آسمان ِ دلم اگر ابریست، آسمان ِ دوستی تو که همیشه آبیست، یک دست و بی هیچ دست بردنی. آن هم دست ِ انسانی که خود را شور همه ی آفاق می داند و دوباره زمین می خورد.آن هم از غرور همیشگی اش ، بی آنکه بداند تو هستی و تو، اگر هیچ هم نباشد !
قبول داری که مرا حیران کرده ای بعد از هر دیداری و هر آغازی برای شروع یک طلوع؟
این آدمی را چه شده که سنگ است ومیان سنگی اش یک گل روییده، آن هم فقط به نام و یاد تو.
بی شک هر روز همین خواهد شد بی هیچ دغدغه ای برای انکار حقیقت ِ زندگی.
آرامِ جانِ من
کدام را باور کنم؟
این گل را یا سنگ بودن این سنگ را.
چشمانم را اگر بشویم تو را خواهم دید؟؟؟
به دلداری آسمان رفته بودم و خود غافل که باران ِ این آسمان به دلداری من آمده،
خوب که نفس می کشم نفسهای تو را میان ریه هایم احساس میکنم
آغازگر ِ من دستهای نیاز به روی تو باز است و نگاه های غمگین و گله مند به سوی تو!
امید را در دل چند نا امید بکارم و وعده ی حقیقی تو را در کدام سیاهچاله سر دهم که سودای نا امیدی همه را بر داشته و کسی به قلب خسته اش نگاه نمی کند که گلی را به امید رویشی دوباره در سینه اش رویانده ای.
ای کاش برای چند ثانیه، عقربه های ساعت بایستند و نگاه ها همه بر دل باشد وعقلها همه حیران از شاهکار ِ تو.
امیدم را نا امید مکن. تو هنوز خدایی و من بنده ی سرگردان ِ به راه تو.
دستهارا می بینی؟؟؟
به التماس ِ تو ایستاده ام. دستانم را بگیر و باورم کن
هزار بار هم که شده تکرار می کنم. دلم را از من مگیر > و خود را از دلم که خانه بی صاحب خانه ویرانه است بی چراغ.
سودای تو را اگر نداشتم چرا بهانه می کنم برای فریاد زدن !
چرا میان من با آن کر ولال تفاوت گذاشته ای مگر او نیاز به فریاد ندارد؟ نمیدانم هزیان می گویم یا دلم دوباره هوای تو کرده؟؟
هر چه هست می خندم که تو را از خود نا امید نکنم.حواسم هست، حواست همیشه هست.
یادت می آید بازی یادم تو را فرامو ش که من همیشه فراموش کار بودم
تو....بگذریم هر چه هست خواهد گذشت
کاش بر زیبایی بگذرد.
آمین