندند. یقینا تخیل ماست که اتم های احتمال را فعال و ان ها را گویی از عالم رویا بیدار می کند…!

خویشاوندان دور | کارلوس فوئنتس
 

N O X

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممکن است همین فردا من بمیرم، بی آنکه هیچکس در روی زمین مرا شناخته باشد. بعضی مرا بهتر از آنچه هستم خواهند پنداشت و بعضی بدتر. بعضی می گویند آدم خوبی بود و بعضی دیگر می گویند آدمی رذل بود. ولی هیچ یک بر حق نیستند، هردو گروه به یک اندازه بر خطایند.

قهرمان دوران | میخاییل لومونتوف
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
*****

پاره ای لحظه‌ها چه کشنده‌اند. کاش می‌کشتند، نه، نمی‌کشند. کشنده‌اند. به دشنه ای آسوده‌ات نمی‌کنند. به دود عذاب، خفه‌ات نمی‌کنند. تا خفگی، تا مرز خفگی می‌کشانندت و همان جا نگاهت می‌دارند. چنان که انگار میان آتش و دود، حلق آویز مانده ای.سینه‌ات از دود داغ پر شده است و چشم‌هایت دو لختهٔ خون، در عذاب آتش می‌سوزد.


کلیدر | محمود دولت آبادی




 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی شاطر عباس نان های داغ را توی دست های مهتاب می گذاشت دلم می خواست جای شاطر عباس بودم. وقتی مهتاب نان های داغ را لای چادر گلدارش می پیچاند دلم می خواست من، آن نان های داغ باشم. وقتی مهتاب به خانه می رسید و کوبه ی در را می کوبید، هوس می کردم کوبه ی در باشم. وقتی مادرش نان ها را از مهتاب می گرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم. بعد مهتاب تکه ی نان برای ماهی های قرمز توی حوض خانه شان می انداخت و من هزار بار آرزو می کردم یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم.



عشق روی پیاده رو | مصطفی مستور




 

M o R i S

مدیر تالار حسابداری
مدیر تالار
کاربر ممتاز
چنان تنهایی وحشتناکی احساس می‌کردم که خیال خودکشی به سرم زد
تنها چیزی که جلویم راگرفت این بود که
من در مرگ تنهاتر از زندگی خواهم بود.​
..!

Nausea
Jean-Paul Sartre
1938
 

M o R i S

مدیر تالار حسابداری
مدیر تالار
کاربر ممتاز
آلپاچینو :
همیشه به دوستت نزدیک باش ، به دشمنت نزدیکتر .

پدرخوانده / فرانسیس فورد کاپولا
 

معماربرتر

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخشی از کتاب
"من او را دوست داشتم"
از آنا گاوالدا:

زندگی حتی وقتی انکارش می کنی، حتی وقتی نادیده اش می گیری، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است.. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد
 

معماربرتر

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيلی باارامش و کند اين مطلب را بخوان

ثانيه به ثانيه عمر را با لذت سپری کن
در هر کار و هر حال
کار ، تفريح ،رانندگی ،آموختن، مطالعه، آشپزی،نظافت ، خوردن و آشاميدن، حرف زدن، سکوت و تفکر، مهمانی رفتن، نيايش و....

زندگی فقط در رسيدن به هدف خلاصه نشده
مابه اشتباه اينگونه ميانديشيم:
درسم تمام شود راحت شوم
غذايم را بپزم راحت شوم
اتاقم را تميز کنم راحت شوم
بالاخره رسيدم.... راحت شدم
اوه چه پروژه ای... تمام شود راحت شوم

تمام شود که چه شود؟
مادامی که زنده هستيم و زندگی ميکنم هيچ فعاليتی تمام شدنی نيست بلکه آغاز فعاليتی ديگر است....

پس چه بهتر که در حين انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنيم نه مانند يک ربات فقط به انجام دادن بپردازيم به تمام شدن و فارغ شدن....

حتی هنگاميکه دستها را ميشوييم نيز ميتوانيم بالذت اينکار را انجام دهيم
يکبار امتحان کنيد
آب چه زيبا آرام پوست دستتان را نوازش ميکند
به آب نگاه کنيد و لذت ببريد
وآنجاست که احساس خوب زندگی کم کم به سراغتان ميايد...
لذت باعث قدرتمند شدن ميشود به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس ميشود...
لذت بردن هدف زندگی است
تا ميتوانی همه کارها و فعاليت ها را با لذت همراه کن... حتی نفس کشيدن که کمترين فعاليت توست...

کتاب « اثر مرکب » اثر: دارن هاردي
 

معماربرتر

عضو جدید
کاربر ممتاز
قدر آدمایی که زود عصبی میشن رو بدونید
اینا همون لحظه داد میزنن
قرمز میشن
قلبشون درد میگیره
دستاشون میلرزه
ولی
واسه زمین زدنتون هیچ نقشه ای نمیکشن
اونا تمام نقشه شون همون عصبانیتشون بوده و تمام
آدمایی که زود عصبانی میشن آدمایی هستن که رقیق ترین و
صاف ترینند..

" سافار" روانشناس ایتالیایی
 

معماربرتر

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چه قدر هم که با نام هایی چون :
فرهنگ ... شخصیت ... روان ...
یا چیزهای دیگر ، از زن ها خواسته شود که این طور یا آن طور لباس بپوشند و رفتار کنند ،
هر چه قدر هم که دیگران بخواهند به کمک چندین مراقب و نگهبانِ نادان ، تمام زن ها را ، فارغ از بعد تمام انسانی آن ها ، چون یک گله نگه دارند ،
- صرف نظر از این که برای سرکوبِ زندگیِ پر روح این جنس لطیف ، از چه فشارهایی استفاده می شود -
هیچ یک از این ها نمی تواند این حقیقت را تغییر دهد که :
" زن همانی است که هست "
لطیف ولی در عین حال پرقدرت !
آن قدر پرقدرت که هیچ اجباری را نپذیرد ...

زنانی که با گرگ ها می دوند | دکتر ﮐﻼﺭﯾﺴﺎ ﭘﯿﻨﮑﻮﻻ ﺍﺳﺘﺲ | ترجمه از سیمین موحد
 

معماربرتر

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دانید آتشی که زیر خاکستر می ماند چه دوام و ثباتی دارد؟عشق پنهانی عشقی که انسان جرات نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید _ از لحاظ قیود اجتماعی از نظر طبقاتی به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند-و به هرعلت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و می سوزاند و آخرش مانند نقرۀ گداخته شفاف و صیقلی میشود.



چشمهایش / بزرگ علوی
 

معماربرتر

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر می‌خواهی برای آدم‌های طبقه بالا پز بدهی زحمت نکش. آن‌ها همیشه به نظر حقارت نگاهت می‌کنند. اگر هم می‌خواهی برای زیر دست‌هایت پز بدهی باز هم زحمت نکش چون فقط حسودی شان را تحریک می‌کنی. این نوع شخصیت کاذب تو را به جایی نمی‌رساند. فقط قلب باز است که به تو اجازه می‌دهد در چشم همه یک جور باشی.


کتاب : سه شنبه‌ها با موری
 

M o R i S

مدیر تالار حسابداری
مدیر تالار
کاربر ممتاز


آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند.
همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند،
اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند،
آدم ها مانده اند بی دوست...

شازده کوچولو/آنتوان دوسنت اگزوپری





 

Similar threads

بالا