صبح شما به خیر.....................مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن
نگاهم کرددرنگاهش شورعشق دیدم
نگاهم کردپنداشتم دوستم دارد
صبح شما به خیر.....................مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن
صبح شما به خیر.....................
نگاهم کرددرنگاهش شورعشق دیدم
نگاهم کردپنداشتم دوستم دارد
احوال گنج قارون که ایام داد بربادممنون شما امیدوارم روز خوبی را شروع کرده باشین
دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هوای تو را
چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
کههیچ کس نتواند گرفت جای تو را
در آبهاي جهان قايقي استاحوال گنج قارون که ایام داد برباد
درگوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
در آبهاي جهان قايقي است
ومن - مسافر قايق - هزارها سال است
سرود زنده دريانوردي هاي کهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و پيش مي رانم
مرا سفر به کجا مي برد ؟
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد
ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد
دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید...
دور مجنون گذشت و نوبت ماستدگر ای مرغ سحر ناله ی مستانه مکن
شام ما کی سحری پیدا کرد
برگردوهمه را غافلگیرکندنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...
تواین همه سال ها مثل من کسی رودیدیدور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست
شوق هست وانتظاریارنیست
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
تیر از غمزه ساقی سپر ازجام شرابشوق هست وانتظاریارنیست
لفظ ماندولذت معنا گذشت
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارمتیر از غمزه ساقی سپر ازجام شراب
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم
من به آراستگی خندیدممرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
تا که زا جانب معشوق نباشد کششیمن به آراستگی خندیدم
منه ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی اما
خواب نوشین کبوتره را در لانه می آشفت
قصه بی سرو سامانی من باد با برگ درختان می گفت
تا که زا جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
دست از طلب ندارم تا کام من برایددر نگاه ات همه ی مهربانی هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می دهد. و در سکوت ات همه ی صداها: فریادی که بودن را تجربه می کند.
دلم با عشق تو عاشق ترین شددست از طلب ندارم تا کام من براید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن براید
دلم با عشق تو عاشق ترین شد
تمام لحظه هایم بهترین شد
ولی بی مهریت كار دلم ساخت
دل تنهای من تنها ترین شد...
تعجب نکن . . .دانی گه چرا زمیوه ها سیب نکوست
نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست
ان زردی کز ان میبینی زردی رخ عاشق است
و سرخی رخ دوست
تعجب نکن . . .
اگر شعر تازه ای . . .
برای تــــــــو نمی نویسم ! . . .
هیچ مدادی . . .
وقتی خیس میشود . . .
نمی نویسد !
دارند پیله های ذلم درد میکشند
باید دوباره زاده شوند عاری از گناه
تعجب نکن . . .
اگر شعر تازه ای . . .
برای تــــــــو نمی نویسم ! . . .
هیچ مدادی . . .
وقتی خیس میشود . . .
نمی نویسد !
تا رفتی از کنارمهيچ چيز جز مهرباني واژه هايت...
ميان لهجه مبهم صدايت...
نيازهاي زنانه ام را قلقلك نخواهد داد...
فرياد بزن مرد...
اينبارتو سر بده آواز زيباي دوستت دارم را...
از لابلاي غرور لبهايت...
هيچ چيز جز مهرباني واژه هايت...
ميان لهجه مبهم صدايت...
نيازهاي زنانه ام را قلقلك نخواهد داد...
فرياد بزن مرد...
اينبارتو سر بده آواز زيباي دوستت دارم را...
از لابلاي غرور لبهايت...
ک لحظه ... زندگی تو از دست می رودتا رفتی از کنارم
تیر زدی به بالم
من از درد تیر ننالم
زانکه اسودست خیالم
که بر میگردی...
تنـهـــايي خيــــلي خوبـــــه
امـــا دونفـــــرش. . . . . . . . . . .
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |