| تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید مهدی زین الدین

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پاریس، نه!

در هر عصری، انسان‏هایی انگشت‏شمار وجود دارند که روح بلند و عظمتوجودشان، همگان را حیران خویش می‏سازد. مردان غیرتمندی که برای انجام تکلیف، از تمام وابستگی‏های دنیا دل می‏کنند و تا رسیدن به کمال خویش،آرام نمی‏گیرند.
از چهار دانشگاه فرانسه برای مهدی زین‏الدین که یکی از بهترین رتبه‏های کنکور سراسری را به دست آورده بود، دعوت‏نامه فرستاده بودند. با اینکه اوبه درس خواندن بسیار علاقه داشت و با چند تن از دوستانش هم صحبت کرده بود،دعوت هیچ‏کدام را نپذیرفت. یکی از دوستانِ از پاریس برگشته به او گفتهبود: در پاریس خدمت حضرت امام خمینی رحمه‏الله رسیدم. فرمودند که شمابرگردید ایران، آنجا بیشتر به وجودتان نیاز است. با چند نفر از علما هم مشورت کرد و از رفتن منصرف شد. پاریس نرفت تا در تظاهرات خیابانی،شعارنویسی‏های در و دیوار و پخش اعلامیه شرکت کند.
الان چند نفر داریم که اینجوری دل به دریای بی خیالی دنیا و خوشی های زود گذرش بزنن؟!!
این شهید نابغه ی زمان خودش بود و از زرق و برق زندگی غربی واسه مملکتش چشم پوشید...ولی الان آدماییو دور و برمون میبینیم که واقعا از هیچ لحاظی هم مایه ی افتخار نیستن ولی با ادعای اینکه اینجا تحویلشون نمیگیرن در به در دنبال رفتن از ایرانن که شاید اونور اب قدرشونو بیشتر بدونن!!چه برسه به نخبه ها و تحصیلکرده های امروزی که تا رتبشونو تو کنکور میبینن و یه چشمه استعداد، میخوان فلنگو ببندن و یه شبه ره صدساله برن که نکنه اینجا بهشون بد بگذره وبخوان خدایی نکرده بمونن و بجنگن...میدونین که ،دفاع مقدس هنوز ادامه داره!!
نخبگی به رتبه ی کنکور و این حرفا نیست...
الان نخبگی به اینه که غیرتمندانه و عزتمندانه از استعدادهات استفاده کنی...مثل هزاران شهیدی که همگی در وهله ی اول نخبه ی غیرت و مردانگی و ایمان بودن و بعد هم نخبه ی علم....اما موندن و جنگیدن و خون سرخشون پرچمی شد واسه ماها که بدونیم راه درست چیه و آدم درست کیه!!
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مهر پدر

زین‏الدین داشت پدر می‏شد. مادرش هم دل توی دلش نبود. می‏گفت: اگر پسرباشد، خدا می‏خواهد به جای او، یکی از پسرانم را از من بگیرد. یا مهدیشهید می‏شود یا مجید. خدا خدا می‏کرد که بچه دختر باشد. بچه که به دنیاآمد، نفس راحتی کشید. از کودک عکس گرفتند و برای مهدی فرستادند. مهدیمی‏دانست که نوزاد، دختر است. می‏گفت: خدا را شکر! درِ رحمت به رویم بازشد. قرار است شهید شوم.
نزدیک عملیات بود. یک روز دیدم گوشه پاکت‏نامه از جیبش زده بیرون. گفتم:این چیه؟ گفت: عکس دخترم. گفتم: بده ببینمش. گفت: هنوز خودم ندیدم. عملیاتنزدیکه، می‏ترسم مهر پدری کار دستم بده. باشه برای بعد.
مثل اینکه این شهید خیلی حرف داره واسه گفتن....
شهدا با قرآن انقدر عاشقانه انس داشتن که اینجوری دقیق و کامل آیه به آیه ی قرآنو تو زندگیشون پیاده میکردن!!بیچاره ما که قرآن به دست گرفتنمونم ظاهریه...
تبلور آیه ی 9 سوره ی منافقون و به وضوح تو رفتار این شهید دیدم:

"یا ایها الذین امنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون"

ای کسانی که ایمان آورده اید!
مبادا اموال و اولادتان شمارا سرگرم سازد و از یاد خدا غافل کند
و آنان که چنین کنند زیانکارانند!!!
.
.
.
و شهید زین الدین چه زیبا سود کرد...






 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز


»» مصاحبه با تنها دختر شهید زین الدین (ره) ««




• زیباترین تعریفی که از ارتباط یک جوان با پدرت شنیده‌ای چه بود؟


ـ دخترخانمی از تبریز آمده بود و برایم مسأله‌ای را تعریف کرد که خیلی تعجب‌آور بود. خودش هم فرزند شهید بود. می‌گفت بزرگ‌ترین آرزویم این بود که قبر شهید زین‌الدین را پیدا کنم و ساعت‌ها با او درد دل کنم. فقط عکس پدرم را دیده بود و حتی نمی‌دانست کجا دفن است. یک‌بار در مزار شهدای تبریز، در میان قبرها، قبری را می‌بیند که رویش نوشته شده «شهید مهدی زین‌الدین»‌ و عکس پدرم هم بالای آن نصب است. خیلی خوشحال می‌شود و خیلی برای پدرم گریه و دردل می‌کند. موقع برگشت از مزار شهدا، نشانه‌ای روی قبر می‌گذارد تا بازهم بتواند آن را پیدا کند. روز بعد دوستانش را هم می‌برد تا آن قبر را به آن‌ها نشان بدهد، اما می‌بیند نه از قبر خبری هست و نه از نشانه! وقتی به قم آمده و فهمیده بود آقامهدی در این‌جا دفن است، اول رفته بود سر مزار و بعد هم آمد منزل ما و ماجرا را برای من تعریف کرد.

• جوان‌ها برایتان نامه هم می‌نویسند؟


ـ بله، همین چند روز پیش نامه‌ای از یک پسر 16 ساله ساکن اهواز به دست پدربزرگم رسیده بود. نوشته بود که خیلی به آقامهدی علاقه دارد. یک بار هم به قم آمده و حتی تا مغازه پدربزرگم رفته. حاج‌آقا را هم دیده، اما نتوانسته با ایشان صحبت کند. در آن نامه از پدربزرگم خواسته بود دعا کند حتی اگر شده یک بار خواب آقامهدی را ببیند.

• برای خودت هم نامه می‌نویسند؟


ـ بیش‌تر برای پدربزرگم می‌فرستند. فقط چند سال پیش دختر جوانی، نامه‌ای به مجله کمان فرستاده بود تا به دست من برسانند. نامه در مجله چاپ شد. مدیرمسئول مجله هم که آشنای ما بود، نامه را به دست من رساند. مضمون نامه خاطرم نیست، اما بیش‌تر تأکید کرده بود دوست دارد مرا ببیند و با من حرف بزند خواسته بود جواب نامه‌اش را بدهم. گفته بود عکس پدرم را در اتاقش نصب کرده و وجود او را در زندگی‌اش حس می‌کند و در درس‌ و کارهایش پدرم دائماً به او کمک می‌کند.

• تا حالا برای پدرت نامه نوشته‌ای؟


وقتی نوشتن را یاد گرفتم، فقط ذوق نامه نوشتن برای پدرم را داشتم. یک نامه برای پدرم نوشته اما اصلاً حرف‌هایم یادم نمی‌آید. مادرم حتماً آن نامه را نگه داشته، چون برایش خیلی اهمیت دارد.

• کدام‌یک از ابعاد زندگی پدر، برایت جالب‌تر است؟


ـ مطالعه زیاد ایشان، تعجب می‌کنم که با وجود آن‌همه کار و فرصت کم، چه‌طور این‌قدر برای مطالعه وقت می‌گذاشتند. نماز اول وقتشان هم خیلی برایم جالب است؛ دوستانشان چیزهایی از نماز اول وقت پدرم تعریف کرده‌اند که تعجب برانگیزند. شنیده‌ام پدرم در سخت‌ترین عملیات‌ها، نماز اول وقت را رها نمی‌کرد.

