اشعار دفاع مقدس

mahdi271

عضو جدید
دید در معرض تهدید دل و دنیش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را
رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه مینش را
استخوان های نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را
ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید
زیر پابوس سبک یا غم سنگیش را
بود ناچیز تر از آن که فقط جمجمه ای
کند آرام دل مادر غمگینش را
باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت در چهره شیرینش را
شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را
ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز
قصه یوسف و پیراهن خونینش را
کفن پاک تو سجاده پلاکت تسبیح
ابتدا بوسه ثواب است کدامینش را

حميد رضا حامدی
 

mahdi271

عضو جدید
رضا عزیزی

آسمان حیاطمان ابری‌ست، شیشه‌هامان همیشه لک دارد
مادرم در سکوت می‌سوزد، قصه‌ای مثل شاپرک دارد

خسته در خانه‌های بالاشهر، پشت‌هم رخت چرک می‌شوید
در میان شکسته‌های دلش غمی اندازه‌ی فلک دارد

زخم‌ها مثل روز یادش هست، درد سیلی هنوز یادش هست
پدرم گفته برنمی‌گردد، مادر اما هنوز شک دارد

خواهرم هی مدام می‌پرسد: دستمان خالی است یعنی چه؟
طفلک کوچکم نمی‌داند دست مادر فقط ترک دارد

بغض مادر شکستنی، آنی‌ست، جانمازش همیشه بارانی‌ست
به خدا حاضرم قسم بخورم با خدا درد مشترک دارد

و از آن روز سرد برف‌آلود که پدر رفت و توی مه گم شد
آسمان حیاطمان ابری‌ست، شیشه‌هامان همیشه لک دارد
 

mahdi271

عضو جدید
کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالي تو
دلم دوباره گرفته زبي‌خيالي تو
تو التماس نگاه کدام پنجره‌اي
که نقش بسته نگاهم به طرح قالي تو
شکوفه‌هاي نگاهم هميشه پژمرده است
بدون عشق و صميميت شمالي تو
به بام شهر، من امشب ستاره مي‌کارم
براي چشم گريزنده‌ي غزالي تو
هميشه مثل ستاره، بيا کنارم باش
دوباره قصه رفتن و جاي خالي تو

شاعر:سیده فاطمه میر عمادی
 

mahdi271

عضو جدید
اي شهيدان! عشق مديون شماست
هرچه ما داريم از خون شماست

اي شقايق ها و اي آلاله ها
ديدگانم دشت مفتون شماست

در مقامات سلوك معنوي
سالك پيوسته مادون شماست

باز اين دل را به غارت برده ايد
سينه ام جاي شبيخون شماست

خانه ويران بيداد و ستم
شعله ور از آتش خون شماست

ماهيان سرخ پولك- نقره اي
ديدگانم رود كارون شماست

بهروز ساقي
 

mahdi271

عضو جدید
چشم پاک دختري از جمله‌اي تر مانده است
چشم‌هاي پاکش اما خيره بر در مانده است
روي ديوار اتاق کوچک تنهايي‌اش
عکس بابايش کنار شعر مادر مانده است
قلب دختر مي‌تپد و روبه رويش عکس مرد
چون پرستويي که بي‌آواز و بي‌پر مانده است
کوچه‌ها آبي شد و بابا نيامد، مادرش
گفت تا برگشتنش يک روز ديگر مانده است

شاعر:محدثه عباسی
 

mahdi271

عضو جدید
زشرق نگاهت، طلوعى طلايى كجاست
بگو لحظه ی گريه هاى جدايى كجاست
تمام غزل هاى نابم فداى تو باد!
سرود صميمانه ی آشنايى كجاست
زمانى مرا شوق ديدار چشم تو بود
همان اشتياقى كه گفتم: - بيايى - كجاست
تو بودى، مرا فرصت سُرخ پرواز بود
چو رفتى ديگر بال هاى رهايى كجاست؟
كسى مثل تو آرزوى شهادت نداشت
دريغا پس از تو دلى نينوايى كجاست؟
 

mahdi271

عضو جدید
كه را روى اين دست ها مى برند؟
خدايا مگر عشق را مى برند؟
كسى نيست آيا كه گويد به من
تن بى كفن را كجا مى برند؟
چه در مخملى سبز پيچيده اند
كه او را به باغ خدا مى برند؟
به دوش نسيم سحرگاه عشق
شهيد مرا تا كجا مى برند؟
من و كوچه سرد و غمگين تو
تو را از نگاهم چرا مى برند؟
چرا خون نگريم مگر مى شود
عزيز مرا سر جدا مى برند
 

mahdi271

عضو جدید
گويي شفق به سوگ عزيزان نشسته است
سيلاب اشک راه به هر خنده بسته است
با برگ‌برگ لاله زمين فرش مي‌شود
فريادهاي فاجعه تا عرش مي‌شود
اين سينه‌ها که خانه‌ي دل‌هاي پاره است
اين سينه‌ها کجاوه‌ي صدها ستاره است
با من بخوان حديث هزاران سوار خون
با من بخوان کتيبه‌ي پرافتخار خون
تن‌پوش اين زمانه پرند شقايق است
واي از هزار تير که بر زخم‌ها نشست
آن کاروان ديده کنون اشک مي‌برد
بر خاک مي‌خروشيد و زان لاه مي‌خرد
خون غريب و رنگ غريبانه غروب
گوي نشسته است به پيشاني جنوب
اين راه شهر نيست، عبوري از کربلاست
آن‌جا جنوب نيست حضوري زکربلاست
هر سوي خاک زخمه آتش سرود دود
رزم‌آوران به رزم غريبانتان درود

شاعر: ابراهیم پورقاسم
 

mahdi271

عضو جدید
دگر شوق غزل در ما نمى بينى
كسى تنهاتر از ما را نمى بينى
دگر از آهوان چشمه چشمت
نشانى را در اين صحرا نمى بينى
به روى شانه هاى زخمى شعرم
شهيد عشق را آيا نمى بينى؟
نمى دانى چه غمگين است وقتى كه،
رفيقان را دمى اينجا نمى بينى
دگر در حلقه قابِ نگاهِ من
بجز بغض غريبى را نمى بينى..
 

mahdi271

عضو جدید
سبکبال و رها پرواز کردي
از اين جا تا خدا پرواز کردي
نشان در بي‌نشاني‌ها نهادي
و نام خود به دست باد دادي
چه آرام و چه زيبا پر کشيدي
بگو با ما، بگو آخر چه ديدي
به ي ... او فاطم ...، آرام گشتي
شبيه م ... ادرت گمن... ام گشتي
فقط از تو همين مانده نشاني
فقط از تو پلاکي و استخواني
 

mahdi271

عضو جدید
چقدر شعر نگفتيم كه فرصت مى خواست
چقدر ما نسروديم كه جرأت مى خواست
چقدر در غم پرواز نشستيم و نمى دانستيم:
فصل پرواز فقط فوز شهادت مى خواست
عقل مى گفت: برو اصل ارادت كافى است
عشق مى گفت: كه اى كاش ارادت مى خواست
پشت بر عشق نمودى دگر اين بار مگوى
باز از عطر دعايى كه اجابت مى خواست
اگر اى دوست تو را دير زيارت كردم
به خدا ديدن چشمان تو فرصت مى خواست
 

mahdi271

عضو جدید
كجا رفتي تو در ديروز آتش با شتابي سرخ
كجا رفتي به هنگام خطر پا در ركابي سرخ

