مناظره(گفتگو با اشعار)

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر بر آید

گفتم ز خوبرویان ، رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوبرویان ، این کار کمتر آید...
روزگاریست که سودای بتان دین من است

غم این کار نشاط دل غمگین من است


دیدن روی تو را دیده جان بین باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است


یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

از مه روی تو و اشک چو پروین من است
 
  • Like
واکنش ها: sh85

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزگاریست که سودای بتان دین من است

غم این کار نشاط دل غمگین من است


دیدن روی تو را دیده جان بین باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است


یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

از مه روی تو و اشک چو پروین من است

دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کین عروسیسیت که در عقد بسی داماد است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کین عروسیسیت که در عقد بسی داماد است
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است


تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است


کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف

صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است


 
  • Like
واکنش ها: sh85

succulent

عضو جدید
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد/ نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به حرمت باش با رندان/ که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما/ بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد/ نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به حرمت باش با رندان/ که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما/ بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
چرا ز هم بگريزيم ، راهمان که يکي است

سکوتمان،غممان،اشک وآهمان که يکي است



چرا زهم بگريزيم؟ دست کم يک عمر

مسير ميکده وخانقاهمان که يکي است



تو گر سپيدي روزي ومن سياهي شب

هنوز گردش خورشيد وماهمان که يکي است



تو از سلاله ليلي من از تبار جنون

اگر نه مثل هميم اشتباهمان که يکي است



من وتو هردو به ديوار ومرز معترضيم

چرا دو توده ي آتش؟گناهمان که يکي است



اگر چه رابطه هامان کمي کدر شده است

چه باک؟ حرف وحديث نگاهمان که يکي است
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت کردم و فهماندمش عذاب این استهمیشه پرسش ناکرده را جواب این استبه نعره خواست به آرامشم خطی بکشدسکوت کردم و دریافت باز تاب این استشکسته بود ولی مویه وار خندیدکه چهره باخته را آخرین نقاب این استبه مهر گفتمش:آرام باش و صحبت کنکه در طریق سخن حسن انتخاب این استچه گفت؟راز ،نه!اما:نپرس و باور کنکم است زهر ،که نوشیدن مذاب ای استنشاندمش که بخوان:خواند و هم سکوتم شدسوال کرد که :با من چه کرده ای ؟گفتم:کمی سکوت تو را میکند مجاب این استمن و تو درک سکوت همیم،تا هستیمو جاودانگی لحظه های ناب این است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت کردم و فهماندمش عذاب این استهمیشه پرسش ناکرده را جواب این استبه نعره خواست به آرامشم خطی بکشدسکوت کردم و دریافت باز تاب این استشکسته بود ولی مویه وار خندیدکه چهره باخته را آخرین نقاب این استبه مهر گفتمش:آرام باش و صحبت کنکه در طریق سخن حسن انتخاب این استچه گفت؟راز ،نه!اما:نپرس و باور کنکم است زهر ،که نوشیدن مذاب ای استنشاندمش که بخوان:خواند و هم سکوتم شدسوال کرد که :با من چه کرده ای ؟گفتم:کمی سکوت تو را میکند مجاب این استمن و تو درک سکوت همیم،تا هستیمو جاودانگی لحظه های ناب این است
يک برگ ديگر از تقويم عمرم را پاره مي کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات ديروز
با غم نبودنت..و سکوتي سنگين
و من شتابان در پي زمان بي هدف
فقط ميروم ..فقط ميدوم
ياسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمي مهر تو را ميخواهند
غنچه هاي باغ هم ديگر بهانه ميگيرند
ميان کوچه هاي تاريک غربت و تنهايي
صداي قدمهايت را مي شنوم اما تو نيستي
فقط صدايي مبهم
قول داده بودي برايم سيب بياوري
سيب سرخ خورشيد
سيب سرخ اميد
يادت هست؟؟؟
و رفتي و خورشيد را هم بردي
و من در اين کوچه هاي تنگ و تاريک
سرگردانم و منتظر
برگي از زندگي ام را ورق ميزنم
امروز به پايان دفترم نزديکم
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آماده ی آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آماده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیرزمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا
نوشداروئي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي‌خواستي حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من که يک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنينا ما به ناز تو جواني داده‌ايم
ديگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مجبورم با خودم به مناظره برم :دی

امدی جانم به قربانت هنوزم دیر نیست
از خودت با من بگو این عاشقت دلگیر نیست
نوش دارویی و محبوم بزنگاه امدی
اندکی با من نشین جانا که چشمم سیر نیست
در میان سینه ام عمری ست مهمان بودی و
جات خالی گشته صاحب خانه بی تقصیر نیست
درد دل ها داشتم ,جز تو ولی محرم نبود
درد با نامحرمان گفتن به جز تحقیر نیست
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
خوب میدانم عزیزم عشق بی تعزیر نیست
از نبودت من شکستم ساغر و‌ پیمانه را
سنگ دل بودم ولی دوریت بی تاثیر نیست
پیچک سبز خیالم در نبودت خشک شد
با خودم گفتم که بودن با تو ام تقدیر نیست
بند های این دل اشفته را خود باز کن

با وفا معشوق را شایسته ی زنجیر نیست
 

Similar threads

بالا