دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
یـــادت بـــاشـــد

فـــرقـــی نـمــیکــنـــد تـــو دل ببـــــــری یــــا مــــن دل ببـــــــــــازم ،

اگـــر حـــکــــم ، حـــکـــم دل نـبـــاشـــد ،
...
دیـــر یــــا زود یــــک نـــفــــر خــــواهـــــد بریـــــــــــــــد

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم هام را

به جرم ندیدنت

مصلوب ستاره ها می کنم

تا تیره روزی ام

پر شود از درخششی که

کمی شبیه درخشش چشم هات باشد
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وقتي دلت گرفته باشه با صداي دست فروش
دوره گردي هم گريه ات مي گيرد............
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بعـــــد از تــو
جــــاي خـــــالي قلبــــم
مثل كـــفش سينــــدرلـــآ
انــدازه ي هيچــكدآم از مــــردم شهـــــر نشـــــد
حتي به زور...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گوشهــــــايم را ميگيــــرم...
چشـــــم هايم را ميبنــــــدم...
و زبـــــانم را گـــاز ميگــــيرم...

ولي حريف افکــــارم نميشـــــوم
چقــــــدر دردنــاک است فهميـــدن
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چقدر دلم تنگـ دوران کودکيست . . .
دورانی که هيچ خبری از اطراف خودم نداشتم و
تمام زندگيم عروسکی بود که برايش مادر شده بودم !!!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
جايت را با ديگـــري پر ميکــنند
احســـــاس... سيري چــــند؟؟!
آدم هــاي عـجيبـــي دارد اينجــا !
دوستــي هــايــشان نـــاگهاني ســت
دلبستــن شـــان غــريـــب است
و رفتـن شان آشنـــا ...!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مــن عـــاشقـــانــه دوستــش دارم
و او عــاقــلانـــه طـردم مـي کنـد
منطــــق او ....
حتــي از حمـاقــت مـن هـم احمقــانــه تـر اسـت
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خدايــــــــا....
چرا تا زنده ايــم!
روانمــان را شــــاد نمي کني؟!
همين که مرديــم....
شاد روانمــــان مي کنــي!!!!!!!!!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
براي اينکــــه دفتـــــر نقـــــاشيش سفيــــــد بود
معلــــــم تنبيــه اش کــــرد
غـــــافل از اينکـــــه دختـــــرک
فــــقط خـــــدايي رو کشيـــــده بود کــــه!!
همــــه مي گفتنـــــد ديدني نيست . . .

 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم ميخواهد بازي کنم
تا رفتنت را از ياد ببرم...
سنـگ...
کاغـــ ـذ...
قيچـــي ...
اما يادم مي آيد
عشـق قيچي شد!

وقتي تو سنگ شدي!
و من کاغــــــذي بي رنگ...!!!
 

naghmeh raha

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]شاید این را شنیده ای که زنان[/FONT]
[FONT=&quot]در دل "آری" و "نه" به لب دارند[/FONT]
[FONT=&quot]ضعف خود را عیان نمی سازند[/FONT]
[FONT=&quot]راز دار و خموش و مکارند[/FONT]
-
[FONT=&quot]آه من هم زنم ، زنی که دلش[/FONT]
[FONT=&quot]در هوای تو می زند پر و بال[/FONT]
[FONT=&quot]دوستت دارم ای خیال لطیف[/FONT]
[FONT=&quot]دوستت دارم ای امید محال[/FONT]

([FONT=&quot]فروغ فرخزاد[/FONT])
 

naghmeh raha

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمون و اون گل های پراکندش
گل های یخی از ریشه آکندش
خبر میدن از تو و از حرف های تو
بغض کردن روز و شب و اشک های تو
باید خبر بدم به شاه ستاره ها
اونهایی که رفتن و گم شدن اون بالا
که اشک و آه و عشق سر سپردگی ، بازم داره این من و از من میگیره
وقتی که چشم خیس من ، بارون و با غم میباره
بذار بگم تو سایه سارت بعد از این
گم میشم و خوابای رنگی میبینم
هر جا باشم قسم به اون ستاره ها
گل های عشق رو بی تبسم میچینم
آره باید بگم به اون ستاره ها
هر جا باشم من ، من رو با تو میبینم..............




