| تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید مصطفی چمران

nmd

عضو جدید
سلام
هدف فقط قرار دادن برگهایی از زندگی
یا قطعاتی از سخنان شهید چمران هست
نه نوشتن زندگی نامه و....متن های طولانی که.......
:gol::gol::gol:
 

nmd

عضو جدید
چپی ها می گفتند "جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند.
" راستی ها می گفتند "کمونیسته."
هر دو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند.
ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند.
یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت:
"من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد."
 

nmd

عضو جدید
چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده،
وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم،
می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند.
ماشین را نگه می داشت،
پیاده می شد
و می رفت بچه را بغل می کرد.
صورتش را با دستمال پاک می کرد و او
را می بوسید.
بعد هم راه بچه شروع می کرد به گریه کردن.
ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیش تر
 

nmd

عضو جدید
خانمش آمد ستاد، برای تسویه حساب.
حساب چندانی نداشتیم.
یک ساک پارچه ای، تویش یک پیراهن و دوتا زیرپوش.

 

nmd

عضو جدید
«مومن مجمع اضداد است.»
در دورانی که عرفان با چله نشینی و گوشه گیری تعریف میشد
،چمران هم دعای «کمیل» را ترجمه کرد
و هم بالاترین دوره های «جنگ چریکی» را دید.
کسی که عنوان تز دکتری او «
باریکه الکترون در منگترون با کاتد سرد» بود،
روزی در کنار امام موسی صدر به یاری فقرای لبنان شتافت
و روز دیگر وزیر دفاع امام خمینی بود
و هم چون یک سرباز در سوسنگرد جنگید
 

nmd

عضو جدید
چشمم به یك نقّاشی كه در تقویمی چاپ شده بود، افتاد.
یكی از نقّاشی ها زمینه ای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع كوچكی

میnسوخت كه نورش در مقابل این ظلمت، خیلی كوچك بود.
زیر نقّاشی به عربی شاعرانه ای
نوشته شده بود:
«من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك، فرق ظلمت و
نور و حق و باطل را نشان می دهم و كسی كه دنبال نور است،
این نور هر چقدر كوچك باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود»
شاعر آن شعر و نقّاش
كسی نبود جز «مصطفی چمران ...»

 

nmd

عضو جدید
دکتر چمران واقعا یک نابغه نظامی و علمی بود . کارخانه فولادسازی اهواز پر از آهن بود و عراقی‏ها تا نزدیکی آنجا آمده بودند؛ چمران دستور داد بچه‏ ها آهن‏ها را به طول‏ 180 سانت ببرند و یک گروه صد نفره برای این کار تشکیل داد. بچه‏ های بسیجی و رزمنده، آهن‏ها را به طور خاصی به هم جوش می‏دادند و پنج شاخه ‏ای‏ ساخته می‏شد که به آن خورشیدی می‏گفتند.
بچه ‏ها شاید بین 30 تا 50 هزار خورشیدی درست‏ کردند و آنها را در مسیری 15 کیلومتری در محل‏ عبور تانک‏های عراقی در راه سوسنگرد به اهواز قرار دادند،جایی که عراقی‏ها از آنجا خیلی فشار می‏آوردند.
با این ابتکار ساده چمران راه‏ عراقی‏ها بسته شد و دیگر نتوانستند از آن راه جلو بیایند
این خورشیدی‏ها در شنی تانک‏ها فرو می‏رفتند و بدون انفجار آنها را زمین‏گیر می‏کردند.

 

nmd

عضو جدید
نشسته بود زار زار گریه می کرد.
همه جمع شده بودند دورمان.
چه می دانستم این جوری می کند؟
می گویم "مصطفی طوریش نیس.
من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته."
کی باور می کند؟


 

nmd

عضو جدید
روزی كه مصطفی به خواستگاری*ام آمد مامان به او گفت:
«شما می دانید این دختر كه
می خواهید با او ازدواج كنید چطور دختری است؟
این صبح ها كه از خواب بلند می شود هنوز نرفته كه صورتش را بشوید و مسواك بزند كسی
تختش را مرتب كرده لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه آماده كرده اند.
شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی كنید، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور كه در
خانه اش هست».
مصطفی خیلی آرام اینها را گوش داد و گفت:
«من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول

می دهم تا زنده ام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب كنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم
دم تخت» و تا شهید شد، این طور بود. حتی وقت هایی كه در خانه نبودیم در اهواز در جبهه
اصرار می كرد خودش تخت را مرتب كند.
 

nmd

عضو جدید
حتی حاضر نبود كولر روشن كند.
اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ.
پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می آمد
اما می گفت، «چطور كولر روشن كنم وقتی بچه ها در جبهه زیر گرما می جنگند
غاده اگر می دانست مصطفی این كارها را می كند،
عقب نمی آید اهواز می ماند و این قدر به خودش سخت می گیرد
هیچ وقت دعا نمی كرد زخمی بشود و تیر به پایش بخورد.
هر كس می آمد مصطفی می خندید و می گفت: «غاده دعا كرده من تیر بخورم و دیگر بنشینم سر جایم»
غاده همسر لبنانی شهید چمران
 

nmd

عضو جدید
مصطفی ظاهر زندگیش همه سختی بود.
واقعا توی درد بود مصطفی.
خیلی اذیت شد.
شب ها گریه می كرد
راه میئرفت ...
بیدار می ماند ...
آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم
مصطفی با آن
سكینه خوابیده،
آرامش گرفتم.
همسر شهید
 

nmd

عضو جدید
قرار نبود برگردد ... من امشب برای شما برگشته ام

ـ نه مصطفی تو هیچ وقت به خاطر من برنگشته ای برای كارت آمدی.

ـ امشب برگشتم به خاطر شما از احمد سعیدی بپرس من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم


هواپیما نبود. تو می دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نكرده ام ولی امشب

اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم كه این جا باشم ...

وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز كشیده فكر كردم خواب است او را بوسیدم.

مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت یك روز كه آمدم دمپایی*هایش را بگذارم جلوی

پایش خیلی ناراحت شد دوید دو زانو شد و دست*هایم را بوسید ... آن شب خیلی تعجب كردم كه

وقتی حتی پایش را بوسیدم تكان نخورد احساس كردم بیدار است اما چیزی نمی*گوید

چشم هایش را بسته بود ... و گفت: «من فردا شهید می شوم ...

ولی من می خواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید شهید نمی شوم ...


من فردا از این جا می روم و می خواهم با رضایت كامل شما باشد ...» آخر رضایتم را گرفت ...

نامه ای داد كه وصیتش بود گفت تا فردا باز نكنید.

چرا داشت با فعل گذشته به مصطفی فكر می كرد؟ مصطفی كه كنار اوست.
نگاهش كرد. گفت:


«یعنی فردا كه بروی دیگر تو را نمی بینم؟»

مصطفی گفت: «نه» غاده در صورتش دقیق شد و بعد چشمهایش را بست گفت:

«باید یاد بگیرم، تمرین كنم چطور صورتت را با چشم بسته ببینم» یقین پیدا كردم كه مصطفی

امروز اگر برود دیگر بر نمی گردد.

دویدم و كُلت كوچكم را بر داشتم آمدم پایین. نیتم این بود


مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود ... مصطفی در اتاق نبود ...

... بعد بچه ها آمدند كه ما را ببرند بیمارستان گفتند دكتر زخمی شده، من بیمارستان را

می شناختم وارد حیاط كه شدیم من دور زدم رفتم طرف سردخانه. می دانستم كه مصطفی

شهید شده و در سردخانه است زخمی نیست.

 

nmd

عضو جدید
پدرمان جوراب بافی داشت.
چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید.
عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت.
مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. ا
فتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند.
پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.

 

nmd

عضو جدید
باهم از اوضاع ایران و درگیری های سیاسی حرف می زدیم.
نمی دانستیم چه کار می شود
کرد.
بدمان نمی
آمد برگردیم، برویم دانشکده ی فنی، تدریس کنیم.
چمران بالاخره به نتیجه رسید.
برایم پیغام گذاشته بود
"من رفتم.آنجا یک سکان دارهست."
و رفت لبنان
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
دكتر مصطفي چمران

دكتر مصطفي چمران


تاریخ تولد۱۳۱۱
محل تولدتهران،
تاریخ کشته‌شدن۳۱ خرداد ۱۳۶۰
محل کشته‌شدندهلاویه،
نحوه کشته‌شدناصابت ترکش خمپاره
محل دفنبهشت زهرا، تهران،
فرماندهیدومین وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران





چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند كوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری به یادگار گذاشته و همیشه در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته است .


دكتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران ،
خیابان پانزده خرداد متولد شد.
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛
سپس در دانشكده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الكترومكانیك فارغ التحصیل شد.
چمران یك سال به تدریس در دانشكده فنی پرداخت.
وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریكا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در كالیفرنیا ومعتبرترین دانشگاه آمریكا - بركلی - با ممتاز ترین درجه علمی موفق به اخذ مدرك دكترای الكترونیك و فیزیك پلاسما گردید.



وصیت نامه:
به خاطر عشق است كه فداكاری می كنم. به خاطر عشق است كه به دنیا با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است كه دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس می كنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می كنم. عشق هدف حیات و محرك زندگی من است.


