مشاعرۀ سنّتی

majid.rk

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی
صد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودم
ای خویش پسندیده هین بار دگر رفتی
صد بار فسون کردم خار از تو برون کردم
گلزار ندانستی در خار دگر رفتی
گفتم که تویی ماهی با مار چه همراهی
ای حال غلط کرده با مار دگر رفتی




مولانا

شعرشو عاخه ادم میخونه نمیره براش؟؟:redface:
ياس بوي مهرباني مي دهد
عطر دوران جواني مي دهد!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی

یـار و هـمـسـر نـگـرفـتـم کـه گـرو بود سرم
تـو شـدی مـادر و مـن بـا هـمـه پـیری پسرم

"شهریار"
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
دین تسبیح و مناجات و محاسن دین نیست!
به خدای تو قسم پیرو دین خودبین نیست!
دین کجا گفته که همسایه ی خود را ول کن؟
دین کجا گفته که دل را ز خدا غافل کن؟؟
دین کجا گفته که چون کبک ببر سر در برف؟
دین کجا گفته فقط مغلطه باشد در حرف؟؟
دین کجا گفته جواب سخن حق تیر است؟؟
دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیر است!؟
دین نگفته ست ببر آبروی مومن را
دین نوشته است بخر آبروی مومن را
به خدا سخت در انجام خطا غرق شدیم
ناخدا جان!همه در غیر خدا غرق شدیم
دل خوشی مان همه این است:مسلمان هستیم
فخر داریم که:ما پیرو قرآن هستیم

ما مسلمان دروغیم!… مسلمان فریب!
همه ی دغدغه مان این شده: گندم؟ یاسیب؟…
هر که از راه رسید آبروی دین را برد!
هر که آمد فقط از گرده ی این مذهب خورد!
آب راکد بشود، قطع و یقین می گندد!
غرب یکدست به دینداری مان می خندد!

در نمازت “خم ابروی نگار” آوردی!

با عبادات چنین, گند به بار آوردی!

هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست

اصلا انگار نه انگار خدا آن بالاست!

چه نمازی ست که یک ذره خدایی نشده؟؟
این نمازی ست زمینی و هوایی نشده!
پاره کن رشته ی تسبیح و مرنجان دین را!
اینهمه کش نده این مد ” و لا الضااااااالین” را!
کاش از عشق بمیریم ولی فکر کنیم
کاش یک لحظه به رفتار علی فکر کنیم
.
.
.
آه! دل را به طریق غلط انداختمش!
سالها شیعه ی او بودم و نشناختمش
کاش در دین گوارای خود اندیشه کنیم
کاش در مشرب آقای خود اندیشه کنیم…
فکر کن در سخن بی خلل پیغمبر:
“ساعتی فکر ز صد سال عبادت بهتر…”

 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روزی گرت غمی برسد تنگدل مباش
رو شکر کن مبادا که بد بدتر شود
سعدی
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی گرت غمی برسد تنگدل مباش

رو شکر کن مبادا که بد بدتر شود

سعدی

در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم
بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم
خود را به سر کویت بدنام ابد کردم
از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم
بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم
خود را به سر کویت بدنام ابد کردم
از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
استاد شهریار


 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
استاد شهریار



تا صبا شد دسته بند سنبل گلپوش او / کار او جز عنبر افشانی و عطاری که دید

گفتمش بینم ترا مست و مرا ساغر بدست / گفت سلطانرا حریف رند بازاری که دید
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی




شهریار عزیز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی




شهریار عزیز

یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز

دل سرا پرده‌ی صد راز نهان بود مرا

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز


دل سرا پرده‌ی صد راز نهان بود مرا

ای یار، مکن، بر من بی‌یار ببخشای
جانم به لب آمد ز تو، زنهار ببخشای
در کار من غمزده ای دوست نظر کن
بر جان من دلشده ای یار، ببخشای
زان پیش که از حسرت روی تو بمیرم
بس دور بماندم ز تو بیمار، ببخشای
اینک به امیدی به درت آمده‌ام باز
این بار مکن همچو دگربار، ببخشای
مرغ دل من بی‌پر و بی‌بال بمانده است
در دام فراق تو نگونسار، ببخشای
آن رفت که آمد ز من دلشده کاری
اکنون که فرو مانده‌ام از کار، ببخشای
از کرد عراقی خجل و خوار بماندم
مگذار چنینم خجل و خوار، ببخشای




عراقی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای یار، مکن، بر من بی‌یار ببخشای
جانم به لب آمد ز تو، زنهار ببخشای
در کار من غمزده ای دوست نظر کن
بر جان من دلشده ای یار، ببخشای
زان پیش که از حسرت روی تو بمیرم
بس دور بماندم ز تو بیمار، ببخشای
اینک به امیدی به درت آمده‌ام باز
این بار مکن همچو دگربار، ببخشای
مرغ دل من بی‌پر و بی‌بال بمانده است
در دام فراق تو نگونسار، ببخشای
آن رفت که آمد ز من دلشده کاری
اکنون که فرو مانده‌ام از کار، ببخشای
از کرد عراقی خجل و خوار بماندم
مگذار چنینم خجل و خوار، ببخشای


عراقی

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند



فروغی بسطامی




 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
نیست در عالم ز هجران تلخ تر
هر چه خواهی کن و لیکن آن نکن


مولوی
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند.
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر کسی که کُله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند.
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر کسی که کُله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند

داني ز چه غنچه خون كند چهره ز شرم؟
زان روي كه كار او گل انداختن است

مشفق كاشاني
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر کسی کو عیبِ خود دیدی زِ پیش
کی بُدی فارغ خود از اصلاحِ خویش؟

غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجَرَم گویند عیبِ همدگر

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر کسی کو عیبِ خود دیدی زِ پیش
کی بُدی فارغ خود از اصلاحِ خویش؟

غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجَرَم گویند عیبِ همدگر


راز دلت را مکن فاش به نامحرمان
در بر مامحرمان راز گشودن خطاست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مراد ما وصال توست از دنیا و از عقبی
وگرنه بی شما قدری نباشد دین و دنیا را


از آتش تو فتاده جانم در جوش
وز باده تو شده است جانم مدهوش
از حسرت آنکه گیرمت در آغوش
هرجای کنم فغان و هر سوی خروش
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
از آتش تو فتاده جانم در جوش
وز باده تو شده است جانم مدهوش
از حسرت آنکه گیرمت در آغوش
هرجای کنم فغان و هر سوی خروش
شیرین سخنی در دل ما میخندد
بر خسرو شیرین سخنی می‌بندد
گه تند کند مرا و او رام شود
گه رام کند مرا و او می‌تندد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شیرین سخنی در دل ما میخندد
بر خسرو شیرین سخنی می‌بندد
گه تند کند مرا و او رام شود
گه رام کند مرا و او می‌تندد

در هوای تو چو بلبل زدمی نعرهٔ شوق
که به گلزار لطافت گل خندان بودی
جان به آواز دلاویز تو دادم بر باد
که به وقت سحرم مرغ خوش الحان بودی

خواجوی کرمانی


 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا