فاطمیه 1 ( دلنوشته ها و اشعار ... )

سفره هفت سین امسال...

سفره هفت سین امسال...

رسیده عید و دل ها شاد و خرم

همه در فکر دیدارند با هم

همه آماده اند سفره بچینند

به فکر سفره های هفت سین اند

منم در سفره دارم هفت سین را

ولی توأم شده با داغ زهرا(س)

بود سین نخستین سیلی کین

به روی مادرم با دست سنگین

ببین بر سفره سین دومم را

که سویی نیست در چشمان زهرا(س)

بگویم سین سوم تا بسوزی؟

که مادر سوخت بین کینه توزی

از این ماتم دل حیدر(ع) غمین است

که سین چهارمم سقط جنین است

به روی سفره سین پنجم این است:

سر سجاده اش زینب(س) حزین است

شده سفره پر از اشک شبانه

ششم سین، مانده سوت و کور خانه

چه گویم ای عزیز از سین آخر

بود آن، سینه ی مجروح مادر....




میدونم خیلی از دل ها با خوندن این شعر غمگین میشه و خیلی چشمها بارونی...

وسط اشکاتون برای این حقیر هم دعا کنید

ان شاءالله همه سالی پر از خیر و برکت داشته باشین
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز


 

محمد ساوه

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مجموعه پیامک ویژه شهادت حضرت زهرا (س)

مجموعه پیامک ویژه شهادت حضرت زهرا (س)


خزان زود هنگام و کبود شدن یاس بوستان پیامبر ، تسلیت باد .
.​
.​
.
چه تعبیری خدا در نقطه دارد/ که تفسیری جدا هر نقطه دارد​
به تعداد بهار عمر زهرا(س) / همین اندازه کوثر نقطه دارد . . .​
(سوره ی کوثر ۱۸ نقطه دارد)​
.​
.​
.​
نمایان شد ز خط آتش و دود / که جرم فاطمه حب علی بود​
پس از زهرا علی بی همزبان شد / اسیر امتی نامهربان شد . . .​
.​
.​
.​
عمریست رهین منت زهرائیم / مشهور شده به عزت زهرائیم​
مُردیم اگر به قبر ما بنویسید / ماپیر غلام حضرت زهرائیم . . .​
.​
.​
.​
کدامین شب از آن شب ۹۱ه تر بود / که زهرا حایل دیوار و در بود​
شبی کاندر هجوم تیغ بیداد / سرت را سینه زهرا سپر بود . . .​
یا فاطمه (س)​
.​
.​
.​
ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم / مامور برای خدمت زهرائیم​
روزی که تمام خلق حیران هستند / ما منتظر شفاعت زهرائیم​
شهادت حضرت فاطمه (س) تسلیت​
.​
.​
.​
یتیمان جز دو چشم تر ندارند / به غیر از خاک غم بر سر ندارند​
چو مادر مرده ها باید فغان کرد / که طفلان علی مادر ندارند . . .​
.​
.​
.​
آنان که بر این خانه هجوم آوردند / در خاک نهال کینه را پروردند​
در کعبه علی شکسته بتها شان را / اکنون به در خانه تلافی کردند . . .​
.​
.​
.​
خون است که روی خاک خشت افتاده است / داغ است به قلب سر نوشت افتاده است​
خیزید و فرشته را به بیرون ببرید / آتش به در باغ بهشت افتاده است​
.​
.​
.​
هر سینه که دوستدار زهراست / آشفته و بی قرار زهراست​
گنجینه ی هفت آسمان ها / در سینه ی خون نگار زهراست​
از شرح کرامتش همین بس / عالم همه وامدار زهراست​
.​
.​
.​
تا که نامت بر زبان آمد ، زبان آتش گرفت / سوختم چندان که مغز استخوان آتش گرفت​
حیدر آمدخاک همچون باد ، گرم گریه شد / خواست تا غسلت دهد ، آب روان آتش گرفت​
.​
.​
.​
نگاه سرد مردم بود و آتش / صدا بین صدا گم بود و آتش​
بجای تسلیت با دسته ی گل / هجوم قوم هیضم بود و آتش​
.​
.​
.​
کمی از غسل زیر پیرهن ماند​
کمی از خون خشک بر بدن ماند​
کفن را در بغل بگرفت و بو کرد​
همان طفلی که آخر بی کفن ماند​
.​
.​
.​
الهی داد از این دل داد از این دل​
کنار قبر زهرا کرده منزل​
بگو زهرا زجا خیزد ببیند​
که اشک دیده کردخاک او گل​
.​
.​
.​
چنان داغت دلم غمناک کرده / که دست من تو را در خاک کرده​
بجایت زینب مظلومه تو / غبار غم ز رویم پاک کرده​
.​
.​
.​
ز سوز دل کنم گریه برایت / که دیگر نشنوم زهرا صدایت​
در و دیوار خانه با نگاهم / بیادم آورد آن ناله هایت​
.​
.​
.​
اگر محور به هر امکان علی بود / ولی بر فاطمه مهمان علی بود​
کنار تربتت مظلومه زهرا / سر شب تا سحر گریان علی بود . . .​
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهادت بی بی دو عالم رو به شما دوستدارن اهل بیت تسلیت می گویم

شهادت بی بی دو عالم رو به شما دوستدارن اهل بیت تسلیت می گویم

ممنون از استارتر






من غلامی ز غلامان توام یا زهرا
مستمندی به سر خان توام یا زهرا
*********شعر فاطمه**********
از زمانی که به خود آمده ام فهمیدم
خاطر آشفته و حیران تو ام یازهرا
*********شعر فاطمه**********
من دعا بودم ز روز ازل برلب تو
ذکری از نیمه سوزان توام یازهرا
*********شعر فاطمه**********
متولد شده عشق توام بی بی جان
آه پرورده دامان توام یا زهرا
*********شعر فاطمه**********
بیت الاحزان دلم شاهد اشک سحرت
اشک آن دیده گریان توام یازهرا
*********شعر فاطمه**********
از ازل لطف تو شد شام حالم آری
تا ابد در خور احسان توام یا زهرا
*********شعر فاطمه**********
شد یهودی ز نخ چادرت اسلام شناس
فخرم این بس که مسلمان توام یازهرا
*********شعر فاطمه**********
ای یتیمان مدینه همه از پخت تو سیر
طالب لقمه ای از نان توام یازهرا
محمدتقی میرشفیعی
 

sara20012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند
در اول ربیع خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند
از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک
از بس که با غلاف به پهلوی در زدند
می رفت آب غسل نبی از کفن هنوز
کاین قوم، دل به آب برای گذر زدند
تا آمدم به خویش، جلالش کبود شد
بد سیرتان جمال مرا بی خبر زدند
هر قدر گفت دختر پیغمبرم مزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند




 

ميسيز

عضو جدید
اي دخت نبي زوج علي گوهر يكتا // اي بدر دجي شمس هدي ام ابيها،
روي تو ضحي باشد و گيسوي تو والليل // كوثر لب تو قامت تو شاخه طوبي،
تو جان جهاني و جهاني به تو بسته // تو راز نهاني و نهان درتو هويدا.
شهادت بزرگ بانوي دو عالم را به همه شيعيان گرامي و مخصوصا شما آقا محمد تسليت ميگم.
مرسي بابت تاپيك پر محتواتون.
 

software eng

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی همه جا شُهره به عنوان تو باشیم
باید که فقط ریزه خور خان تو باشیم
دامن نکش از دست گداهای گرفتار
بگذار کمی دست به دامان تو باشیم
یا زهرا س
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
پنج تن

آفریدند آفرینش را برایِ پنج تن
پس همه هستند خلق ماجرایِ پنج تن
مثل جبرائیل تا عرش بالا میروم
آن زمان هایی که می افتم به پایِ پنج تن
نذر ِ اهل بیت ، اهل بیت باید ذبح کرد
بچه های ما فدای بچه هایِ پنج تن
استجابت در قسم دادن به نام فاطمه ست
پس بدون او نمیگیرد دعایِ پنج تن
فاطمه در عین وحدت گاه کِثرَت میشود
میرسد از جانب یک تن صدایِ پنج تن
یک بدن که طاقت روح وسیعش را نداشت
لاجرم تکثیر شد در جای جایِ پنج تن
هم رضای پنج تن یعنی رضای فاطمه
هم رضای فاطمه یعنی رضایِ پنج تن
ما در این دنیا و آن دنیا یکی از این دوایم:
یا غلام پنج تن یا که گدایِ پنج تن


علي اكبر لطيفيان
 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست

احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست

با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است

این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست

اینجا به ما حسین حسین وحی میشود

پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست

سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست

زهرا برای سیر کمال ولای ماست

تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است

چادر نماز مادر ارباب های ماست

باران به خاطر نوه ی فضه میرسد

ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست

فرموده اند داخل آتش نمیشویم

فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست

علی اکبر لطیفیان
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
و تنها خداست كه می‌تواند، تسلای دل علی باشد.

ماه حق دارد كه گوشه اختفا را بر گریه اختیار كند و ستارگان چه كنند، اگر سر بر شانه یكدیگر نگذارند و مصیبت را زبان نگیرند.

آن خانه نمی‌دانم آن شب به چه قدرتی بر پای ایستاده بود، آن مدینه چه مدینه‌ای بود كه چنین مصیبتی را تاب آورد و در هم نشكست، آن چه قبرستانی بود كه سرچشمه عصمت را در خویش فرو برد و دم بر نیاورد، آن چه خاكی بود كه به خود جرأت داد، فاطمه را از علی جدا كند ؟

چرا آن خانه بر جای ماند؟ چرا مدینه ویران نشد؟ چرا آسمان در خود نپیچید؟ چرا بغض زمین نتركید؟ چرا عالم فرو نریخت ؟

گفته‌اند در عاشورا وقتی زخم در جان خورشید نشست و زمین، پیكر مبارك حسین را بر خویش قطعه‌قطعه‌ دید، به لرزه درآمد و آسمان تیره و تار شد و غبار خشم خداوند از جای جنبید.

در آنجا سجاد ـ سلام‌الله‌علیه ـ دست بر زمین كوفت و زمین را به آرامش خواند، سر به آسمان برداشت و آسمان را دعوت به سكوت كرد.

آسمان و زمین هر دو، تنها در اجابت فرمان امام خویش آرام گرفتند، دندان بر جگر نهادند، خون به لب آوردند، ولی دم نزدند. مویه كردند، ولی فغان نكردند. در خویش شكستند و گریستند، اما ضجه نزدند.چه رازی بود در شهادت زهرا كه خانه فرو نریخت، مدینه زیر و زبر نشد، عمود خیمه آسمان نشكست و زمین، متلاشی نگشت؟ آفرینش این تحمل را از كجا آورده بود؟

مگر نه زهرا، والاترین محبوبه خداوند بود و خدا به بهانه وصلتش فرموده بود: «احبّ النساء الی».

مگر نه فاطمه، محور كسا بود و بقیه وابستگان او؟ پیامبر پدر او بود و علی، همسر او و حسنین فرزندان او؟ ـ سلام‌الله علیهم اجمعین ـ «هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها». مگر نه رضای خداوند در گرو رضایت مرضیه بود و غضب خداوند در گرو خشم او؟ مگر نه صدیقه كبری، راز آفرینش زن بود، بهانه خلقت نسوان؟ مگر نه فاطمه شبیه‌ترین بود به رسول خدا؟ «ما رأیت احداً كان اشبه كلاماً و حدیثاً من فاطمة برسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ». مگر نه فاطمه، آخرین مشایع و اولین مستقبل پیامبر بود؟ مگر نه فاطمه راستگوترین موجودات بود پس از رسول خدا؟ مگر نه فاطمه، پاره جگر پیامبر بود و عزیز مسلم خداوند جل و علا؟ مگر نه... .

چه رازی بود در شهادت زهرا كه خانه فرو نریخت، مدینه زیر و زبر نشد، عمود خیمه آسمان نشكست و زمین متلاشی نگشت ؟

آفرینش این تحمل را از كجا آورده بود ؟

كسی هست در خانه فاطمه پس از او كه شاید این راز سر به مهر، به دست‌های او گشوده شود؛ او اسماء، محرم اسرار فاطمه است. از او بپرسید، شاید پاسخ بگوید.بگوید كه: «آری حسنین سر به پای مادر نهاده بودند و پایه‌های عرش را ضجه‌های خویش می‌لرزاندند. زینب و ام‌كلثوم، كائنات را با موهای خویش پریشان می‌كردند. چروك بر پیشانی آسمان افتاده بود، زمین از درد به خود می‌پیچید، ناله‌های فرشتگان، داغ پیامبر را دوچندان می‌كرد. ولی چه بود آنچه آفرینش را بر پای نگاه می‌داشت ؟

در آن شب تغسیل ماه، من دیدم كه علی در مأمن تاریكی، سر بر دیوار خانه فاطمه، سر بر محور آفرینش، سر بر عمود آسمان نهاده بود و زار زار می‌گریست».اگر در عاشورا، سجاد ـ علیه‌السلام ـ مشت بر زمین كوفت و آسمان را به آرامش خواند، در آن شب، علی سر بر دیوار كائنات، ملتقای زمین و آسمان، محور آفرینش می‌سایید و با وجود بی‌قرار خویش، همه را به آرامش می‌خواند.

افشاگرانه‌ترین فریاد اعتراض تاریخ

مظلومیت آنچنان بر وجود تو سایه افكنده است كه یادت، بی‌اراده و ناگزیر، آتش بر خرمن وجود می‌افكند و خاطره‌ات، بغض را در گلو می‌شكند.در آن خانه كوچك، رازی به وسعت تاریخ نهفته است. چنان مظلومیتی بر آن خانه كوچك سایه افكنده و چنان زخمی بر آن جگر تاریخ نشسته است كه هیچ حادثه‌ای نمی‌تواند دل‌های شیعیان، طواف‌كنندگان آن حرم خداوند را مسرور كند.

آری، آن مظلومیت نیلی كه بر چهره تو نشسته بود، نمی‌گذارد كه لبخند بر چهره نه تشیع و نه اسلام، كه حتی انسانیت پس از تو بنشیند.به هر حال، آن در، بر آن پهلو شكسته است، چه تفاوت دارد كه در وفاتت این خاطره عرش‌سوز و جگرخراش را تداعی كنیم یا در ولادتت ؟

مهم این است كه تو مظلوم بزرگ‌ترین جنایت تاریخ واقع گشته‌ای.مهم این است كه صبر لایتناهی خدا در جانكاه‌ترین حادثه آفرینش در تو به تجلی نشسته است.مسئله، اشك‌های علی است و لرزش گونه‌های علی به هنگام شستشوی پیكر مطهر تو.

مهم، گریه‌های دادخواه و اشك‌های ظلم‌برانداز توست و سر بر دیوار نهادن علی و زار زدن علی.آنچه جانسوز است، صبر توست در مصائب علی و صبر علی است در مصائب تو.و از همه مهم‌تر، تشییع شبانه و مظلومانه پیكر توست.چه كردند با تو كه این تازیانه اعتراض جاودانه را ـ المخفیة قبرا ـ بر پشت تاریخ روا دانستی.چه ظلم‌ها بر تو رفته بود، چه حق‌ها از تو تضییع گشته بود و چه حقایقی در مقابل دیدگان تو تحریف شده بود كه این اعتراض افشاگرانه را بر پیشانی تاریخ حك كردی و دشمن را بر كرسی رسوایی جاودانه نشاندی؟

و این چگونه اعتراضی بود كه خداوند نیز به حمایت از آن برخاست ؟

همان علی كه مأمور به سكوت بود، همان علی كه شمشیر را به رغم كارسازی و برندگی در نیام پسندیده بود، همان علی كه سخت‌ترین جنایات تاریخ را تاب آورده و دم برنیاورده بود، چه شد كه در حمایت از این اعتراض شكوهمند تو، بر بالای بقیع ایستاد، شمشیر از نیام كشید و دشمن را تهدید به جاری كردن سیل خون بر زمین كرد؟

باری این اعتراض تو در تشییع شبانه‌ات و در مخفی كردن قبرت، اگرچه تاریخ را از تحریف مصون می‌داشت و هرچند فریاد تظلم تو را بر جهانیان تا ابد طراوت می‌بخشید، اما سنگین‌ترین غم شیعیان تو گشت و عظیم‌ترین درد اسلام و بزرگ‌ترین اندوه انسانیت.

آن‌كه عزیزترین كسش را، پدرش را، فرزندش را، برادرش را، در جامه شهادت به خدا تقدیم كرد، دلخوش است به این‌كه هر از گاه در كنار قبر او می‌نشیند و به تیشه اشك، راه بسته دل می‌گشاید.

ولی آنكس كه قبری برای عزیزش نمی‌شناسد چطور؟ او بغضش را با خود به كجا می‌تواند ببرد ؟

كجا می‌تواند عقده دل بگشاید.این است مظلومیت تو و به تبع، مظلومیت شیعیان تو.كجا گریه كنند عاشقان تو بر مصائب تو؟ كجا اشك بریزند دلدادگان تو بر مظلومیت تو ؟و كجا ضجه بزنند فرزندان تو در فقدان تو ؟این است مظلومیت تو و به تبع، مظلومیت شیعیان تو.و این است كه: یاد تو به هر بهانه‌ای ـ وفات یا ولادت ـ بغض را در گلویمان می‌شكند و جگرمان را آتش می‌زند.

بر گرفته از آثار سید مهدی شجاعی
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
یاس کبود

یاس کبود




عشق من! پاییز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما
گُل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشكى پوش بود

یاس بوى مهربانى مى‏ دهد
عطر دوران جوانى مى ‏دهد

یاس‎ها یادآور پروانه‏ اند
یاس‎ها پیغمبران خانه ‏اند

یاس ما را رو به پاكى مى ‏برد
رو به عشقى اشتراكى مى ‏برد

یاس در هر جا نوید آشتى‎ست
یاس دامان سپید آشتى‎ست

در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما كه مى ‏خندید؟ یاس

یاس یك شب را گُل ایوان ماست
یاس تنها یك سحر مهمان ماست

بعد روى صبح پرپر مى‏ شود
راهى شب‎هاى دیگر مى ‏شود

یاس مثل عطر پاك نیت است
یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه ‏ها رو كرده ‏اند
یاس را پیغمبران بو كرده ‏اند

یاس بوى حوض كوثر مى‏ دهد
عطر اخلاق پیمبر مى‏ دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه‏ هاى اشكش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
مى‏ چكانید اشك حیدر را به چاه

عشق محزون على یاس است و بس
چشم او یك چشمه الماس است و بس

اشك مى ‏ریزد على مانند رود
بر تن زهرا، گل یاس كبود


احمد عزیزی
 

joghd123

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهادت مظلومانه ی ام ابیها رو به همه ی شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم.
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]
مظلومه ی بی حرم​

[/h]
این روزها پائیز عمر مادرم بودباران این پائیز چشمان ترم بوداز زخم تلخی ؛سینه اش می سوخت اماچادر نمازش سقف بالای سرم بودهستی ما غارت شد اما بین خانهشمع وجود مادری اش گوهرم بودزانو بغل كرده حسن یك كنج خانهدرچاه های شهر آه رهبرم بودچیزی نمانده بعد مادر از وجودماین ذره مانده فقط خاكسترم بودفضه كنار بستر او بود امازیر سرش بالش دراین شبها پرم بودهرشب بجای چشم،دستم خواب می رفتبر روی پیشانیش دست دیگرم بودآنقدر شستم جامه های خونی اش راتنها امیدم گفتن یك دخترم بودمأمور بودم كربلا باشم و گرنهبا مادرم دیروز روز آخرم بودمی سوختم می ریختم اشك از دودیدهبر مادر مظلومه ای كه بی حرم بود
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]تنها بر مزار من...[/h]

باور کن! باورکن که رفته ام. باورکن که تنهامانده ای. باورکن که بی فاطمه شدی. این را باورکن! باید باورکنی و می دانم که حق داری اگرباورنکنی.
من هم باورنکرده ام، آن روز را که تو آمدی و در کنارم نشستی و گفتی که چرا «سلام » مرا جواب نمی دهی! و چقدر برایم سخت بود. در دریای چشمان توفانی تو غرق بودم و بغض گلویم را می فشرد که در دل هزار بار، سلامت را جواب می دادم تا بدانی هنوز هستم...هستم که دست مجروحم را به کمک دست دیگرم بالا بیاورم و اشک را از چشمان دریایی تو که برخاک قبرم می ریزد، پاک کنم; هنوزهستم تا سرم را به دست بگیری و درد دل کنی و من پهلویم درد بگیرد و رویم نشود که به تو بگویم...
علی من! مولای من! من فاطمه ام... همان فاطمه ای که همراه تو بود. حتی آنگاه که ازمهاجر و انصار کمک می خواستی و صدافسوس که آنان حقیقت را بر مصلحت ترجیح ندادند و به خانه خزیدند و خورشید را به فراموشی سپردند و حتی یک بار هم سری به تاثر تکان ندادند تا دلت آرام شود.
علی جان! رفیق خوب تنهایی هایم!
امشب که باز پیشم آمده ای، دیگرمی خواهم بگویم... فقط به تو! که شبها از دردپهلوی شکسته خوابم نمی برد ولی حتی یک بار هم صدایم در نیامد تا احساس غربت نکنی وتنهایی ات بیشتر نشود.
همسر عزیزم! من خوشبخت ترین زن دنیا بودم، چون تو را داشتم. من بهترین همسر عالم را داشتم. من مظلوم ترین و تنهاترین همسر عالم را داشتم. تو امیر مؤمنان بودی اماجاهلان این را نمی فهمیدند.
از هر چه دلت گرفت، از هر که دلت شکست با فاطمه ات بگو.
همسر خوبم! سینه مجروح زهرا همیشه از آن توست و صندوق دار اسرار غربتت.
می دانی چرا مرگ فاطمه ات این قدرها به تاخیر افتاد؟ به خاطر تو... به خاطر تویی که تنها شدی.
تویی که امشب زانوهایت «تا» شده اند و کنار قبر من نشسته ای و انگار فراموشت شده که حسین، خوابش نبرده است و زینب مادری می کندو تو... تو تنهای تنها، هم ناله چاه و نخلستانی!
علی من! مولای من! من فاطمه ام... همان فاطمه ای که همراه تو بود. حتی آنگاه که ازمهاجر و انصار کمک می خواستی و صدافسوس که آنان حقیقت را بر مصلحت ترجیح ندادند و به خانه خزیدند و خورشید را به فراموشی سپردند و حتی یک بار هم سری به تاثر تکان ندادند تا دلت آرام شود​

حق داری... حق داری که با دستانت بر خاک مزارم چنگ زنی.
ماه هم حق دارد که چهره اش را از تو بپوشاند و خاک قبرم را تاریک کند و نگذارد کسی اشکهای تو را ببیند. حق داری، «حق » باتوست و «تو» با حق هستی.
پسر عمو وجود تو مایه آرامش فاطمه است.
علی من! گریه کن! اما نه برخود که بر من;برفاطمه ات که بی علی است، که بی تواست.
همسفر زندگی ام!
آن روز حتی سلمان و مقداد را هم به کمک نخواستم تا ثابت کنم که با پهلوی شکسته و بادست مجروح و صورت نیلی هم نباید دست از دامان امام زمان خود کشید، نباید حریم ولایت را بی دفاع گذاشت.
«تنها» دفاع کردم تا همه بدانند که در آن کوچه یک نفر هم به کمک من و تو نیامد.
صورتم را از نگاهت پوشاندم تا مبادا احساس شرم کنی که مبادا غصه بخوری. پهلوی شکسته ام را از چشم زینب پوشاندم و اشکهایم را از چشمان حسنین. آن شب حتی ام کلثوم هم کنارم نشست و پیشانی ام را بوسید. چشم باز نکردم و گذاشتم فکر کند که مادر آرام خوابیده است و توانسته مادر را غافلگیر کند.
اما تو همه چیز را فهمیدی. این را از نگاهت دانستم، از زود به خانه آمدنت و تا دیروقت بیدار ماندنت.
از نگاههای نگران و مضطربت، از نوای «امن یجیبت » و از چشمهای عذر خواهت که به زبان بی زبانی می گفت: «اینها همه اش به خاطر من است »!
عزیزم! علی جانم! فاطمه ات کتک خورد اما اینها همه به خاطر تو بود.
علی جانم! علی جان!
دوست دارم تا صبح بر مزارم باشی اما باید بروی که امشب حسین بهانه مرا گرفته است وتا تو نروی آرام نمی گیرد و زینبم کوچکتر ازآن است که آرامش کند.
همسرم! امام مظلومم! برو دست خدا به همراهت.
برو مهربان فاطمه تا سحر چیزی نمانده است!
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:
کسی که عبادت های خالصانه خود را به سوی خدا فرستد، پروردگار بزرگ بهترین مصلحت او را به سویش فرو خواهد فرستاد.
بحار الانوار ، ج 70 ، ص 249
الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند.
ایام شهادت اولین شهید راه ولایت بر شما تسلیت باد.
 
  • Like
واکنش ها: s_aa

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]
آنچه به من رسید​

[/h]
با رفتنش تمامی غم ها به من رسیددرد دو ماه فاطمه یکجا به من رسیداول قرار بود که باهم سفر کنیمرفتن به او رسید و تمنا به من رسیدبی او شکست خورده ی تاریخ می شدمبا فاطمه، ولایت عظمی به من رسیدآخر نشد طبیب برایش بیاورمحسرت ز درد ام ابیها به من رسیداو رو سپید شد که بلا را به جان خریدخجلت ز روی حضرت طاها به من رسیدیادم نمی رود که چگونه تلاش کرددر زیر تازیانه ی اعدا به من رسیددر طول زندگانی از خود گذشته اشیا به خدا و یا به نبی یا به من رسیدتقسیم کار خانه به نفع علی نبودوای از دلم که شستن زهرا به من رسیداز بس غریب بودم و بی کس به وقت دفنتسلیت از خدای تعالی به من رسیداهل مدینه راحت و آرام خفته اندبیداری همیشه ی شبها به من رسیدهرچند آستین به دهان ناله می زدنداما صدای زینب کبری به من رسیدنه اینکه دست خویش کشیدم به زخم اوزخمش ز بسکه بود هویدا به من رسید
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]
دلم گرفت....​

[/h]
با یاد لحظه های سجودی،..دلم گرفتحتی بدون کشف شهودی..!دلم گرفتوقتی خدا هم از سبب خلقت تو(گفت:تو علت تمام وجودی) دلم گرفتاز سایه های شوم نفاق سقیفه وسیر منافقان صعودی.....دلم گرفتوقتی که باطلند و به حق رو نمیکننداز خطبه بلیغ....چه سودی؟دلم گرفتآتش برای خلیل خدا سرد شد ولی...تو در میان شعله که بودی دلم گرفتروزی کتاب عمر شما را ورق زدماز جای دست و چشم و کبودی...دلم گرفتدیشب برای عرض عیادت می آمدم....در باز بود و تو نبودی دلم گرفت....
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]با توأم ای مدینه![/h]

دل، معبد غم و اندوه توست و باز دل بهانه تو را می گیرد و چشمها به یاد آن همه مظلومیت بارانی می شود. نمی دانم بر کدامین ماتم اشک بریزم، یا نه، از دیدگان خون ببارم! بر محسن شهید؟ بر بازوی کبود؟ بر صورت سیلی خورده؟ بر ... که نه، بر دل زخم خورده ات؟
نامت یادآور مظلومیت علی است و فاطمه؛ مظلومیت حسن و فاطمه، مظلومیت حسین و فاطمه و ... ظلمی که گل نورسته جوانی ات را با غنچه ای در وجود، پر پر کرد و رحمی بر پهلوی شکسته و دل داغدارت ننمود.
با توام ای مدینه، تو را که تاج افتخار مدینة النبی بر سرت نهادند.
آری با توام، عجبا از خاموشی ات! عجبا از سکوت مرگبار جاهلیتی مکرر! چگونه تاب آوردی و درنگ نمودی؟ شاید چشمهایت اعمی بود از دیدن خشمی که گلی از سلالة النبی را بین در و دیوار پر پر کرد! ولی باز هم سکوتت را دلیلی نیست. مگر گوشهایت هم نمی شنیدند ناله های علی، ضجه های حسنین و زینب را؛ که این گونه بر لبانت مهر سکوت زده بودی؟
آه که باید دهان باز می کردی و بغض فرو خورده خود را بیرون می ریختی، که ناله های بیت الاحزان برای زیر و رو کردن جهان بس بود و تو ... آه که با چه ولعی گل زخم خورده وجودش را در دلت جای دادی. چگونه دختر را اندکی پس از پدر در کام فرو کشیدی و دم نزدی!
نامت یادآور مظلومیت علی است و فاطمه؛ مظلومیت حسن و فاطمه، مظلومیت حسین و فاطمه و ... ظلمی که گل نورسته جوانی ات را با غنچه ای در وجود، پر پر کرد و رحمی بر پهلوی شکسته و دل داغدارت ننمود​


آه که در آن دم باید همه را می بلعیدی، پیش از آنکه دستهای پلیدشان بر گونه «خیر کثیر دو عالم» سیلی زده باشد. عجبا از تو که پس از آن چاههایت از سوز جانگداز علی نخشکیدند، آن هنگام که از فرط مصایب و ستمها به دل بیابان و نخلستانهایت پناه می برد و با چاه راز دل می گفت و شما ای چاه های مدینه چقدر حریص شنیدن سوز وصی خدا بودید که روز به روز فزونی غمش را می دیدید و آتش نمی گرفتید؟! و تو ای آسمان مدینه، اگر آن گاه که ناله های بیت الاحزانش به گوشت می رسید سنگ بر سر این جماعت بی همت و عهدشکن می باریدی و بر بدنهاشان زخم می زدی، باز هم نمی توانستی زخمهای دل فاطمه را قصاص کنی.
شاید ای مدینه! حرمت قبر رسول اللّه نگه می داشتی و دم نمی زدی. اما نه. امروز اگر تمام کره خاکی بخواهند کفاره گناه آن روز را بپردازند و تمام دریاها جوهر شوند، تمام درختها قلم، و همه وسعت این خاک، کاغذ! باز هم کم است برای نوشتن گوشه ای از مظلومیت عترت رسول اکرم.
بار گناهت سنگین است ای مدینه و خود بهتر می دانی، کوتاهی ات فراوان و جبران ناپذیر. پس همچنان خاموش بمان، تا خاکت در زیر سم اسبان او، با خون نابکاران سیراب گردد و اشک چشمان زیبایش، خاک مادر را پس از قرنها شستشو دهد و ما «السلام علیک یا بقیة اللّه الاعظم» سر دهیم.
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]مادر من فاطمه بود[/h]

معصومیت مادرم عصمت خداوند بود، حتی زمین هم رخصت می گرفت . عاشقش بودم مثل هر کودک دیگر . اما مادرمان فاطمه بود . آب، آسمان، حتی خشت و گل خانه هم اورا می شناخت . افتخار غلامیش را جبرئیل به دوش می کشید .
مادرم فاطمه بود . بارها سنگ آسیاب را دیده بودم که حیای دستان مادرم شرمگینش کرده بود، حتی خستگی هم به چشمان مادرم می نازید . جدم رسول خدا را روزهاست، ندیده ام و مادرم فاطمه دلتنگ اوست . می ترسم! اما نمی دانم چرا؟ گویی نحوست و شومی، مردم خانه های اطراف را بلعیده . پدرم خسته، خسته، خسته تر زانوانش را به آغوش کشیده . می ترسم! مادر می ترسم . نمی دانم خسته بودم یا بر روی زانوان اسماء خوابم برد که به ناگه غبار و دود و آتش دلم را پریشان کرد . فاطمه افتاده بود، یاعلی، می گفت . مادر من دختر لولاک است .
اما انگار جسارت زمان جان گرفته بود و تازیانه به صورت می کوفت . مادرم افتاده بود و ضجه هایش زیر دست و پا از هم پاشیده وعلی . . . مادرمن افتاده بود و دیگر ندیدمش، خنده هایش مرد و مادر هجده ساله ام به خزان نشست، و دیگر هیچ وقت، راستی قامتش را ندیدم . من آرزومند آغوش بودم، اما نه با یک دست، دلم می خواست با هردو دستانش صورتم را به آغوش بگیرد و به وحشتم پایان دهد . اما آن لحظه که دوباره چشمانش جان گرفت، گفت:
علی چه شده؟ عمامه به سر داشت؟
برادرم، حسن، مرد کوچک من زیر پهلویش گم بود . اما مرد بود . من کوچک می دویدم و می دویدم، کوچه شاهد بود، چه قدر دویدم، چه قدر علی گفتم و فاطمه . اما افتادن من و فاطمه و علی همان و خاک به چشم من شدن همان . پدر من علی بود، مردی که نه در بند می گنجید، نه اسارت نامش را لکه دار می کرد . اما آن روز دست بسته ی پدر بود و حنجره ی سوخته ی مادرم و مادر من فاطمه بود .
«صولت علی آویزه ی گردنش بود»
و آخر این ترس، داستان یتیمی را به شانه هایم نشاند . فاطمه چشم بست و دیگر من پی حسن می دویدم . اما به آستان در نرسیده فرو ریختم و خاکستر گوشه و کنار در به آغوشم کشید . حسن می دوید و حسین مویه کرد​


همین سخن بس بود که فاطمه را بشوراند . در و دیوار خود آن جا بود که آن لحظه درد مرد و استخوان شکسته از هم پاشید و فاطمه می رفت، ولی او غبار کوچه ی بنی هاشم چادرش را می بوسید . نمی دانم صدای مادرم بود یا خشم خدا در حنجری فاطمه، که: سوگند به نامش که اگر علی را رها نکنید، دنیا را ویرانه سازم .
آن گاه انقلاب دیوار مسجد بود که شهادت می داد .
- سلمان نگذار که فاطمه آشوب کند، که اگر او بخواهد قیامت بر پا کند .
مادرم فاطمه بود که با علی شکوه به نزد جدم رسول خدا برده بودند .
- خدایا این جماعت علی را بی کس یافته اند و قصد جانش کرده اند .
مادرم به خانه آمد اما چه آمدنی . از پا افتاد . همه ی دردهایش سرباز کرده بود و دیگر دستانش را دستی نبود . گوشه ی خانه ای که درونش دل سوخته بود، من بودم و روان کوچک خانه ی علی و فاطمه .
نگاه من بود و اشک های مادرم . من کودکی بیش نبودم و می ترسیدم .
و آخر این ترس، داستان یتیمی را به شانه هایم نشاند . فاطمه چشم بست و دیگر من پی حسن می دویدم . اما به آستان در نرسیده فرو ریختم و خاکستر گوشه و کنار در به آغوشم کشید . حسن می دوید و حسین مویه کرد .
- علی جان بیا . . . علی جان بیا .
صورتم خیس بود و می سوخت، ولی علی را می دیدم . شاید پا برهنه بود، اما افت و خیزش را می دیدم . پهنای صورتش در ناله غرق بود و می لرزید و خون گریه می کرد .
فاطمه را صدا زد . ام ابیها خواند، صدیقه خواند، طاهره خواند، بتول خواند، زهرا خواند، خواند . . . خواند خواند . . . .
« و مادر من فاطمه بود»
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]
برای خدا بخند​

[/h]
این روزهای آخر عمرت بیا بخنداصلا برای من نه برای خدا بخند گفتی که گریه هات مرا میکشد علی یا گریه میکنم سر سجاده یا بخند گفتی بلند شو به سوی مسجدت برو اینگونه که نمیروم اول شما بخند باشد قبول رو زدن من قبول نیست پس لا اقل به خاطر این بچه ها بخند اصلا بنا شد اگر خنده ای کنی این سینه ات شکسته فقط بی صدا بخند وقتی خداست منتظر خیر مقدمت خوشحال باش گریه چرا ؟غصه چرا ؟غم چرا؟ بخند
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]
نذر تب پیکرت​

[/h]
وقتش شده نگاه به دور و برت کنیفکری برای این همه خاکسترت کنیعذر مرا ببخش، دوایی نداشتمتا مرهم کبودی چشم ترت کنیامشب خودم برای تو نان می پزم ولیبا شرط اینکه نذر تب پیکرت کنیمجبور نیستی، که برای دل علییک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنیمن قبله و تو در شرف روبه قبله ایپس واجب است روی به این همسرت کنیزحمت مکش خودم به حسین آب می دهمتو بهتر است، فکری برای پرت کنیای کاش از بقیه ی پیراهن حسینمعجر ببافی و کفن دخترت کنیمن، زینب، حسن، همه ناراحت توایموقتش شده نگاه به دورو برت کنی
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]
روح آفتاب​

[/h]
ای روح آفتاب چرا پا نمی شویبانوی بو تراب چرا پا نمی شویپهلوی من هم از خبر رفتنت شکسترکنم شده خراب چرا پا نمی شویبا قطره قطره اشک سلامت نموده امزهرا بده جواب چرا پا نمی شویخورشید لطمه دیده حیدر بلند شوبر جمع ما بتاب چرا پا نمی شویرفتی و روی صورت خود را کشیده ایای مادر حجاب چرا پا نمی شویبی تو تمام ثانیه ها دق نموده اندرفته زمان بر آب چرا پا نمی شویروی کبود تو به نگاهم اشاره کردمردم از این خطاب چرا نمی شویمی میرد از تنفس دلگیر کوچه هااین غنچه های ناب چرا پا نمی شوی
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]
آنچه به من رسید​

[/h]
با رفتنش تمامی غم ها به من رسیددرد دو ماه فاطمه یکجا به من رسیداول قرار بود که باهم سفر کنیمرفتن به او رسید و تمنا به من رسیدبی او شکست خورده ی تاریخ می شدمبا فاطمه، ولایت عظمی به من رسیدآخر نشد طبیب برایش بیاورمحسرت ز درد ام ابیها به من رسیداو رو سپید شد که بلا را به جان خریدخجلت ز روی حضرت طاها به من رسیدیادم نمی رود که چگونه تلاش کرددر زیر تازیانه ی اعدا به من رسیددر طول زندگانی از خود گذشته اشیا به خدا و یا به نبی یا به من رسیدتقسیم کار خانه به نفع علی نبودوای از دلم که شستن زهرا به من رسیداز بس غریب بودم و بی کس به وقت دفنتسلیت از خدای تعالی به من رسیداهل مدینه راحت و آرام خفته اندبیداری همیشه ی شبها به من رسیدهرچند آستین به دهان ناله می زدنداما صدای زینب کبری به من رسیدنه اینکه دست خویش کشیدم به زخم اوزخمش ز بسکه بود هویدا به من رسید
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]علی ماند و تنهایی[/h]

امشب گل باغ علی پژمرده گشته، و ماه از خانه مرتضی هجرت کرده و ستارگان عزادارند. امشب کهکشان ولایت غرق در ماتم است و در سکوت شب صدایی جز نوحه علی و فرزندانش شنیده نمی شود. حرامیان در اندیشه ظلمی دیگر، به خواب رفته اند، و غرق در دنیای آلوده خویشند.
در این دنیای اسرارآمیز، زمینی است که همه ارزش آن به یک شهر است، و همه بهای آن شهر، به یک خانه است.
کلبه ای که باب شهر علم و خیرة النساء العالمین به آن شرف حضور بخشیده اند.
هر روز صبح پیامبر اسلام بر اهل خانه ای در مدینه وارد می شدند و دسته گلهای سلام را تقدیم اهل آن می نمودند.
اهل آن خانه چه کسانی بودند و چه سری در آن خانه نهفته بود، که ارزشمندترین انسانهای دنیا، برای آن این همه عظمت قائل بودند؟
علی، او که باید از درب ولایتش وارد شهر علم نبی شد.
فاطمه، همو که دلدادگان کویش از آتش گمراهی رهایی یافته اند.
حسنین ، همانها که آقا و سید دلهای بهشتی مؤمنانند.
و زینبین ، همان ستارگان پر فروغ دامان زهرا و ماجرا از اینجا شروع شد که:
غم فراق پیامبر، چون ابرهای در هم پیچیده، آسمان دل زهرا را فرا گرفت، و باران اشک، نمود دل طوفانی اش شد.
او تنها برای جدایی از پدر نمی گریست، بر مظلومیت علی هم اشک می ریخت.
دنیاپرستان زرخواه زورگو،همان حسودانی که به طمع رسیدن به مقام و به طمع عشقهای آتشین، چشم دلشان کور شد، و گوشهای اندیشه شان ناتوان گشت، و زبان حق گوییشان لال شد.
ارزش وجود اهل بیت را نخواستند که درک کنند.
ما که خانه زهرا در، دلهای بی قرارمان است، ستاره های دعا را از آسمان نیاز می چینیم، و از خدای زهرا می خواهیم که مهدیش بیاید و قبر محبوبه مان را بر ما بنماید​


آنها، خفاشان شب خواهی بودند، که از تابش خورشید حقیقت وحشت داشتند. آنها چون کف های روی آب زلالی دل علی را پوشاندند، و خود با زرق و برقهای دروغین، نمایان شدند.
و زهرا، نور درخشان آسمان ولایت، خود را موظف دید حق علی را بازپس گیرد،نه اینکه علی شوهرش بود، و او می بایستی، برای رسیدن به تجملها هر طور که شده حق همسرش را بگیرد!!!
نه، زهرا، والاتر از دنیاست، و دنیا، برای او پدید آمده او آنقدر جمیل است که نیاز به تجمل ندارد.
فاطمه، فریاد زد تا قرآن ناطق را خاموش نکنند.
او سخن گفت: تا گوساله های سامری نمود پیدا نکنند.
گریست که دلهای زنگار گرفته و دنیا طلب آنها، با زلال اشکهای او شستشو شود.
اما افسوس که زهر هوس غیرت دینی آنها را کشته بود.
آن «ایمان آوردگان مصلحتی » بر گردن خورشید ریسمان فکندند، و بر صورت چون ماه زهرا، صاعقه سیلی زدند
و پهلوی فاطمه را چون دل علی شکستند شراب خواران مست از می دنیا، باده گساران شهوت و مقام یاس خانه علی را پژمردند. و علی ماند و تنهایی و غم، و مهتاب شاهد ناله های مولا بود.
اسماء، آب بریز تا طاهره مطهره را غسل دهم، اما نه، دست نگهدار.
خدای من! کبودی تازیانه بر پهلوی محبوبه ام ...
زن، اینقدر، با وفا و با حیاء، که نگذاشت، بدانم درد وجودش را.
بارخدایا! آنروز که گل مهر زهرا را در قلبم رویاندی، حبیبت پاره تنش را در خانه من به امانت نهاد.
اما،گل یاس من، آنروز، نیلوفری نبود، و آسمان چهره اش نیلی نبود ...»
این زمزمه های سوزناک علی بود از فراق محبوبه خدا، در شب غم. و فرزندانش چون بلبلان خزان زده بر گل پرپرشان اشک ریختند.
و ما ...
ما که خانه زهرا در، دلهای بی قرارمان است، ستاره های دعا را از آسمان نیاز می چینیم، و از خدای زهرا می خواهیم که مهدیش بیاید و قبر محبوبه مان را بر ما بنماید.
ما به زهرا اقتدا کرده ایم و در صدف حجاب خواهیم درخشید.
و با حمایت از ولایت علی زمانمان، نمی گذاریم تاریخ مظلومیت «علی » دوباره تکرار شود ...
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]بهشت خاکی[/h]

خواستم از تو بنویسم، اما قلم توان نوشتن نداشت؛ زیرا که از تو نوشتن عشق می خواهد و دلی چو چشمه زلال، هرچه تفکر خویش را به کار انداختم، از تو هیچ در ذهن خویش نساختم، تا آن که کار دل به میان آمد. چشمه عشق درونم جوشید و دریای وجودم متلاطم شد. آن گاه امواج به تو پیوستنم اوج گرفت. با خود گفتم مگر می شود از تو ننوشت، ای یگانه بی همتای بهشت؟
هر چند که بزرگی تو در ابعاد کوچک کلام نمی گنجد، امّا قطره ای از تو نوشتن، دریای متلاطم عاشقان تو را آرام خواهد کرد و ساحل وجودشان را دیگر جزر و مدّ بی قراری فرا نخواهد گرفت. از تو نوشتن، آبی آرامش است، ای آسمان همیشه آبی عشق.
آن گاه نوشتم «فاطمه»، زیباترین نام عالم، دختر نبی خاتم، همسر حیدر، بهترین مادر، یاسی از باغ همیشه سبز نبوّت، که بوی عطرِ معرفتش تا قیامت، در کوچه های حقیقت پیچیده خواهد بود.
ای بزرگ بانوی عالم! تو از همان کوچکی به ضریح چشمان پدر دخیل بسته و امید خانه مادر بودی.
در اجاق گرم محبّت تو همیشه شعله عشق زبانه می کشید.
وقتی مادر، چمدان سفر همیشگی خویش را بست، دل پدر از سفر یار شکست؛ امّا تو دل بلورین پدر را بند زدی و خود را به دریای وجودش پیوند دادی.
ای بهشت روی زمین!
چه زیبا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «هرگاه مشتاق بوی بهشت می شوم، دخترم فاطمه را می بویم» به راستی! بهشت از آن تو است یا تو از آن بهشت؟ یقین که خداوند، گِل بهشت را از تو سرشت.
ای چراغ روشن شب های خانه نبی صلی الله علیه و آله ! از آن زمان که ابتدای دل خویش را به انتهای دل علی علیه السلام با پلی از مهر و وفا متصل کردی، زیباترین خانه عشق در جهان بنا شد؛ خانه ای که اهل بهشت در آن می زیستند. علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام ، حسن و حسین علیهماالسلام ، زینب علیهاالسلام و امّ کلثوم علیهاالسلام .
شگفتا! مگر می شود بر خاک بی مقدار زمین، خانه ای از بهشت را بنا کرد؟ اگر از زمین گیاه رویید و سبز شد، یقین، جا پای فاطمه و خاندان بهشتی اوست.
آن شب که علی علیه السلام با اشک خویش، شبانه تو را غسل داد و به خاک سپرد، حسن و حسین می گریستند و زینب جای خالی تو را می نگریست و اشک از چشمانش سرازیر می شد​


فاطمه ! چه مظلومانه تو را میان در و دیوار گذاشتند و چه ناجوانمردانه دست پهلوان پهلوانان را بستند و یاس باغ پیامبر صلی الله علیه و آله را پرپر کردند! کدام سیلی بود که صورت تو را نیلی کرد؟
میخ در و پهلوی تو؟!
علی دست و پا بسته روبه روی تو؟
آه! چه دردناک است زنی را مقابل چشمان همسرش کتک بزنند و زخم غیرتش را عمیق کنند و نمک بپاشند.
خدایا! چه بر علی گذشت وقتی فاطمه را میان در و دیوار دید؟
چه بر علی گذشت وقتی مخفیانه و غریبانه؛ امّا عاشقانه تو را دفن کرد.
آن شب که علی علیه السلام با اشک خویش، شبانه تو را غسل داد و به خاک سپرد، حسن و حسین می گریستند و زینب جای خالی تو را می نگریست و اشک از چشمانش سرازیر می شد.
امروز، اگرچه قرن ها از غروب آفتاب عفاف و ایمان گذشته است، امّا هنوز دل هزاران عاشق، در سوگ مادر، داغدارند و چشم ها، در جست وجوی مزار پنهان اوست، تا شاید دوباره نشان عشق علی علیه السلام را در یابند و دل دردناک خود را تسکین دهند.
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
[h=1]
بانو دوباره ذکر تو و فاطمیه شد

[/h]
بانو دوباره ذکر تو و فاطمیه شدمن مانده ام که با چه برابر بخوانمتبانو خدا یکی،تو یکی،اصلا از چه روباید که مریم،آسیه،هاجر بخوانمت؟!دخت نبی و همسر مولا گمان کنمزیباترست امّ پیمبر بخوانمتتا ادعای ابتر این قوم رو کنمبا آیه آیه سوره ی کوثر بخوانمترنگ رخت کبودیِ یک یاس حک کنمیا بال و پر شکسته کبوتر بخوانمت؟!کوچه...فدک...اراذل و اوباش...مادرم!!!با اشک های چشم حسن،تر بخوانمت"بازو"ی مرتضی،"درِ"خیبر شکن بُدیحالا فتاده "دست"،پسِ "در" بخوانمتمحسن سپر برای تو و تو به پشت دراینجا سزاست فاطمه سنگر بخوانمتتنها به پشت در،لگد و میخ وبعد از آن...من ناگزیر لاله ی بستر بخوانمتبانوی آب و آینه بگذار بگذرمبا یک اشاره بانوی "آذر" بخوانمت امروز "رهگذر" دگر از پا،نفس فتادبانو مدد بده که مکرر بخوانمتبانو اجازه هست که مادر بخوانمت؟!این فاطمیه با دل مضطر بخوانمت؟!
 

Similar threads

بالا