در شام بی کسی
در ازدحام کوچه ی دلواپسی منم
آنکس رد پای تو پوئیده می رود
از دست زندگی
دست نیاز خویش بشوئیده می رود
چشمش بسان ابر، اشکش بسان سیل، عمرش بسان باد
یک دست می روند
اما تو بی نگاه
بر روی زخم های دلش راه می روی
چیزی دگر نه هیچ
لختی به روی زخم دلش منزلی بکن...........