 
آخرین ویرایش:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
فعالیتهای اجتماعی

فعالیتهای اجتماعی

فعالیتهای اجتماعی:
دكتر مصطفی چمران از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت الله طالقانی، در مسجد هدایت، و در درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شركت می كرد و از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شركت داشت . بعد از كودتای ننگین 28 مرداد و سقوط دولت دكتر مصدق در لوای یك گروه سیاسی سخت ترین مبارزه ها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناك ترین مأموریتها را در سخت ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.

چمران در آمریكا، با همكاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریكا را پایه ریزی كرد و از موسسین انجمن دانشجویان ایرانی در كالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریكا به شمار می رفت كه به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می شود. او پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز می زند و به همراهی بعضی از دوستان مؤمن و همفكر ، رهسپار مصر می شود و مدت دو سال در زمان عبد الناصر سخت ترین دوره های چریكی و پارتیزانی را می آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شده و فوراً مسئولیت تعلیم چریكی مبارزان ایرانی را بر عهده می گیرد .

وی به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی گرایی ورای اسلام ، گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده نمود كه جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین می شود، به جمال عبد الناصر اعتراض كرد . ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت كه جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است كه نمی توان به راحتی با آن مقابله كرد . چمران نیز با تأسف تأكید می كند كه ما هنوز نمی دانیم كه بیشتر این تحریكات از ناحیه دشمن برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. از آن پس به چمران و یارانش اجازه داده می شود تا در مصر نظرات خود را بیان كنند.

منبع
 
آخرین ویرایش:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
چمران در جنگ

چمران در جنگ

چمران سپس به نمایندگی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا به طور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه نماید.

پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران حماسه ساز و پرتلاش دیگری آغاز می شود . دكتر چمران در آن دوران نمونه كامل ایثار، شجاعت و در عین فروتنی و كار مداوم و بدون سر و صدا و فقط برای رضای خدا بود .

او بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهای ایران و یورش سریع آنها به شهر ها و روستا ها و مردم بی دفاع ، نتوانست آرام بگیرد و به خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان و به همراه مقام معظم رهبری ، آیت الله خامنه ای كه در آن زمان نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود ، به اهواز رفت. از آنجایی كه او همیشه خود را در گرداب خطر می افكند و هراسی از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دست بكار شد و در شب اول حمله چریكی ای را علیه تانكهای دشمن كه تا چند كیلومتری شهر اهواز پیشروی كرده بودند، آغاز كرد.


مصطفی چمران گروهی از رزمندگان داوطلب را به گردخود جمع كرد وبا تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشكیل داد. این گروه كمكم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یكی از این برنامه ها بود، كه به كمك آن جاده های نظامی به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ های آب در كنار رود كارون و احداث یك كانال به طول حدود بیست كیلومتر و عرض یكصد متر در مدتی كوتاه ، آب كارون را به طرف تانكهای دشمن روانه ساخت، بطوری كه آنها مجبور شدند چند كیلومتری عقب نشینی كنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند. این عمل فكر تسخیر اهواز را برای همیشه از سردشمنان به دور كرد .


یكی دیگر از كارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده این حركت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی كامل بین نیروهای موجود، تاكتیك تقریباً جدید جنگی بود. چیزی كه ابر قدرتها قبلاً فكر آن را نكرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر به وجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر برود ولی به علت خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین بار نیروهایی بین دویست تا یك هزار نفر را سازماندهی كرده و به خرمشهر فرستاد . آنان به كمك دیگر برادران خود توانستند در جنگی نا برابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت كنند.


پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، رژیم بعث عراق سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا رویای قادسیه را تكمیل كند و برای دومین بار به آن شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانكهای حزب بعث شهر را در محاصره گرفتند . روز سوم تعدادی از آنها توانستند به داخل شهر راه یابند. گزارش مهر همچنین می افزاید : دكتر چمران از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت بر آشفته بود، با فشار و تلاش خود ومقام معظم رهبری ، ارتش را آماده ساخت كه برای اولین بار دست به یك حمله خطرناك وحماسه آفرین و نابرابر بزنند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازمان دهی كرد و با نظامی نو و شیوه ای جدید از جانب جاده اهواز سوسنگرد به دشمن یورش بردند.


شهید چمران پیشاپیش یارانش، به شوق كمك و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می شتافت كه در محاصره تانكهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند وخود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ در این هنگام بود كه نبرد سختی در گرفت؛ نیروهای كماندوی دشمن از پشت تانكها به او حمله كردند و او نیز در مصاف با دشمن متجاوز، از نقطه ای به نقطه دیگر و از سنگری به سنگردیگر می رفت. كماندوهای دشمن او را به زیر رگبار گلوله های خود گرفته بودند، تانكها به سوی او تیر اندازی می كردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابك، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می داد.


در این درگیری همرزم چمران به شهادت رسید و اویك تنه به نبرد خود ادامه می داد و به سوی دشمن حمله می برد. تا آنكه در حین « رقصی چنین در میانه میدان» از دوقسمت پای چپ زخمی شد. با پای زخمی بر یك كامیون عراقی حمله برد و به غنیمت گرفت . او به كمك جوان چابك دیگری كه خود را به مهلكه رسانده بود به داخل كامیون نشست واز دایره محاصره خارج شد .


دكتر چمران با همان كامیون خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد. اما بیش از یك شب در بیمارستان نماند وبعد از آن به مقر ستاد جنگهای نا منظم رفت و دوباره با پای زخمی و دردمند به كار خود پرداخت. حتی در همان شبی كه در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهید فلاحی، فرمانده لشگر92، شهید كلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی كه رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید محلاتی) در كنار تخت او در بیمارستان تشكیل شد .او در همان حال و همان شب پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله اكبر را مطرح كرد.


شهید چمران به رغم اسرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش ، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگهای نا منظم و حركت به تهران برای معالجه نشد . تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در كنار بسترش و در مقابلش نقشه های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حركت نیروهای خودی نصب شده بود و او كه قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می نگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهاد های سازنده در زمینه های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می داد.


چمران پس از زخمی شدن، اولین بار برای دیدار با امام امت و بیان گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادهای خود را ارائه داد. حضرت امام (ره) نیز پدرانه و با ملاطفت خاصی رهنمودهای لازم را ارائه می داد.


دكتر چمران از سكون و عدم تحركی كه در جبهه ها وجود داشت دائماً رنج می برد و تلاش می كرد كه باارائه پیشنهادها و برنامه های ابتكاری حركتی بوجود آورد. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه های الله اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزدیكی مرز است رسانده تا ارتباطات شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. به گزارش مهر بالاخره در سی و یكم اردیبهشت ماه 1360، با یك حمله هماهنگ و برق آسا ارتفاعات الله اكبر فتح شد كه پس از پیروزی سوسنگرد بزرگ ترین پیروزی تا آن زمان بود.


شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین كسانی بود كه پا به ارتفاعات الله اكبر گذاشت؛ در حالی كه دشمن هنوز در نقاطی مقاومت می كرد او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد با تعدادی از یاران خود توانستند با فدا كاری و قدرت تمام تپه های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف در درآورند .


پس از پیروزی ارتفاعات الله اكبر، چمران اصرار داشت نیروهای ایرانی هرچه زودتر، قبل از این كه دشمن بتواند استحكاماتی برای خود ایجاد كند، بسوی بستان سرازیر شوند كه این كار عملی نشد و خود او طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداكاری رزمندگان جان بر كف ستاد جنگهای نا منظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.

منبع
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهادت دكتر چمران....

شهادت دكتر چمران....

در سی ام خرداد ماه 1360 یعنی یك ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اكبر، چمران در جلسه فوق العاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت الله اشراقی شركت و از عدم تحرك و سكون نیروهاانتقاد كرد و پیشنهاد های نظامی خود را از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود كه در آن شركت داشت و فردای آن روز، روز غم انگیز و بسیار سخت و هولناكی بود.

در سحر گاه سی و یكم خرداد 1360 ، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دكتر چمران بشدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. شهید چمران، یكی دیگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی كند . در لحظه حركت، یكی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: « همانند روز عاشورا كه یكایك یاران حسین (ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او(رستمی) هم به شهادت رسید و اینك خود او آماده حركت به جبهه است.»

بطرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات كرد. برای آخرین بار همدیگر را دیدند وبه حركت ادامه دادند تا اینكه به قربانگاه رسیدند .
چمران همه رزمندگان را در كانالی پشت دهلاویه جمع كرد، شهادت فرمانده شان را به آنها تبریك و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پر نور و چهره ای نورانی و دلی مالا مال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار
گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگرخدا ما را هم دوست داشته باشد، می برد.»

خداوند ثابت كرد كه او را نیز دوست دارد و به سوی خود فرا خواند. چمران در آن منطقه در حین سركشی به مناطق و خطوط مقدم بر اثر اثابت تركش خمپاره های دشمن به شهادت رسید .

منبع
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
پيام حضرت امام ‏خميني به مناسبت شهادت دکتر مصطفي چمران

پيام حضرت امام ‏خميني به مناسبت شهادت دکتر مصطفي چمران

متن پيام حضرت امام ‏خميني به مناسبت شهادت دکتر مصطفي چمران
بِسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
انالله وانّااليه راجعون
شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي و پيوستن به «ملاء اعلي»، دکتر مصطفي چمران را به پيشگاه ولي‏عصر ارواحنا فداه تسليت و تبريک عرض مي‏کنم. تسليت از آنرو، که ملت شهيدپرور ما سربازي را از دست داد، که در جبهه هاي نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ايران، حماسه مي‏آفريد و سرلوحه مرام او اسلام عزيز و پبروزي حق بر باطل بود.
او جنگجويي پرهيزگار و معلمي متعهد بود، که کشور اسلامي ما به او و امثال او احتياج مبرم داشت و تبريک از آنرو که اسلام بزرگ چنين فرزنداني تقديم ملت‏ها و توده ‏هاي مستضعف مي‏کند و سرداراني همچون او در دامن تربيت خود پرورش مي‏دهد. مگر چنين نيست که زندگي عقيده و جهاد در راه آن است؟ چمران عزيز با عقيده پاک خالص غيروابسته به دستجات و گروه‏هاي سياسي، و عقيده به هدف بزرگ الهي، جهاد را در راه آن از آغاز زندگي شروع و به آن ختم کرد.
او در حيات، با نور معرفت و پيوستگي به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازي زيست، و با سرافرازي شهيد شد و به حق رسيد. هنر آن است که بي‏هياهوهاي سياسي، و «خودنمايي»هاي شيطاني، براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف کند نه هوي، و اين هنر مردان خداست.
او در پيشگاه خداي بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و يادش بخير. و اما ما مي‏توانيم چنين هنري داشته باشيم، با خداست که دستمان را بگيرد و از ظلمات جهالت و نفسانيت برهاند.
من اين ضايعه را به ملت شريف ايران و لبنان، بلکه به ملت‏هاي مسلمان و قواي مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم اين مجاهد عزيز، تسليت عرض مي‏کنم. و از خداوند تعالي رحمت براي او، و صبر و اجر براي بازماندگان محترمش خواهانم.
اول تيرماه شصت روح ‏الله ‏الموسوي‏ الخميني
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکتر چمران‏ دستور داد پمپ‏های خیلی بزرگ آب را روی دو برج بلند کنار کارون جوش دادیم و با این کار، آب‏ رود کارون را شب‏ها زیر عراقی‏ها می‏ انداختیم و تانک‏های آنها در گل فرو می‏رفت و زمین‏گیر می‏شدند. یک وقت هم شهید چمران دستور داد 300 یا 400 چوب الوار بلند، از همان الوارهای‏ بنایی تهیه کردیم و از بچه ‏ها خواست که‏ قوطی‏های خالی کمپوت و کنسرو را هم جمع کنند و بعد در آنها کمی روغن سوخته و کاه ریختند و دستور داد روی هر کدام از تخته‏ ها چند تا از این‏ قوطی‏ها را نصب کردند. غروب که می‏شد فتیله‏ این قوطی‏ها را روشن می‏کردند و الوارها را با فاصله روی رودخانه کارون می‏ریختند. دشمن که‏ از دور، آتش و دود روی این الوارها را می‏دید، تصور می‏کرد که نیروی عظیمی از روی رود کارون‏ به سمت آنها می‏رود.باور کنید تا دشمن فهمید که‏ اینها در واقع چیست،نزدیک به دو ماه که این‏ تکنیک برپا بود ، هر چه گلوله داشت توی کارون‏ ریخت! »
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقدیم به دکتر مصطفی چمران

تقدیم به دکتر مصطفی چمران

[h=2]تقديم به شهيد مصطفي چمران[/h]
نميشه از کنار اسم "مصطفي چمران"ساده گذشت. برا من و خيلي ها، ايشون يه اسطوره است. يه ابَرمرد. خيليحرفه تو آمريکا به اون مدارج عالي علمي برسي و اسير دنيا نشي! آدم بايدخيلي زاهد باشه که تو بلاد کفر از ياد خدا غافل نشده باشه. ابعاد مختلفروحيش واقعاً محيرالعقوله. سختکوشي و مهرباني، جدي و قانونمندي و ملاطفت،تيراندازي و جنگ و نقاشي و ... و ... و...
"دکتر مصطفي" تا ابد براي من و امثال من يه اسوه ي تمام نشدنيه.
و اين فرازهايي از زندگي سراسر شور، هيجان و عاطفه ي اسطوره ي زندگيم، شهيد دکتر مصطفي چمران:
-مديرمدرسه با خودش فکر کرد که حيف است مصطفي در آن جا بماند. خواستش و به شگفت برود دبيرستان البرز. البرز دبيرستان خوبي بود،ولي شهريه مي گرفت.آنجا که رفت مدير چند سؤال ازش پرسيد. بعد يک ورقه داد که مسئله حل کند.هنوز مصطفي جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت: «پسر جان تو قبولي.شهريه هم لازم نيست بدهي.»
- سال دوم يکاستاد داشتيم که گيرداده بود همه بايد کراوات بزنند. سرامتحان، چمرانکراوات نزد، استاد دو نمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترين نمره کلاس.
-بورس گرفت. رفت آمريکا. بعد از مدت کمي شروع کرد به کارهاي سياسي مذهبي.خبر کارهايش به ايران مي رسيد. از ساواک پدر را خواستند و به ش گفتند: «ماترمي چهارصد دلار به پسرت پول نمي دهيم که برود عليه ما مبازه کند.» پدرگفت: «مصطفي عاقل و رشيده. من نمي توانم در زندگيش دخالت کنم.» بورسيه اش را قطع کردند. فکر مي کردند ديگر نمي تواند درس بخواند.
-بعد از کشتار پانزده خرداد نشست و حسابي فکر کرد. به اين نتيجه رسيد کهمبارزه ي پارلماني به نتيجه نمي رسد و بايد برود لبنان و سلاح دست بگيرد.بجنگد.
- چپي ها مي گفتند: «جاسوسآمريکاست. براي ناسا کار مي کند.» راستي ها مي گفتند: « کمونيسته». هر دوبراي کشتنش جايزه گذاشته بودند. ساواک هم يک عده را فرستاده بود ترورشکنند. يک کمي آن طرف تر دنيا، استادي سرکلاس مي گفت: «من دانشجويي داشتمکه همين اخيراً روي فيزيک پلاسما کار ميکرد.»

-واي که چقدر لباسش بد ترکيب بود. اميدوار بودم براي روز عروسي حداقل يکدست لباس مناسب بپوشد که مثلا آبروداري کنم . نپوشيد. با همان لباس آمد.مي دانستم که مصطفي، مصطفي است.
- بهشگفت: «تعجبه! تو که خيلي قيافه شوهر آينده ت برات مهم بود، پس چرا با يهکچل عروسي کردي؟!» تعجب کرد. کچل؟!! دروغ مي گويي! مصطفي که کچل نيست!!
خونهکه رسيد و چشمش به سر دکتر افتاد ديگه نتونست خنده ش رو کنترل کنه. همه شمي خنديد. ما جرا رو که براي مصطفي تعريف کرد، گفت: «آن قدر محو اخلاق ورفتارت شده بودم متوجه نشده بودم کچلي!»
- مادرش گفته بود: «مصطفي! من از تو هيچ انتظاري ندارم الا اين که خدارافراموش نکني.» بيست و دو سال پيش گفته بود؛ همان وقت که از ايران رفتآمريکا. وقتي از آمريکا برگشت براي مادرش که فوت کرده بود متني نوشت که:«در تمام اين سالها يک لحظه هم خدارا فراموش نکردم.»
-وقتي جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه. نه توي مجلس بند مي شد نه وزارتخانه. رفت پيش امام. گفت: «بايد نامنظم با دشمن بجنگيم تا هم نيروها،خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پيش بيايد.» برگشت و همه را جمعکرد. گفت: «آماده شويد همين روزها راه مي افتيم».پرسيديم: «امام؟» گفت: «دعامان کردند.»
-کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر؛ لباس پوشيدنشان، سلاح دستگرفتنشان، حرف زدنشان. بعضي ها هم ريششان را کوتاه نمي کردند تا بيش ترشبيه دکتر بشوند. بعدا که پخش شديم جاهاي مختلف، بچه ها را از روي همينچيز ها مي شد پيدا کرد. يا مثلا از اين که وقتي روي خاکريز راه مي روند نهدولا مي شوند، نه سرشان را مي دزدند. ته نگاهشان را هم بگيري، يک جايي آندور دست ها گم مي شود.
- شب دکتر آمادهباش داد. حرکت کرديم سمت اهواز . چند کيلومتر قبل از شهر پياده شديم. خبررسيد لشکر 92 زمين گير شده. عراقي ها دارند مي رسند اهواز . دکتر رفتشناسايي. وقتي برگشت، گفت «همين جا جلوشان را مي گيريم. از اين ديگر نبايدجلوتر بيايند. » ما ده نفر بوديم، ده تا تانک زديم و برگشتيم . عراقي هاخيال کرده بودند از دور با خمپاره مي زنندشان. تانک ها را گذاشتندو رفتند.
-موقع غذا سر و کله عرب ها پيدا مي شد؛ کاسه و قابلمه به دست، منتظر. دکترگفته بود: «اول به آنها بدهيد، بعد به ما. ما رزمنده ايم، عادت داريم.رزمنده بايد بتواند دو سه روز دوام بياورد.»
- وقتي کنسروها را پخش مي کرد، گفت: «دکتر گفته قوطي ها شو سالم نگه دارين.» بعد خودش پيداش شد، با کل
يشمع. توي هر قوطي يک شمع گذاشتيم و محکمش کرديم که نيفتد. شب قوطي ها رافرستاديم روي اروند. عراقي ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش ميريختند.
- از اهواز راه افتاديم؛ دوتالندرور. قبل از سه راهي ماشين اول را زدند. يک خمپاره هم سقف ماشين ما راسوراخ کرد و آمد تو، ولي به کسي نخورد. همه پريديم پايين، سنگر بگيريم.دکتر آخر از همه آمد. يک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت:«کنار جاده ديدمش. خوشگله؟»
- فکر مي کردم بدنش مقاوم است که درآن هواي گرم اصلا آب نمي خورد. بعد از اذان مغرب، وقتي ديديم چه طوري آب مي خورد، فهميديم چه قدر تشنه بوده.
- براي نماز که مي ايستاد، شانه هايش را باز مي کرد و سينه ش را مي داد جلو. يک بار به ش گفتم: «چرا سر نماز اين طور مي کني؟» گفت:«وقتينماز مي خواني مقابل ارشد ترين ذات ايستاده اي. پس بايد خبردار بايستي وسينه ت صاف باشد.» با خودم مي خنديدم که دکتر فکر مي کند خدا هم تيمساراست.
- گفت: «ببين فلاني، من، هم تويانگليس دوره ديده م، هم توي آمريکا، هم توي اسرائيل. خيلي جنگيده م.فرمانده زياد ديده م. دکتر چمران اولين فرماندهيه که موقع جنگيدن جلوينيروهاست و موقع غدا خوردن عقب صف.»
-با خودش عهد کرده بود تا نيروي دشمن در خاک ايران است بر نگردد تهران. نهمجلس مي رفت، نه شوراي عالي دفاع. يک روز از تهران زنگ زدند. حاجاحمد آقا بود. گفت: «به دکتر بگو بيا تهران.» گفتم: «عهد کرده با خودش،نمي آد.» گفت: «نه، بگو بياد. امام دلش براي دکتر تنگ شده.» به ش گفتم.گفت: «چشم. همين فردا مي ريم.»
- گفت: «رضايت بدهيد، من فردا بروم شهيد بشم.» گفتم: «من چه طور تحمل کنم؟» آن قدر برايم حرف زد تا رضايت دادم.
- رستمي شهيد شده بود. دکتر آماده شده بود برود خط. فرمان ده جديد را انتخاب کرد وراه افتاد. رسيديم دهلاويه. بچه ها از خستگي خوابيده بودند. دکتر بيدارشان کردو با همه روبوسي کرد. آخر سر گفت: «بالاخره خدا رستمي رادوست داشت، برد. اگر مارا هم دوست داشته باشد، مي برد.»
-داشت منطقه را براي مقدم پور، فرمان ده جديد، توضيح مي داد. مثل هميشهراست ايستاده بود روي خاکريز. حدادي هم همراهشان بود. سه نفر بودند؛ سه تاخمپاره رفت طرفشان. اولي پانزده متري. دومي هفت متري و سومي پشت پاي دکتر،روي خاکريز. ديدم هر سه نفرشان افتادند. پريديم بالاي خاکريز . ترکشخمپاره خورده بود به سينه ي حدادي، صورت مقدم پور و پشت دکتر.
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به مناسبت سالگرد شهادت مصطفی چمران،عالم اهل عمل

به مناسبت سالگرد شهادت مصطفی چمران،عالم اهل عمل


"بسم رب الشهدا و الصدیقین"

نمیدونم چندروز پیش بود...چند ماه پیش بود...مهم نیست!!
خواهرم اومد پیشم ،گفت:ندا یه چیزی از کتاب فارسیمون بخونم؟!!
گفتم:نه حوصله ندارم!!
گفت:درباره ی شهید چمرانه ها!
گفتم:باشه! بخون....
خوند:

-ریاضیش خیلی خوب بود،شبها بچه هارا جمع میکرد کنار میدان.زیر نور تیر چراغ برق به آنها ریاضی درس میداد!!

-سال دوم دانشگاه استاد اصرار داشت که همه باید کراوات بزنند،اما او کراوات نزد .استاد 2نمره از او کم کرد...18 بالاترین نمره!!

-اول ترم استاد به دانشجوها گفت:هیچ کس نمیتواند در این درس بالاتر از15 بگیرد از بس که این درس ،سخت و فنی است،هرکس بالاتر از 15 بگیرد به او 20 میدهم!
پایان ترم از این درس 20 گرفت!!استاد هم به او 22 داد!!تا در تاریخ دانشکده فنی ماندگار شود!!

-او شاگرد اول دبیرستان و دانشجوی نمونه دانشگاه بود و مدرک دکترای الکترونیک و فیریک پلاسمای خودش را با رتبه ی عالی از بهترین دانشگاه های دنیا دریافت کرد!!
.
.
آخرش گفت:بالاش نوشته "بیشتر بدانیم"یعنی نخونمش واسه امتحان؟!!
گفتم:اشتباه نوشته...تو خطش بزن،بنویس:"باید بدانیم"!!!
امروز کتابشو دیدم...خط نزده بود...ولی من خطش زدم...همین الان...نوشتم:"ای کاش بدانی...."!!!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پيام حضرت امام ‏خميني
بمناسبت شهادت دكتر مصطفي چمران
بِسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
انالله وانّااليه راجعون
شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي و پيوستن به «ملاء اعلي»، دكتر مصطفي چمران را به پيشگاه ولي‏عصر ارواحنا فداه تسليت و تبريك عرض مي‏كنم. تسليت از آنرو، كه ملت شهيدپرور ما سربازي را از دست داد، كه در جبهه‏هاي نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ايران، حماسه مي‏آفريد و سرلوحه مرام او اسلام عزيز و پبروزي حق بر باطل بود. او جنگجويي پرهيزگار و معلمي متعهد بود، كه كشور اسلامي ما به او و امثال او احتياج مبرم داشت و تبريك از آنرو كه اسلام بزرگ چنين فرزنداني تقديم ملت‏ها و توده ‏هاي مستضعف مي‏كند و سرداراني همچون او در دامن تربيت خود پرورش مي‏دهد. مگر چنين نيست كه زندگي عقيده و جهاد در راه آن است؟
چمران عزيز با عقيده پاك خالص غيروابسته به دستجات و گروه‏هاي سياسي، و عقيده به هدف بزرگ الهي، جهاد را در راه آن از آغاز زندگي شروع و به آن ختم كرد. او در حيات، با نور معرفت و پيوستگي به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار كرد. او با سرافرازي زيست، و با سرافرازي شهيد شد و به حق رسيد.
هنر آن است كه بي‏هياهوهاي سياسي، و «خودنمايي»هاي شيطاني، براي خدا به جهاد برخيزد و خود را فداي هدف كند نه هوي، و اين هنر مردان خداست. او در پيشگاه خداي بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و يادش بخير.
و اما ما مي‏توانيم چنين هنري داشته باشيم، با خداست كه دستمان را بگيرد و از ظلمات جهالت و نفسانيت برهاند.
من اين ضايعه را به ملت شريف ايران و لبنان، بلكه به ملت‏هاي مسلمان و قواي مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم اين مجاهد عزيز، تسليت عرض مي‏كنم. و از خداوند تعالي رحمت براي او، و صبر و اجر براي بازماندگان محترمش خواهانم.
اول تيرماه شصت
روح ‏الله ‏الموسوي‏ الخميني
 

rahino

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
** ماجرای برخورد شهیدچمران با رضاسگـه! **

حجـت الاسـلام داسـتانپور در یکی از سخـنرانی هایش ماجـرای عبـرت انگیزی از برخورد شهید چمران با یکی از گنده لات های مشهـد بیـان می کـند.
متن این خاطـره بدیـن شـرح اسـت :

هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!

یک روز داشـت می رفـت سمـت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.

شهید چمـران از ماشیـن پیاده شد و دست اونو گرفت و گفـت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“

رضا گفت : بروبچه ها که اینجور میگن…..!!!

چمران بهش گفت : اگه مردی بیا بریم جبهه!!

به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه……!

مدتی بعد….

شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد….!

چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“

رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!

وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:

”آهای کچل با تو ام…..! “

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“

رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!

چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید…..!“

چمران و آقا رضا تنها تو سنگر…

رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!

شهید چمران: چرا؟!

رضـا: مـن یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده….!

تا حالا نـشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه…..

شهید چمـران: اشتباه فکر می کنی…..! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!

هِی آبـرو بهم میده…..

تو هم یکـیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده…..!

منم با خـودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم…..! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!

رضا جا خورد!….

… رفت و تو سنگر نشست.

آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!

تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟

اذان شد.

رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضـو گرفت.

… سر نماز، موقـع قنـوت صدای گـریش بلند شد!!!!

وسط نماز، صدای سوت خمـپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد…..

رضارو خدا واسـه خودش جدا کرد……! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)

یه توبه و نمـاز واقعی…





 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
مصطفی اومده بود خواستگاریــم، مادرم بهش گفت:"این دختر صبح ها

که از خواب بلند میشه در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک

میزنه یه نفر تختش رو مرتب میکنه.لیوان شیر رو جلوی در اتاقش میاره

و براش قهوه آماده میکنه شما میتونید چنین کاری کنید؟ "مصطفی که

خیلی آروم نشسته بودوبه حرفای مادرم گوش میداد،گفت:"من نمیتوانم

برای دخترتون مستخدم بگیرم ولی قول میدهم تا زنده ام،وقتی بیدار شد

تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را برایش آماده کنم.تا وقتی شهید

شد این کار رو میکرد خودش قهوه نمیخورد اما چون میدونست ما لبنانیها

به قهوه خوردن عادت داریم،درست میکرد وقتی هم منعش میکردم،میگفت:

"من به مادرتان قول دادم تا زنده ام این کار رو برای شما انجام بدهم

راوی : همســـــــر شهیــــــد چمـــــــــــران
 

Similar threads

بالا