یک بار بی خبر؛
به شبستان من درآ!
چون بوی گل..
نهفته به این انجمن درآ
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گِله ای کردم و از یک گِله بیگانه شدی
آشنایا ،گله دارم ز تو چندان که مپرس
شهریار
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گِله ای کردم و از یک گِله بیگانه شدی
آشنایا ،گله دارم ز تو چندان که مپرس
شهریار