• حتماً خاطره تعجب‌ برانگیز هم شنیده‌ای؟


ـ اتفاقاً چند روز پیش، یکی از دوستان پدرم به نام آقای خواجه‌پیری تماس گرفتند. ما ایشان را نمی‌شناختیم. خودشان را معرفی کردند و خاطره‌ای از پدرم تعریف کردند. می‌گفتند یک روز در صبح‌گاه، آقامهدی سخنرانی بسیار جالبی کردند. تمام نیروها کسل بودند، اما آ‌ن‌قدر سخنرانی، آن‌ها را به هیجان آورد که یک شعار از خودشان ساختند و با هم فریاد ‌زدند «فرمانده آزاده آماد‌ه‌ایم آماده.» ایشان می‌گفتند شعار «ای رهبر آزاده آماده‌ایم آماده» از همان شعار گرفته شده. من این را برای اولین‌بار می‌شنیدم و واقعاً خاطره‌ تعجب‌آوری بود.

• در جمع‌هایی که وارد می‌شوید، معمولاً شما را می‌شناسند؟


ـ نه، چون مرا ندیده‌اند مگر این‌که کسی معرفی کند.


• بعد از معرفی چه عکس‌العملی نشان می‌دهند؟


ـ همه می‌خواهند بدانند چند ساله هستم. چه کار می‌کنم و چه شکلی‌ام! شباهتم با پدر، خیلی برای همه مهم و جالب است. همسران دوستان پدرم وقتی مرا می‌بینند می‌گویند باورمان نمی‌شود این قدر شبیه پدرت باشی.

• به عنوان «دختر شهید زین‌الدین» با چه محدودیت‌هایی در جامعه مواجه هستی؟


ـ محدودیت‌ها که خیلی زیاد است. مثلاً خیلی‌ها فکر می‌کنند چون دختر شهید زین‌الدین هستم پس نباید به پارک بروم! نباید تفریح داشته باشم! اگر یک روز تعطیل برای نهار به جایی برویم، مردم آن‌قدر نگاهمان می‌کنند و شرایط را برایمان طوری می‌کنند که یک لقمه غذا را باید با عذاب کامل بخوریم!

خیلی‌ها می‌گویند دختر فلانی پشت ماشین نشسته و رانندگی می‌کند! حتی درباره رنگ، نوع و مدل لباسی که می‌پوشم، حساسیت نشان می‌دهند. علاوه بر این محدودیت‌ها رفتاری هم وجود دارد.

• نظر خودت درباره این حرف‌ها چیست؟


ـ بعضی‌ها درست است و بعضی‌ها نامعقول

• ایده‌آل پدرت کدام است؟ عملکرد شما یا حرف‌های مردم؟


ـ به نظرم، مادر، مادربزرگ و پدربزرگم حتماً مرا با ایده‌های پدرم تربیت کرده‌اند؛ یعنی من تربیت شده دست همان کسانی هستم که پدرم را تربیت کرده‌اند. حتی خیلی از خلقیاتم شبیه پدرم است و خیلی‌ها این را تأکید می‌کنند؛ بنابراین فکر می‌کنم ایده‌آل پدرم همانی باشد که هستم و به همین خاطر بعضی رفتارها و خواسته‌های مردم برایم نامعقولند.

• با فرزندان شهدا هم ارتباط داری؟


ـ بله، چون در دبیرستان شاهد درس می‌خواندم، دوستان دبیرستانیم هم فرزند شهید هستند. اما در دانشگاه هیچ‌کس مرا به اسم دختر شهید زین‌الدین نمی‌شناسد.

• به نظر تو ویژگی مهم شهدایی مثل شهید زین‌الدین چه بوده است؟


حتماً ویژگی‌هایی در آن‌ها وجودداشته که توانسته‌اند فرمانده بشوند، اما دیگران نتوانستند. این برای مردم خیلی جالب است و دوست دارند دلیلش را بدانند.

فرمانده‌های جنگ اکثراً جوان بودند؛ شهید همت، شهید باکری و دیگر فرماندهان، اما در بین آن‌ها تقریباً‌پدرم از همه جوان‌تر بوده. در هیچ جای دنیا به جوان‌های 30 ساله هم مسئولیت مهم نمی‌دهند. چه‌طور در زمان جنگ به جوان‌های 25 ساله‌ای نظیر پدر من، مهم‌ترین مسئولیت‌ها را سپردند.

• وقتی این‌همه تعریف‌ها را درباره پدرت می‌شنوی چه حسی پیدا می‌کنی؟


ـ احساس غرور و افتخار و گاهی حسرت.


• سؤال آخر یک معماست که فقط خودت می‌توانی حل کنی! این‌که چرا تاحالا هیچ مصاحبه‌ای را قبول نکردی؟


ـ فکر می‌کنم همه چیزهایی که می‌گویم نقل قول است. نه خاطره‌ای دارم که تعریف کنم و نه چیز دیگری. حتی نقل قول کردن من از دیگران هم شاید زیاد تأثیری نداشته باشد. مثلاً پدر بزرگم وقتی خاطره می‌گویند، صدایشان می‌لرزد، حتی بعضی اوقات گریه می‌کنند. این خیلی روی شنونده تأثیر می‌گذارد. من حتی اگر بخواهم همین حرف‌ها را نقل قول کنم، هیچ‌وقت آن تأثیر را ندارد.
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يكي از برادران نقل مي‌كرد: شهيد زين‌الدين در عمليات خيبر پا به پاي بچه‌ها در خط مقدم بود و بچه ها از ايشان روحيه مي‌گرفتند. در هر جمعي كه بود همه در آن جمع، خندان و مسرور بودند. وقتي به دژ رسيدم، ديدم ايشان تنها،‌ بي‌سيم را روي دوش انداخته و در ميان آتش دشمن مي‌رودو نيروها راهدايت مي‌كند. در شب عمليات، در حالي كه سه شبانه روز نخوابيده بود، آمد و مرا از عمليات و نقشه مطلع كرد. باوجود عدم دسترسي به امكانات مادي،دليرانه ماند و جنگيد و جزاير را حفظ كرد و وقتي كه مجروح شد با خونسردي تمام محل جراحت را بست و حتي حاضر نشد كه به اورژانس هم مراجعه كند.
سردار فرماندهي محترم كل سپاه در اين باره اظهار مي‌دارد: عقبه منطقه در عمليات خيبر به وسعت بيست كيلومتر آب بود و امكاناتي كه بتوانيم توپخانه،ضدهوايي و امكانات و وسايل سنگين را به جزاير برسانيم نبود. در چنين شرايطي وقتي كه پيام امام عزيز را به فرماندهان رسانديم، تمام آن عزيزان از جمله مهدي را پشت بي‌سيم آوردم و به چند نفر از فرماندهان عزيزمان از جمله شهيد حاج همت گفتم:
برادران! امام فرموده‌اند شما بايد استقامتتان را در جزاير به دنيا نشان بدهيد، فقط همين. و بعد از آن ما آنچنان رزم، مقاومت، قدرت و توكل برخدا از اين برادران ديديم كه در اوج فقر امكانات مادي،‌ در جزاير ماندند وجنگيدند و جزاير را حفظ كردند.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
چهره‏ای بشّاش

چهره‏ای بشّاش





چهره‏ای بشّاش




مردان الهی چهره‏ای بشاش دارند و اگر غمی هم باشد، در سینه مخفی می‏کنند.

آن‏ها همیشه به زندگی لبخند می‏زنند و از سیاهی‏های زندگی شکوه‏ای ندارند.
شهید زین‏ الدین یکی از این مردان الهی بود.

یکی از سرداران می‏گوید: «من همیشه در قیافه شهید زین‏ الدین این بشاش بودن را می‏دیدم. او مأموریت‏ها را هرقدر هم که سخت بود انجام می‏داد، ولی چهره‏اش به طرز عجیبی خندان بود».