این شعرو 1389/11/27 با تمام وجودم سرودم.
امیدوارم که خوشتون بیاد
 

naghmeh raha

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم میخواست یه چادر داشتم.....
یه چادر سیاه.....
نشستم روبروی گذشته هام...........
خاطراتم...........
بادهای غم که می وزیدند، اینجا موندن..........
هوا سنگین شده........
نفسام با هر بار کوچیک و بزرگ شدن ثانیه ها به شماره میفته......
نمیدونم..... شاید میخواد پرواز کنه......
میخواد با زمان پرواز کنه و بره یه جای دور....
جایی که اثری از هیچ خاطره ای اونجا نباشه.....
جایی که دیگه حتی چادر سیاه هم نخواد.....
نشستم روبروی خاطراتم.....
لحظه هام، لحظه به لحظه تلخ تر میشن......
اون چادر سیاه کجاست؟
نغمه همه ی احساساتت رو بیان نکن!
دیگه دستام از کاغذ هم می ترسه.....
شاید نخوام بنویسم که چی بهم میگذره......
نمیخوام جایی ثبتشون کنم.....
میخوام یه روز با باد بفرستمشون که برن.....
برن یه جای دور....
جایی که یه عالمه آب اونجا باشه....
شاید بتونم خاطراتم رو بریزم تو آبش....
میگن آب همه چی رو می شوره.....
میخوام که آب تنفرها و عشق های لحظه ایم رو بشوره....
کاش یه چادر داشتم...
یه چادر که به شرق تنم میکوبیدمش....
و به گذشته ها سرازیر میشد....
روی چشمهای همیشه خسته ام پرده میکشیدم....
یک پرده سیاه....
سیاه سیاه......
آره...... هق هق........... های های.....
زار میزدم و گریه میکردم.....
یک بار برای همیشه....
یک بار....
شدم مثل کوه آتشفشانی که هر لحظه ....
از فوران کردنش پشیمون میشه.....
نمیدونم تا کی این مواد داغ رو باید توی سینه ی همیشه تنهام نگه دارم...
خسته ام ، خسته...
نغمه های نغمه داغ داغند....
مثل اینکه یکی از روزهای تابستون وقتی روزی میدادن.....
سهم من یه تیکه از خورشید بوده.......








این متن رو پارسال نوشتم، یک سال گذشته و هنوزم حرف دلم همینه....
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تسلیم شدم.




دی گر وسط مــــــــــــــــــاندن را دوست نداشتم.

دی گر محبت های بی پاسخ را دوست نداشتم.



دی گر "عاقل" می شوم

"آدم بزرگ" می شوم

"نه تو نه من" می شوم.



آی آدم هــــــــــــــــــــــــ ا...

ببینید بر سر ما چه آمده که

زلال باشی سنگ های کف رودخانه ات را می بینند... برمی دارند....

ودرست نشانه می روند به سوی خودت!



تنها ماندن بهای گزافی برای زلال بودن است

اما

می ارزد

تنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــهایی

را ترجیح می دهم چراکه درآن دروغی نیست

فریبـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــی نیست

رنـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــج بی دلیلی نیست



می خواهم تنها بمانـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




چشمان تَرَم هوس یك خواب شیرین را گاز میزند
و من ...در همهمه ی این سكوت شمارش لبخندهای تلخ تو را چون تسبیح ذكر میگویم
تا خواب در مخمل نگاه سردم چشم بر هم بگذارد
نا مهربان بودن این پلكها با هم ...اشك را واسطه میكند تا دوباره به هم پیوند بخورند
دلم سكوت را فریاد می زند و نگاهم ... تو را....
تو را كه باز هم نبودنت ....نداشتن تمام شادیهاست
می چینم...آجرهای دلتنگی را بر دیوار دوری ات ...
دیوارهائی ساخته ام عظیم ...در این بن بست كه تا به آسمان بسته است
تو را از خدای آسمانها میخواهم
خدائی كه گوئی مرا از بندگانش خط زده
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باد بود و آبـــ
آبـــ بود و موجــ
موجــ بود و مهتابـــ
مهتابـــ بود و شبـــ
شبـــ بود و تنهاييـــ
تنهاييـــ بود و قايقــ كاغذيم
او را به دستـــ باد سپردم
باد او را به دستـــ موجــ
در شبيــ مهتابيـــ
قايقــ كوچكـــ من
رويــ موجــ ها ميــ غلتيد
كاشــ دستيــ بود
قايقم را نجاتـــ ميداد
او در شبـــ گم شده بود...!!!
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]دخترك كوچكم!
عروسكت را زياد درآغوش نگير
گاه گاهي خانه ي شني كه مي سازي
خودت خراب كن
... ... ... دختركم!
گاهي با هم بازي زيبايت قهر كن
و زياد به گريه ي او اهميت نده
عادت كن ، بياموز
برگ هاي گل گلدانت را زياد لمس نكن،
ممكن است به آن عادت كني ، تو خزان
را تجربه نكرده اي
كمي بترس- بلنديها را تجربه كن
و پايين آمدن با سرسره را تجربه كن
و از همه مهمتر الاكلنگ را
چون زندگي تورا براي مرداب خود
سريع بزرگ مي كند ....
[/h]
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه
نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه
یه کاغذ یه خودکار ، دوباره شده همدم این دل دیوونه
یه نامه که خیسه ، پر از اشکه و کسی بازم اونو نمیخونه




یه روز همین جا ، توی اتاقم ، یه دفعه رفت آره میره
چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه میکردم ، درو که می بست ، میدونستم که می میرم
اونم عزیزم بود نمیتونستم جلوی راهشو بگیرم





میترسم یه روزی برسه که اونو نبینم بمیرم تنهاا
خدایا کمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میکنم اینجا
سکوت اتاق رو داره میشکنه تیک تاک ساعت رو دیوار
دوباره نمیخوام بشه باور من که نمیاد انگار





یه روز همین جا ، توی اتاقم ، یه دفعه رفت آره میره
چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه میکردم ، درو که می بست ، میدونستم که می میرم
اونم عزیزم بود نمیتونستم جلوی راهشو بگیرم
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از تبار دریا ازنسل چشمه سارم
رهاتراز رهایی حصار بی‌حصارم
ساحل حصارمن نیست پایان کار من نیست
همدرد و یارمن نیست کسی که یارمن نیست
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مثل ديــــواري مي مونـــم کـــه هنــوز ايستــاده....

با آجرهايي کـــــــــــــــه تـک تـکشــون شکستن . . .!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دل من تـنها بـود ،

دل من هرزه نـبـود ...

دل من عادت داشـت ، که بمانـد يک جا
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ، پـشـت يک پرده تـوري
که تو هر روز آن را به کناري بزني ...
دل من ساکن ديوار و دري ،
که تو هر روز از آن مي گـذري .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه يک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن مي نگري
راستي ، دل من را ديـدي ...؟!!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آدم هاي ساده را دوست دارم!
همان ها که بدي هيچ کس را باور ندارند!
همان ها که براي... همه لبخند دارند!
همان ها که هميشه هستند، براي همه هستند!
آدم هاي ساده را بايد مثل يک تابلوي نقاشي ساعت ها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاه است!!
آدم هاي ساده را دوست دارم!
بوي ناب “ آدم ” مي دهند
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کاش مي دانستم
چه کسي اين سرنوشت را برايم بافت
آنوقت به او مي گفتم
يقه را آنقدر تنگ بافته اي
که بغض هايم را نمي توانم
فرو بدهم ...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عزيزم نگـــــــران نباش...
حــــال مـــن خـــــــوب اســت !
بــزرگ شـــده ام !
ديگر آنقـــدر کــوچک نيستـم... که در دلــــتنگي هـــايم گم شــــوم
آمـوختــه ام که اين فـــاصــله ي کوتـــاه... بين لبخند و اشک نامش زندگيست
آمــوختــه ام که ديگــر دلم... براي نبــودنـت تنگ نشــــود
راســــــتي ...
دروغ گـــفتن را نيـــز خـــــــوب ياد گــرفتـه ام
حــــال مـــن خـــــــوب اســت...
خــــــوبِ خــــوب !
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشي …
بند نمي ايد..
دوست داشتن ات ..
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آن قاصدك كه برايت فوت كردم
جايي بين ما سرش به هوا شد و
انگار به تو نرسيد
تمام زندگي ام را نذر ميكنم
به نيت سر به راهي قاصدك
كه بيايد
نام مرا توي گوش تو زمزمه كند......
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز

می گویی


مزاحمتان که نشدم

شانه بالا می اندازم

نه

میخواستم بخندم

هیچ کس نبود

ایینه که خواب بود

سرماه هم که گرم بودروی شانه ی دیوار

پاییز

ارام به شانه ام میزند


من هستم

هه

بودنش امروزبدنم را زیر سایه ی رنج تکیده کرده است
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا