هزار سال
پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم.
تنها ميخواهم تو را داشته باشم ، تو را با تمام بوي ياسي كه چشمهايت ميدادند، دلم براي لحظه اي كه از تو ميخواستم عينكت را برداري و پر شدن فضا از رنگ پاكي دلت تنگ شده ...
صبر كن عشـــق زمينگير شود بعد برو
يا دل از ديدن تـــو سير شود بعد بــــرو
يك نفر حسرت لبـــــخند تـــو را ميبارد
خنده كن عشق نمك گير شود بعد برو
من كه غريبانه در خيابان قدم ميزدم غريبانه به مردم نگاه ميكنم...
خودم هم نميدانم به كجا ميروم، از چه رو به راه افتادم...
چرا احساس ميكنم كه نگاه هر فرد بر روي من سنگيني ميكند؟
من كجا هستم؟ كي به اينجا آمدم؟؟ چرا كسي همراه من نيست...
مگر وقتي مي آمدم او با من قدم برنميداشت؟؟
گيج شده ام من گيج... بگذاريد بروم... نميدانم به كجا، از چه رو...
میان تاریکی
تو را صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده را می برد در آسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای می مرد تو را صدا کردم تو را صدا کردم تمام هستی من چو یک پیاله ی شیر میان دستم بود نگاه آبی ماه به شیشه ها می خورد ترانه ای غمناک چون دود بر می خاست ز شهر زنجره ها چون دود می لغزید به روی پنجره ها تمام شب آن جا میان سینه ی من کسی ز نومیدی نفس نفس می زد کسی به پا می خاست کسی تو را می خواست دو دست سرد او را دوباره پس می زد تمام شب آنجا ز شاخه های سیاه غمی فرو می ریخت کسی تو را می خواند هوا چو آواری به روی او می ریخت درخت کوچک من به باد عاشق بود به باد بی سامان کجاست خانه ی باد ؟ کجاست خانه ی باد ؟
خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.
خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم...
بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد...
خسته شدم بس كه تنها دويدم...
اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن...
مي خواهم با تو گريه كنم ...
خسته شدم بس كه...
تنها گريه كردم...
مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم
و شانه هايت را ببوسم...
خسته شدم بس كه تنها ايستادم.
كاش..........
کاش كودك بودم ......
تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.
ای كاش كودك بودم ........
تا از ته دل می خندیدم، نه اینكه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم.
ای كاش كودك بودم ...........
تا در اوج ناراحتی و درد با یك بوسه تو، همه چیز را فراموش می كردم .
کاش من ...............
کاش تو..........
کاش ما ..........
تنها نبودیم............
دلتنگی چه حس بدی است.... تنهایی چه حس بدی است کاش... پاره ای ابر میشدم دلم مهربانی می بارید کاش نگاهم شرار نور میشد اشتی میدادش و که دوست داشتن چه کلام کاملی است و من... چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!
ایستاد در باد
شاخه ی لاغر بیدی کوتاه
بر تنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه
بر سر مزرعه افتاده بلند
سایه اش سردو سیاه
نه نگاهش را چشم
نه کلاهش را پشم
سایه ی امن کلاهش اما
لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال
قار وقار از ته دل می خواند
آنکه می ترسد
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پر از ردپای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچه ها
فقط یک نفس می توانست
طنین عبوری نسیمانه را
به حاطر سپارد
اگر آسمان می توانست یک ریز
شبی چشمان درشت تورا به جای شبنم ببارد
اگر ردپای نگاه تورا باد و باران
از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد
اگر حرفهای دلم بی اگر بود
اگر کوه ها کر نبودند
اگر ابرها تر نبودند
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
تورا می توانستم
ای دور
از دور
یک بار دیگر ببینم
ولی ..............
افسوس.............................................................................
...............