اگر آن روز در باورت رفتي با نگاهي سبز
غروباما به روي نيزه ديدم آفتابي سرخ

وداع آخرينت بود يادم هست در آتش
به من گفتي: سماع عشق يعني پيچ و تابي سرخ

شما رفتيد و ما در حسرت پرواز ميميريم
نمي آيد ز سمت آسمان ديگر خطابي سرخ

زماني از تو پرسيدم: بگو راه شهادت چيست؟
صميمانه به من آن روز گفتي: انتخابي سرخ
 

mahdi271

عضو جدید
شبي هم‌نفس با شهيدان شدم
زداغ شهيدان، پريشان شدم
چنان نقش آشفته مي‌زد قلم
که از زنده ماندن، پشيمان شدم
چرا زنده‌ام بي‌رفيقان چرا ؟
چرا من گرفتار هجران شدم
به ياد لب کرخه و هور و ني
به ياد شهيدان بستان شدم
به ياد بهار‌آوران نجيب
غزل‌ها نوشتم، غزل‌خوان شدم
خدايا دري را زحکمت گشاي
که اين‌باره بهتر مسلمان شدم


شاعر: عباسعلی شیخ ویسی
 

mahdi271

عضو جدید
دل من تمناي دريا نکرد
و راهي به پرواز پيدا نکرد
سخن با نگاه کبوتر نگفت
دمي آسمان را تماشا نکرد
به فصلي که ياران کشيدند پر
دريغا که بال و پري وا نکرد
ز اعجاز ياران نصيبي نبرد
نگاهي به پرواز دل‌ها نکرد
چه دل‌ها که در عشق فاني شدند
دل من ولي ترک دنيا نکرد
چه اعجاز کرده خدايا شهيد
که غير شهادت تمنا نکرد


شاعر: معرفت الله حاتمی
 

mahdi271

عضو جدید
خوشا ياران كزين ويرانه رستند زدل بند تعلقها گسستند

زمردى پشت شيطان درون را چه زيبا در شبانگاهان شكستند

فريب اين جهان و نفس خود را نخوردند و زدام خويش جستند

زاين دنياى بى مهر و محبت گذر كردند و با پاكان نشستند

خوشا ياران كه در عهد جوانى كتاب پست خودبينى ببستند

به وقت وصل و پايان جدايى توگوئى از شراب عشق مستند

خوشا ياران عهد خون و ايثار كه نيكوخويش بشكستندو رستند
 

mahdi271

عضو جدید
مثل گلهاي زمستان مي شوم
تك درختي در بيابان مي شوم
من بقيعي مي نمايم خويش را
اشك مي بارم دل پرريش را
زخمهايم را نمك آلوده اند
گريه ها بر گونه ها پيموده اند
اي نمك آلوده , اي ناسور من
پشت ابر بي كسي , اي نورمن
بي نشان از كربلا برگشته اي
مثل زهرا بي نشاني گشته اي
اي تمام قامتت يك مشت خاك
آمدي اما دلاور بي پلاك
اي غريب در وطن ! جانم تويي
درد دارم من كه درمانم تويي
من تو را در دل زيارت مي كنم
قصه هايت را حكايت مي كنم
اي تو در گمنامي ات معناي عشق
با همان آرامي ات معناي عشق
عشق يعني مردني با جان پاك
سالها افتاده بودن روي خاك
سالها در بادها « امن يجيب »
آمدن اما غريب اندر غريب
آمدن اما فقط با جمجمه
تركش خمپاره اي در قمقمه
دست و پايت را كدامين باد برد
نام نيكت را چرا از ياد برد
اي دلاور عشق در بازوي توست
تا ابد سرگشته اي در كوي توست
اي تو گمنامي كه نام آور شدي
مثل گل در بادها پرپر شدي
گرچه گمنامي ولي نام آوري
بر سويداي دل ما دلبري
نام زيباي شما در سينه هاست
يادتان زيبايي آيينه هاست
 

