مناظره(گفتگو با اشعار)

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
الا ای همنشین دل که یارانت برفت ازیاد
مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیراست و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون نیرنگش ملول از جان شیرینم
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
الا ای همنشین دل که یارانت برفت ازیاد
مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیراست و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون نیرنگش ملول از جان شیرینم
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا
 

hosseinassar

مدیر ارشد
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

خیام
یه کم بی ربطه ولی خودتون به عید ربط بدید
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

خیام
یه کم بی ربطه ولی خودتون به عید ربط بدید

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
بر گیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد
 

بشارت

عضو جدید
عیدی بدهید فصل عید است
این عید ز بهر ما سعید است
شیرینی وهفت سین بیارید
از هموطنان مرا امید است
جمشید جم این بساط را چید
از جم به عجم مهین نوید است
طفلی که قبای تازه دارد
در موسم عید روسفید است...


*نوروز 89 بر همگان مبارک*
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عیدی بدهید فصل عید است
این عید ز بهر ما سعید است
شیرینی وهفت سین بیارید
از هموطنان مرا امید است
جمشید جم این بساط را چید
از جم به عجم مهین نوید است
طفلی که قبای تازه دارد
در موسم عید روسفید است...


*نوروز 89 بر همگان مبارک*
مژده ای دل که دگر باره بهار آمده است
خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است

به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی
این پیامیست که از دوست به یار آمده است

شاد باشید در این عید و در این سال جدید
آرزویی است که از دوست به یار آمده است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مولانا

مولانا

عید بر عاشقان مبارك باد **عاشقان عیدتان مبارك باد
عید ار بوی جان ما دارد **در جهان همچو جان مبارك باد
بر تو ای ماه آسمان و زمین **تا به هفت آسمان مبارك باد
عید آمد به كف نشان وصال **عاشقان این نشان مبارك باد
روزه مگشای جز به قند لبش **قند او در دهان مبارك باد
عید بنوشت بر كنار لبش **كاین می بی‌كران مبارك باد
عید آمد كه ای سبك روحان **رطل‌های گران مبارك باد
چند پنهان خوری صلاح الدین **بوسه‌های نهان مبارك باد
گر نصیبی به من دهی گویم **بر من و بر فلان مبارك باد
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
عید بر عاشقان مبارك باد **عاشقان عیدتان مبارك باد

عید ار بوی جان ما دارد **در جهان همچو جان مبارك باد
بر تو ای ماه آسمان و زمین **تا به هفت آسمان مبارك باد
عید آمد به كف نشان وصال **عاشقان این نشان مبارك باد


.........



عید هر کس آن مهی باشد که او قربان او است
عید تو ماه من آمد ای شده قربان من

عید من بیا....

عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد
دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد

جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد
جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش

مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد
خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد

کب از جوار آتش همطبع آتش آمد
جان و دل فرشته جفت هوای حق شد

گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عید آمد و آنماه دلافروز نیامد
دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد
نوروز من ار عید برون آمدی از شهر
چونست که عید آمد و نوروز نیامد
مه می‌طلبیدند و من دلشده را دوش
در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد
آن ترک ختائی به چه آیا چه خطا دید
کامروز علی رغم بدآموز نیامد
خورشید چو رسمست که هر روز برآید
جانش هدف ناوک دلدوز نیامد
تا کشته نشد در غم سودای تو خواجو
در معرکهٔ عشق تو پیروز نیامد
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار نیامد...مهدی اخوان ثالث

یار نیامد...مهدی اخوان ثالث

ديدي دلا كه يار نيامد
گرد آمد و سوار نيامد
بگداخت شمع و سوخت سراپاي
وآن صبح زرنگار نيامد
آراستيم خانه و خوان را
وآن ضيف نامدار نيامد
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نيامد
آن كاخ ها ز پايه فرو ريخت
وآن كرده ها به كار نيامد
سوزد دلم به رنج و شكيبت
اي باغبان! بهار نيامد
بشكفت بس شكوفه و پژمرد
اما گلي به بار نيامد
خشكيد چشم چشمه و ديگر
آبي به جويبار نيامد
اي شير پير بسته به زنجير
كز بندت ايچ عار نيامد
سودت حصار ، و پيك نجاتي
سوي تو و آن حصار نيامد
زي تشنه كشتگاه نجيبت
جز ابر زهربار نيامد
يكي از آن قوافل پربا ـ
ـ ران گهر نثار نيامد
اي نادر نوادر ايام
كه ت فر و بخت ، يار نيامد
ديري گذشت و چون تو دليري
در صف كارزار نيامد
افسوس كان سفاين حري
زي ساحل قرار نيامد
و آن رنج بي حساب تو ، درداك
چون هيچ در شمار نيامد
وز سفله ياوران تو در جنگ
كاري بجز فرار نيامد
من دانم و دلت ، كه غمان چند
آمد ، ور آشكار نيامد
چندان كه غم به جان تو باريد
باران به كوهسار نيامد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آخر ای یار فراموش مکن یارانرا
دل سرگشته بدست آر جگر خوارانرا
عام را گر ندهی بار بخلوتگه خاص
ز آستان از چه کنی دور پرستارانرا
وصل یوسف ندهد دست به صد جان عزیز
این چه سودای محالست خریدارانرا
گر نه یاری کند انفاس روان‌بخش نسیم
خبر از مقدم یاران که دهد یارانرا
آنکه چون بنده بهر موی اسیری دارد
کی رهائی دهد از بند گرفتارانرا
دست در دامن تسلیم و رضا باید زد
اگر از پای در آرند گنه کارانرا
روز باران نتوان بار سفر بست ولیک
پیش طوفان سرشکم چه محل بارانرا
دستگاهیست پر از نافه آهوی تتار
حلقهٔ سنبل مشکین تو عطارانرا
حال خواجو ز سر کوی خرابات بپرس
که نیابی به در صومعه خمارانرا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق

سری که بر سر گردون به فخر می‌سودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق

چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بی‌کران فراق

اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق

رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده‌ست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر می‌خورم ز خوان فراق

فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق

به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق

سری که بر سر گردون به فخر می‌سودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق

چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بی‌کران فراق

اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق

رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده‌ست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر می‌خورم ز خوان فراق

فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق

به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
روز هجران و غم فرغت یار آخر شد
زم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

ان همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در نفس باد صبا آخر شد


 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
هاتف اصفهانی

هاتف اصفهانی

به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما
شبی با او بسر بردم ز وصلش بی‌نصیب اما
مرا بی او شکیبایی چه می‌فرمائی ای همدم
شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما
ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل
ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما
خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او
از آن سرچشمه من هم می‌خورم گاهی فریب اما
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
معینی کرمانشاهی

معینی کرمانشاهی

آمد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و بنشست و آشوبی به پا
در میان دودمانم کرد و رفت
آمد و رویی گشودو شد نهان
نام خود ورد زبانم کرد و رفت
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آمد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و بنشست و آشوبی به پا
در میان دودمانم کرد و رفت
آمد و رویی گشودو شد نهان
نام خود ورد زبانم کرد و رفت
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگ تر گردد کمند
 

hosseinassar

مدیر ارشد
بفروخت مرا یار به یک دسته تره
باشد که مرا واخرد آن یار سره
نیکو مثلی زده است صاحب شجره
ارزان بفروشد آنکه ارزان بخره

مولوی
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر چه دوست به چيزی نمیخرد ما را

به عالمی نفروشيم مويی از سر دوست


:gol::gol::gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
گوی توفیق کرامت در میان افکندند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
گوی توفیق کرامت در میان افکندند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
چند روزیست که حالم دیدنیست
حال من از دوستان پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

(یاران = ادماین و پیرجو :دی )
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چند روزیست که حالم دیدنیست
حال من از دوستان پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

(یاران = ادماین و پیرجو :دی )

همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من چه گویم که به راز دل من پی ببرید
ره به سر منزل شوریده دلان کی ببرید
ساز آن سوز ندارد که بنالد با ما
بهر تسکین دل سوختگان نی ببرید
 
  • Like
واکنش ها: sh85

گلابتون

مدیر بازنشسته
من چه گویم که به راز دل من پی ببرید
ره به سر منزل شوریده دلان کی ببرید
ساز آن سوز ندارد که بنالد با ما
بهر تسکین دل سوختگان نی ببرید
خون خور و خامش نشين كه آن دل نازك
طاقت فرياد دادخواه ندارد
گو برو و آستين بخون جگر شوي
هركه درين آستانه راه ندارد
ني من تنها كشم تطاول زلفت
كيست كه او داغ آن سياه ندارد
حافظ اگر سجده تو كرد مكن عيب
كافر عشق اي صنم گناه ندارد
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خون خور و خامش نشين كه آن دل نازك
طاقت فرياد دادخواه ندارد
گو برو و آستين بخون جگر شوي
هركه درين آستانه راه ندارد
ني من تنها كشم تطاول زلفت
كيست كه او داغ آن سياه ندارد
حافظ اگر سجده تو كرد مكن عيب
كافر عشق اي صنم گناه ندارد
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن

گر چه تفسیر زبان روشنگر است
لیك عشق بی زبان روشن تر است

چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد، قلم بر خود شكافت​

چون سخن در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید​

عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت​

آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید، از وی رو متاب
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن

گر چه تفسیر زبان روشنگر است
لیك عشق بی زبان روشن تر است

چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد، قلم بر خود شكافت​

چون سخن در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید​

عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت​

آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید، از وی رو متاب

این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را خبری شد خبری باز نیامد
 
  • Like
واکنش ها: barg

Similar threads

بالا