 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
***...جشن تولد حاج مهدی زین الدین...***

***...جشن تولد حاج مهدی زین الدین...***



سلام به همه دوستان



امروز (18 مهر) تولد شهید زین الدین هست...












.
.
.
.

گفتم یه طرحی بریزیم واسه هدیه به ایشون

:gol::gol::gol:


کادو ها:

خواندن نماز

زیارت عاشورا

صلوات

دعا

و ...


_______

اولیشم خودم
.
.

زیارت عاشورا + 313 صلوات


 
آخرین ویرایش:

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
سلام به همگي و به خصوص حاجي خودمون، ممنون از تاپيكت
خيلي خوب اومدي
به نظر اومد كاش تو تالار دفاع مقدس يه تقويم يا روزشمار بذاريم؛‌مثلا ميتونيم تاريخ عمليات مهم و تولد و شهادت شهدا رو توش بياريم و به مناسبتشون توي همون تاپيك مطلب بذاريم و به خاطر داريمشون، 1-2 نفر هم مسئول تاپيك باشن؛ فكر كنم بازخورد خوبي هم داشته باشم،‌اميدوارم دوستان در اولويت فعاليتشون در تالار بذارن
اما در مورد اين تاپيك
راستش،‌من خيلي خودمو كوچكتر از اينا ميدونم،‌ولي با اجازه خودشون دو ركعت نماز و صلوات تقديمشون ميكنم، اميدوارم مقبول بيفته
التماس دعاي شديد دارم
ياحق:gol:
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز




.
.
.


___________________________

گاهی یک حدیث، یا جمله ی قشنگ که پیدا می کرد، با ماژیک می نوشت روی کاغذ و می زد به دیوار.

بعد راجع به ش با هم حرف می زدیم. هرکدام، هرچه فهمیده بودیم می گفتیم و جمله می ماند روی دیوار و توی ذهنمان.

___________________________________




.

.

.

.


تفریح:


عملیات که شروع می شد، زین الدین بود و موتور تریلش.

می رفت تا وسط عراقیها و برمی گشت. می گفتم:«آقا مهدی! می ری اسیر می شی ها.»

می خندید و می گفت «نترس. این ها از تریل خوششون می آد. کاریم ندارن.»


_________


 

bitajan

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
سلام به همگي و به خصوص حاجي خودمون، ممنون از تاپيكت
خيلي خوب اومدي
به نظر اومد كاش تو تالار دفاع مقدس يه تقويم يا روزشمار بذاريم؛‌مثلا ميتونيم تاريخ عمليات مهم و تولد و شهادت شهدا رو توش بياريم و به مناسبتشون توي همون تاپيك مطلب بذاريم و به خاطر داريمشون، 1-2 نفر هم مسئول تاپيك باشن؛ فكر كنم بازخورد خوبي هم داشته باشم،‌اميدوارم دوستان در اولويت فعاليتشون در تالار بذارن
اما در مورد اين تاپيك
راستش،‌من خيلي خودمو كوچكتر از اينا ميدونم،‌ولي با اجازه خودشون دو ركعت نماز و صلوات تقديمشون ميكنم، اميدوارم مقبول بيفته
التماس دعاي شديد دارم
ياحق:gol:

سلام،خیلی فکر عالیه(من منتظرم ،اگه درست شد ما رو هم خبر کنید)

منم هدیه ی خودمو میدم

ممنون بابت تاپیکی که زدین
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همگي و به خصوص حاجي خودمون، ممنون از تاپيكت
خيلي خوب اومدي
به نظر اومد كاش تو تالار دفاع مقدس يه تقويم يا روزشمار بذاريم؛‌مثلا ميتونيم تاريخ عمليات مهم و تولد و شهادت شهدا رو توش بياريم و به مناسبتشون توي همون تاپيك مطلب بذاريم و به خاطر داريمشون، 1-2 نفر هم مسئول تاپيك باشن؛ فكر كنم بازخورد خوبي هم داشته باشم،‌اميدوارم دوستان در اولويت فعاليتشون در تالار بذارن
اما در مورد اين تاپيك
راستش،‌من خيلي خودمو كوچكتر از اينا ميدونم،‌ولي با اجازه خودشون دو ركعت نماز و صلوات تقديمشون ميكنم، اميدوارم مقبول بيفته
التماس دعاي شديد دارم
ياحق:gol:

سلام
نظرتون خیلی خوبه.
این تاپیک قبلا" زده شده.
الان گشتم پیداش کردم. یه پست گذاشتم تا بیاد ص اول.
اسم تاپیکش هست روز شمار دفاع مقدس.
ان شاء الله که از این به بعد تاپیک پر کاری بشه.
 
آخرین ویرایش:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز

.
.
.

می خواستم برم دستشویی؛ وقتی رسیدم،دیدم آفتابه ها خالی هستند. برای پر کردن آفتابه ها،باید صدمتر تا هور می رفتیم.زورم می آمد برم.یک بسیجی اون طرف ایستاده بود،صدایش کردم«برادر میشه این آفتا به رو برام آب کنی؟»آفتابه گرفت ورفت.وقتی آورد ،دیدم آبی که آوردخیلی کثیف است. بهش گفتم: «اگه صدمتر اون طرف تر آب کرده بودی،تمیزتر بود.»آفتابه را از من گرفت ورفت آب تمیز آورد.چند روز بعد قرار بود فرمانده لشگر برایمان حرف بزند؛دیدم کسی که چندروزپیش برام آب آورد بود، همان زین الدین(فرمانده لشگر)بوده است!

.
.
.
.

افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کد خبر: ۲۸۶۷۲۹
تاریخ انتشار: ۰۱ آذر ۱۳۹۱ - ۱۷:۳۴

روزهاي پاياني آبان يادآور سردار شهيدي است كه در 25 سالگی به شهادت رسید؛ سرداري كه نامش مهدی و فرمانده لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع) قم بود، او که سردار خیبر لقب گرفته بود.


به گزارش مهر سردار سرلشکر مهدی زین الدین در 18 مهرماه سال 1338 در تهران به دنیا آمد و چون پدرش از مبازران سیاسی دوران طاغوت بود به شهرهای مختلفی تبعید می‌شدند.


مادر شهید زین‏الدین درباره دوران تحصیل او می‌‏گوید: در پنج سالگی از تهران به خرم‏آباد مهاجرت کردیم، در آنجا آقا مهدی را در کودکستانی که مسئولیت آن را یک فرد مذهبی برعهده داشت، ثبت نام کردیم و مهدی سالهای ابتدایی را در مدرسه‏ای در‌‌ همان شهر با موفقیت گذراند.


اخراج شهید زین الدین از مدرسه به دلیل عدم ثبت نام در حزب رستاخیز


مهدی به دلیل نبوغ فوق‏العاده که داشت پایه‌های تحصیلی دوره ابتدایی را به صورت متفرقه هم می‌خواند و با نمره خوبی قبول می‌شد.


زمان نوجوانی شهید زین الدین مصادف شده بود با آغاز دوران تبعید آیت الله مدنی به خرم آباد که مهدی در آن زمان از محضر این معلم اخلاق بهره‌مند و راه رسم مبارزه با رژیم ستم شاهی را آموخت.


اتفاق دیگری که در طی سالهای نوجوانی شهید زین الدین در خرم آباد رخ داد، اخراج او از مدرسه به دلیل عدم ثبت نام در حزب رستاخیز بود و او مجبور شد به دلیل اینکه دبیرستان دیگری در رشته ریاضی در خرم آباد وجود نداشت تغییر رشته دهد و در رشته تجربی درس بخواند.


کسب رتبه چهارم پزشکی دانشگاه شیراز در کنکور سراسری


شهید زین الدین بعد از آنکه دیپلم تجربی را گرفت در کنکور سراسری شرکت کرد و توانست رتبه چهارم رشته پزشکی دانشگاه شیراز را به دست آورد.


مهدی زین الدین از ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه انصراف داد و در مغازه پدرش مشغول به کار شد، او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم می‌‏خواهد سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمی‌‏گذارم این سنگر مبارزه خالی بماند.