mahdi271

عضو جدید
چه زيبا از قفس پرواز كردند

مقام عشق را احراز كردند

دوا كردند درد خود پسندى

خدا داند همه اعجاز كردند

هوسها را سراسر سر بريدند

دو چشم از عشق بر حق بازكردند

سمندر وار آتش مى خريدند

عروج ازخويش چون شهباز كردند

خلوص خويش باخون مُهر كردند

سرودى از وفا آواز كردند

اگر چه در سكوتى ژرف خفتند

حياتى نو زسر آغاز كردند

شهيدان شاهدان صدق و مستى

چه زيبا بر ملائك ناز كردند
 

mahdi271

عضو جدید
برگ پاييز شدي، ريختنت را ديدم
روي دستان ملائک، بدنت را ديدم
تو که رفتي به خدا داغ به قلبم دادي
آيت‌الکرسي روي کفنت را ديدم
بي‌تو اينجا همه ي آينه‌ها تب دارند
من خودم مهر سکوت دهنت را ديدم
بوي پيراهن تو، قافله‌سالارم شد
هر کجا بوي بهار چمنت را ديدم
ناگهان باغ پر از هق‌هق باران شد و تو
برگ پاييز شدي، ريختنت را ديدم

شاعر: زلیخا رضوانی
 

mahdi271

عضو جدید
او مثل دريا در تلاطم بود
چون موج، تکرار تهاجم بود
در کوچه باغ سبز لب‌هايش
عطر دل‌انگيز تبسّم بود
در جمله‌هاي ساده‌اش، گويا
هر واژه شعري پُرتراکم بود
او مثل باران تازه از تکرار
چون رود جاري در تداوم بود
آن دست‌ها وسواس عصيان داشت
در ذهن حوّا بوي گندم بود
در چشم‌هاي روشن آن دوست
داغ گل آيينه‌ها گم بود
همواره سرشار از سرافرازي
همواره خاک پاي مردم بود


شاعر: ابراهیم امینی
 

mahdi271

عضو جدید
كوچه پر زجنبش است، از صداي پاي تو
امشب آسمان پر است، از گُل صداي تو
دامن سپيد ماه، ياس مي‌‌پراكند
شاخه‌اي براي من، يك سبد براي تو
ساحران كور را، صف به صف شكسته‌اي
نيل باز مي‌شود، باز از عصاي تو
آمدي و باز هم پر شكوفه شد زمين
از شكوفه‌هاي سرخ، جاي ردّ پاي تو
قلب‌هاي يخ‌زده، گرم مي‌شوند باز
از نگاه روشن و گرمي صداي تو
رفته‌اي ولي هنوز مي‌شود، شنيد باز
آيه‌هاي عشق را، از سكوت جاي تو

شاعر: حمید رضا مجیدی
 

mahdi271

عضو جدید
باز هم در دل جنون آغاز شد
زخم ميدانهاي مين ابراز شد
باز هم مجنون ليلايي شديم
بعد عمري باز شيدايي شديم
ياد گلها ياد شبنم ها بخير
ياد بوذر ياد ميثم‌ها بخير
ياد آن دريادلان ناشكيب
كوي سبقت مي‌ربودند از رقيب
 

mahdi271

عضو جدید
به من بگو تب و تاب حضور ياران را
و روزهاي نفس سوز دشت مهران را
به من بگو كه چگونه زخويش كوچيدند
كه ميزبان شود اين خاك تيره، باران را
به من بگو كه چگونه چو شعله رقصيدند
كه پر شكوفه ببينيم شاخساران را
دلم عجيب گرفته است، آسمان ابري‌ست
چگونه مي‌بري از ياد من سواران را ؟!
دوباره مي‌وزد اين باد، باد سرگردان
و مي‌رساند از آن دور بوي ياران را
دوباره باغ، نشاطي غريب مي‌گيرد
كه عاشقانه شود ميزبان، بهاران را

شاعر: زینب جوادی راد
 

mahdi271

عضو جدید
خواب ديدم شبي آسمان را، نيمه شب رنگ ديگر گرفته‌ست
از كران تا كران را شكوه، بال بال كبوتر گرفته‌ست
ابرها در تكاپوي باران، آسمان را به آتش كشيدند
شاخه‌هاي درختان شكسته، بال پروانه‌ها در گرفته‌ست
خواب ديدم كه در هي‌هي باد، هركه بال و پري داشت پرزد
هركه جا مانده در خويش حالا، رو به خورشيد سنگر گرفته‌ست
ديدم بودم كه باباي پيري، آن قدر لاله بر دوش برده‌ست
آن قدر برده كه شانه‌هايش، بوي گل‌هاي پرپر گرفته‌ست
صبح ديدم هزاران ستاره،‌ مي‌درخشند بر دوش مردم
از افق تا افق شهرمان را، نور خورشيد در بر گرفته‌ست

شاعر:زهرا بیدکی
 

mahdi271

عضو جدید
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
« زهره » به نام توست غزلخوان آسمان
با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید
« قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد
در گسترای ساحت تحمید ای شهید
تیغ سحر زجوهره خونت آبدار
گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید
آئینه‌دار خون تو اند آسمانیان
رنگین‌کمان به شوق تو خندید ای شهید
ایمن شدند دین و وطن تا به رستخیز
فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید
در فتنه‌خیز حادثه‌ها جان پناه ماست
بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید
صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت
جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید
نام تو گشت جوهر گفتار عارفان
« عارف » زبان گشوده به تأکید، ای شهید
 

mahdi271

عضو جدید
اي صبح رفته ي ما ديدار تا قيامت
هر چند بي‌تو ما هم بيدار تا قيامت
آن سوي چشم‌هايت فرياد درد آيد
بگذار پر شود زخم ديدار تا قيامت
بر جبهه‌ي تو پيداست داغ هزار لاله
اين داغ ريشه دارد انگار تا قيامت
ديگر به باغ دل‌ها بال پرنده‌اي نيست
يعني شب و سكوت و ديوار تا قيامت
بگذار فرصتي را در پيش تو بمانم
اين حسرت دلم را نگذار تا قيامت
ديري است مي‌نشينم در غربت غروبت
درد است بي‌تو بودن اي يار تا قيامت
هر چند بي‌تو بودن سخت است و تلخ ما را
بگذار گل كند زخم اين بار تا قيامت

شاعر:حسین اصغری
 

mahdi271

عضو جدید
آري، انگار آسمان، تنهاي تنها مانده است
غصه‌هايت، صادقانه، در دلم جا مانده است
عاشقان رفتند، مفهوم صفا، كم‌رنگ شد
زندگي با عاشقي، در حد رويا مانده است
رفتي اما در دلم جاويد ماندي تا ابد ...
كم نگشتي، عشق تو، پيداي پيدا مانده است
برنمي‌گردي، همان‌جا بهترين مآواي توست
چشم من در انتظار و خستگي وامانده است
اي پرنده، پر بكش، پرواز كن، اوج تو را
آسمان با هيبتش، غرق تماشا مانده است
استخوانت همدم خاك و هم‌آواي زمين
نقش تو در قاب اما، خوب و زيبا مانده است
 

mahdi271

عضو جدید
هواي پنجره امشب به فكر باران است
دوباره سفره‌ي دلم، بدون مهمان است
اگرچه سقف غرور شما ترك برداشت
و نصف بيشتر عمرتان زمستان است
اگرچه سبزي شعر از بهارتان رفته است
و پشت گريه‌ي اين چشمه‌ها، بيابان است
نمي‌هراسم از اين كوچه‌هاي بي‌عابر
كه پشت زخم همين كوچه‌ها، خيابان است
 

فدکی

عضو جدید
:heart:دست مریزاد با این کار خداپسندانه ات :gol:
برادر هستند کسانی که این دفاع را مقدس نمی دانند لذا ........

 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا