گاهی سپیدی همرنگ دانه های برف
و گاهی سیاهی مثل آسمان شبهای دلتنگی ام
گاهی آنقدر گرم که قادری یخهای وجودم را آب کنی
و گاهی آنچنان سردی
که همچون آدمکی برفی بازیچه ی دست دیگرانم میکنی
گاهی بهار را برایم ارمغان داری و گاهی یادآور شبهای بلند یلدایی
گاهی شیرین بمانند شهدی و گاهی تلخ مثل موم
گاهی همانی که دوستش دارم و گاهی همانی که خودخواهی
و من حیران در این دوگانگی ام.. ....
و گاهی سیاهی مثل آسمان شبهای دلتنگی ام
گاهی آنقدر گرم که قادری یخهای وجودم را آب کنی
و گاهی آنچنان سردی
که همچون آدمکی برفی بازیچه ی دست دیگرانم میکنی
گاهی بهار را برایم ارمغان داری و گاهی یادآور شبهای بلند یلدایی
گاهی شیرین بمانند شهدی و گاهی تلخ مثل موم
گاهی همانی که دوستش دارم و گاهی همانی که خودخواهی
و من حیران در این دوگانگی ام.. ....