انصراف از ادامه تحصیل در دانشگاه پاریس


مهدی به دنبال اعتصاب عمومی مردم و تعطیلی مغازه‌ها، مغازه پدرش را تعطیل کرد و برای ادامه تحصیل در یکی از دانشگاه‌های فرانسه با آنها مکاتبه کرد و بعد از مدتی قبولی پذیرش یکی از دانشگاه‌های پاریس به دستش رسید.


مهدی وقتی نظر امام خمینی(ره) را در خصوص ادامه تحصیل جوانان در خارج جویا شد که امام به جوانان ایرانی توصیه کرد، به ایران برگردید زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است، از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل انصراف داد.


با اوج گیری مبارزات مردمی علیه طاغوت و شکل گیری انقلاب اسلامی مهدی به همراه خانواده‌اش در آبان ماه ۵۷ به قم آمد تا فصل جدیدی از مبارزات سیاسی خود را در کانون انقلاب اسلامی رغم بزند.


ورود به جهاد سازندگی و سپاه پاسداران


شهید زین الدین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با دستور امام در خصوص راه اندازی جهاد سازندگی، به این ارگان انقلابی رفت و پس از مدتی نیز با تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به صورت داوطلب عضو سپاه شد و بعد از مدت کوتاهی وقتی لیاقت و شایستگی خود را در بخش‌های مختلف سپاه نشان داد به سمت مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انتخاب شد و در این مسئولیت حساس انجام وظیفه کرد.


با آغاز جنگ و رشادت‏های فراوانی که شهید زین‏الدین از خود به ثبت رساند، فرماندهان را برآن داشت تا مسئولیت‏های حساس و کلیدی را به او واگذار کنند و بدین ترتیب، زین‏الدین به عنوان مسئول شناسایی یگان‏‌ها انتخاب شد و پس از آن به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه دزفول و سپس مسئول اطلاعات عملیات محورهای سوسنگرد انتخاب شد.


او در عملیات بیت‏المقدس و آزادسازی خرمشهر، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را پذیرفت و در عملیات رمضان، به سرپرستی تیپ 17 علی‏ابن ابی‏طالب(ع) قم و سرانجام به فرماندهی لشگر 17 علی‏ابن‏ابی‏طالب (ع) قم منصوب شد.


سرانجام عمر 25 ساله شهید مهدی زین‏الدین این فرمانده محبوب بسیجی‌ها در 27 آبان ماه سال 1363 به پایان رسید و او به همراه برادرش مجید زین الدین در مأموریتی که از کرمانشاه به سوی سردشت آذربایجان غربی درحرکت بود در منطقه تپه ساروین، با گروه‏های ضد انقلاب درگیر و به فیض شهادت نائل آمد.


پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت شهادت شهید زین الدین


آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب، که در زمان شهادت شهید زین‏الدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند، طی پیامی به جانشین شهید زین‏الدین در لشکر 17 علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) قم که وی نیز در یکی از عملیات‏‌ها به شهادت رسید، از مقام شهید مهدی زین الدین تجلیل کردند که متن پیام بدین شرح است.


برادر اسماعیل صادقی، مسئول ستاد لشگر 17 قم، متقابلاً شهادت سردار شجاع اسلام مهدی زین‏الدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت می‌‏گویم.


بی‏شک این خون‏های پاک، همگان را در پی‏گیری هدف‏های بزرگ اسلامی مصمم‏‌تر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومند‌تر می‌‏سازد.


سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زین‏الدین که به حق می‌‏توان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغ‏دار کرد.


شهید مهدی زین الدن در فرازی از وصیتنامه کوتاهش آورده است: در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان (عج) و خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم «چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟» گفت:«دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست.» گفتم: «همین جوری؟» گفت: «نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه می دونم؟ شاید باهاش بلند حرف زدم. نمی دونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط به م گفت مهدی من با فرمانده ام این جوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی. دیدم راست می گه. الان دو سه روزه. کلافه م. یادم نمی ره.»
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت:«می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب.» بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.
 

Similar threads

بالا