مشاعرۀ سنّتی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک بار بی خبر؛

به شبستان من درآ!

چون بوی گل..
نهفته به این انجمن درآ



آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گِله ای کردم و از یک گِله بیگانه شدی
آشنایا ،گله دارم ز تو چندان که مپرس


شهریار

 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرود از یادت
حافظ


آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گِله ای کردم و از یک گِله بیگانه شدی
آشنایا ،گله دارم ز تو چندان که مپرس


شهریار

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرود از یادت
حافظ

تا عشق مرا فاش نمی دانستی

با من رۀ پرخاش نمی دانستی

در عاشقی خویش مرا شهرۀ شهر

دانستی و ای کاش نمی دانستی
 
آخرین ویرایش:

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حافظ[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

حافظ

در زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمده ام بر اثر دل

یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو
یا راه مرا باز نما تو به بر دل

سنایی

 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد​
شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد​
رهی معیری

در زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمده ام بر اثر دل

یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو
یا راه مرا باز نما تو به بر دل

سنایی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد​
شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد
رهی معیری



دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند

رهی معیری

 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد ما را نیست درمان الغیاث.
هجر ما را نیست پایان
الغیاث.
دین و دل بردند و قصد جان کنند.
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمده ام بر اثر دل

یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو
یا راه مرا باز نما تو به بر دل

سنایی

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
ثنا و حمدِ بی پایان خدا را

که صنعش در وجود آورد ما را

سعدی

آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی
رفتم من از این عالم‌، عالم به تو ارزانی
عشق من و تو ای ماه بیرون ز شگفتی نیست
من پیر جهان‌دیده‌، تو طفل دبستانی
نشگفت گر از مجنون در عشق شوم افزون
کز معرفت افزون است شهری ز بیابانی
تو اول و تو ثانی در خوبی و رعنایی
ای ثانی بی‌اول وی اول بی‌ثانی
درآتش عشق ای دوست می‌سوزم و می‌بینی
وز درد فراق ای یار می‌نالم و می‌دانی
در عشق پشیمانی آیین محبت نیست
عاشق نبرد هرگز در عشق پشیمانی

ملک الشعرای بهار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی
رفتم من از این عالم‌، عالم به تو ارزانی
عشق من و تو ای ماه بیرون ز شگفتی نیست
من پیر جهان‌دیده‌، تو طفل دبستانی
نشگفت گر از مجنون در عشق شوم افزون
کز معرفت افزون است شهری ز بیابانی
تو اول و تو ثانی در خوبی و رعنایی
ای ثانی بی‌اول وی اول بی‌ثانی
درآتش عشق ای دوست می‌سوزم و می‌بینی
وز درد فراق ای یار می‌نالم و می‌دانی
در عشق پشیمانی آیین محبت نیست
عاشق نبرد هرگز در عشق پشیمانی

ملک الشعرای بهار

یاد تو کنم میان یادم باشی
لب بگشایم در این گشادم باشی

گر شاد شوم ضمیر شادم باشی
حیله طلبم تو اوستادم باشی

مولانا


 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد تو کنم میان یادم باشی
لب بگشایم در این گشادم باشی

گر شاد شوم ضمیر شادم باشی
حیله طلبم تو اوستادم باشی

مولانا


یا در آن زلف پریشان جای خود وا می کنیم / یا به خاک ره ز دست شانه می ریزیم ما

دیگران ز افسانه می ریزند صائب رنگ خواب / سرمه بیداری از افسانه می ریزیم ما
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یا در آن زلف پریشان جای خود وا می کنیم / یا به خاک ره ز دست شانه می ریزیم ما

دیگران ز افسانه می ریزند صائب رنگ خواب / سرمه بیداری از افسانه می ریزیم ما


ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب

ای باغ خوش خندان بی‌تو دو جهان زندان

آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب


"مولانا"
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای سرو دو صد بستان آرام دل مستان
بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب

ای باغ خوش خندان بی‌تو دو جهان زندان

آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشب


"مولانا"
به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد / از آن مژگان قتال اینقدر یاری طمع دارد

نهادست از نکویانش بسی غمهای ناخورده / ازین خونخوار مردم هر که غمخواری طمع دارد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد / از آن مژگان قتال اینقدر یاری طمع دارد

نهادست از نکویانش بسی غمهای ناخورده / ازین خونخوار مردم هر که غمخواری طمع دارد

در هر آن مردار بینی رنگکی گویی که جان
جان کجا رنگ از کجا جان را بجو جان را بیاب

تو سؤال و حاجتی دلبر جواب هر سؤال
چون جواب آید فنا گردد سؤال اندر جواب


"مولانا"
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در هر آن مردار بینی رنگکی گویی که جان
جان کجا رنگ از کجا جان را بجو جان را بیاب

تو سؤال و حاجتی دلبر جواب هر سؤال
چون جواب آید فنا گردد سؤال اندر جواب


"مولانا"
بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش / جذبه‌ای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش

عشق خونخوار است با بیگانه و خویشش چه کار / خورد کم خونی مگر یعقوب از فرزند خویش

وحشی بافقی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش / جذبه‌ای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش

عشق خونخوار است با بیگانه و خویشش چه کار / خورد کم خونی مگر یعقوب از فرزند خویش

وحشی بافقی

شب من نشان مویت
سحرم نشان رویت

قمر از فلک در افتد
چو نقاب بر گشایی

مولانا

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب من نشان مویت
سحرم نشان رویت

قمر از فلک در افتد
چو نقاب بر گشایی

مولانا


یک روز مرا بر لب خود میر نکردی
وز لعل لبت جامگی تقریر نکردی
زان شب که سر زلف تو در خواب بدیدم
حیران و پریشانم و تعبیر نکردی
یک عالم و عاقل به جهان نیست که او را
دیوانه آن زلف چو زنجیر نکردی

مولانای جاااان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک روز مرا بر لب خود میر نکردی
وز لعل لبت جامگی تقریر نکردی
زان شب که سر زلف تو در خواب بدیدم
حیران و پریشانم و تعبیر نکردی
یک عالم و عاقل به جهان نیست که او را
دیوانه آن زلف چو زنجیر نکردی

مولانای جاااان
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عـهد خریدار ندارد

صائب تبریزی

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم

هر چند در این عـهد خریدار ندارد


صائب تبریزی


دم به دم از ره دل پیک خیالش رسدم
تابشی نو به نو از حسن و جمالش رسدم
یا رب این بوی طرب از طرف فردوس است
یا نسیمی است که از روز وصالش رسدم





مولانای جان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دم به دم از ره دل پیک خیالش رسدم
تابشی نو به نو از حسن و جمالش رسدم
یا رب این بوی طرب از طرف فردوس است
یا نسیمی است که از روز وصالش رسدم


مولانای جان

ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست

دستارچه ای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست

حافظ
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست

دستارچه ای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست

حافظ
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند




سعدی جااان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند


سعدی جااان

دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو
زخم دگر چه می زنی صید به خون تپیده را


فروغی بسطامی



 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو
زخم دگر چه می زنی صید به خون تپیده را


فروغی بسطامی



آمدی با تاب گیسو تا که بی تابم کنی
زلف بر یکسو زدی تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی برجان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
رفتی از پییشم که دور از چشم خود تا نیمشب
با نوای لای لای گریه ها خوابم کنی


 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عـهد خریدار ندارد

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا

ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا



 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای عاشقان ای عاشقان آن كس كه بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دكان او ویران شود
بر رو و سر
پویان;)شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن كو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او

جان ملك سجده كند آن را كه حق را خاك شد
ترك فلك چاكر شود آن را كه شد هندوی او

عشقش دل پردرد را بر كف نهد بو می‌كند
چون خوش نباشد آن دلی كو گشت دستنبوی او

بس سینه‌ها را خست او بس خواب‌ها را بست او
بسته‌ست دست جادوان آن غمزه جادوی او

شاهان همه مسكین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان كوی او

بنگر یكی بر آسمان بر قله روحانیان
چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او

شد قلعه دارش عقل كل آن شاه بی‌طبل و دهل
بر قلعه آن كس بررود كو را نماند اوی او

ای ماه رویش دیده‌ای خوبی از او دزدیده‌ای
ای شب تو زلفش دیده‌ای نی نی و نی یك موی او

این شب سیه پوش است از آن كز تعزیه دارد نشان
چون بیوه‌ای جامه سیه در خاك رفته شوی او

شب فعل و دستان می‌كند او عیش پنهان می‌كند
نی چشم بندد چشم او كژ می‌نهد ابروی او

ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری
چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او

آن كس كه این چوگان خورد گوی سعادت او برد
بی‌پا و بی‌سر می‌دود چون دل به گرد كوی او

ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او
ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او

مر عشق را خود پشت كو سر تا به سر روی است او
این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او

او هست از صورت بری كارش همه صورتگری
ای دل ز صورت نگذری زیرا نه‌ای یك توی او

داند دل هر پاك دل آواز دل ز آواز گل
غریدن شیر است این در صورت آهوی او

بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود
از صنعت جولاهه‌ای وز دست وز ماكوی او

ای جان‌ها ماكوی او وی قبله ما كوی او
فراش این كو آسمان وین خاك كدبانوی او

سوزان دلم از رشك او گشته دو چشمم مشك او
كی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او

این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم
ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او

من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل
سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او

حیفم اومد همه اش رو نزارم


در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا

ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا



 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا



ای دل به بند دوری او جاودانه باش / ای صبر پاسبان در بند خانه باش

ای سر به خاک تنگ فرو رو ، ترا که گفت / در بند کسر حرمت این آستانه باش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای دل به بند دوری او جاودانه باش / ای صبر پاسبان در بند خانه باش

ای سر به خاک تنگ فرو رو ، ترا که گفت / در بند کسر حرمت این آستانه باش

شب های دراز ای دریغا بی تو
تو خفته به از ای دریغا بی تو

دوری و فراق ای دریغا بی تو
من در تک و تاز ای دریغا بی تو


ابوسعید ابوالخیر
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا