دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند
در فراقش ای دل من بینوایی میکند
او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من
کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد
دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند
در فراقش ای دل من بینوایی میکند
او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من
کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند
[FONT="]دعا کن دلم بوی باران بگیرد[/FONT]
دلا خو کن ب تنهایی ک از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد ک از تن ها بپرهیزد
دعا کن دلم بوی باران بگیرد
و این درد جانسوز درمان بگیرد
دعا کن دلم رنگ آیینه گردد
و تنهایی از عشق پایان بگیرد
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
[FONT="]دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت[/FONT]مباد قطره ی اشکی میان لیقه بیفتد
سیاه بخت شود اشک و در مضیقه بیفتد
به خط خوش بنویسید اشک دیده بر آن است
که قطره قطره به یاد تو هر دقیقه بیفتد
...
سید مهدی موسوی
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت
دایره فرقی ندارد این سرش با آن سرش
گاه در هر حالتی یکرنگ بودن خوب نیست
مثل تقویمی که با تو زرد شد سرتاسرش
شادي ندارد آنکه ندارد به دل غمي
آن را که نيست عالم غم، نيست عالمي
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمان میوزد باد یمن
شبتون به خیر
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
شب خوش
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
دارد به گرد خویش می چرخاندم هر لحظه ، هر ساعت
من عقربه ؟! نه ... مثل عقرب زهرها در خویش می ریزم
باش تا غنچه ی سیراب دهن باز کندمعیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
باش تا غنچه ی سیراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافه ی آهوی تتار
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی …
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی …
تو که آتشکده عشق و محبت بودی …
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
[FONT="]در دلم ابر تو می بارد عشق[/FONT]یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
در دلم ابر تو می بارد عشق
سینه ام داغ تو را دارد عشق
باورم نیست کسی زخم تو را
بر دل خون شده نگذارد عشق
ممنون از همراهیتون شب خوش
قفس شیــر نگشته است نیستان هرگز
عشق آن نیست که بر هم نزند عالم را
...شبتون بخیر
الا یا ایها الساقی ادر کسا و ناولهااگز آن ترک شیرازی به دست آزد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
الا یا ایها الساقی ادر کسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
[FONT="]در فلق بود كه پرسيد سوار.آسمان مكثي كرد.[/FONT]از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زدهام فالی و فریادرسی میآید
تقلب
در فلق بود كه پرسيد سوار.آسمان مكثي كرد.
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شنها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت،
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |