فاطمیه 1 ( دلنوشته ها و اشعار ... )

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز






نكند عید شود یاد ز زهرا نكنی

یاد آن فاجعه و آن غم عظما نكنی

سبزی سبزه و زیبایی سنبل دیدی
نكند یاد گل پرپر طاها نكنی

نبرد سفرۀ هفت سین ز یادت غم عشق
نكند یاد ز تنهایی مولا نكنی

سین سیلی نبری لحظۀ تحویل ز یاد
غفلت از كوچه و صدیقه كبری نكنی


ماهی قرمزت ار هست سر سفرۀ عید
غفلت از غنچۀ انسیۀ حورا نكنی

رخت نو بر تن طفلت بنمایی نكند
یاد ایتام غم آلودۀ زهرا /نكنی

عید در خانۀ تو ، خانۀ حیدر پر غم
غفلت از خانۀ بی ام ابیها نكنی
 

فاطمه یاس

عضو جدید
کاربر ممتاز
از آن روز که رسول رحمت(ص)

علی(ع) را خفته بر خاک دیده و «ابوتراب»ش خوانده بود، حکایتی داشت فاطمه(س) با این خاک...

همراز بوتراب شدن کاری بود که بانوی جهانیان، خوب بلد بود.

نشان به آن نشان که بعد از فاطمه(س) امیر تنهای کوفه

هم سخن «چاه» بود...

آنگاه که رکن اوّل شکست، هنگام خیانت شیطان رسید. ان زمان که از در و دیوار خانه ی وحی آتش شعله می کشید،

بانوی بهشتیان بر خاک نشست، چنگ زده بر کمربند پدر خاک.

باور کن، این خاک بود

که قیامت را عقب انداخت؛

وگرنه

فرو افتادن چندین و چند باره ی زانوی حیدر کرّار بر زمین وقتی که شنید فاطمه(س) رحلت کرده است،

زمین را می شکافت، کوه ها را می گسیخت،

اقیانوس را شعله ور می ساخت.

خاک،

مَحرم آن روزها بود.

فاطمه(س) را در بر گرفت؛ بی آنکه نشانی از او بدهد.

او

آخرین سخنان علی(ع) را،

وقتی که صورت بر گور همسر نهاده بود و نمی خواست برخیزد، شنید.

گویی بعد از آن همه همراهی و پیوستن و آویختن به علی(ع) در انتها فاطمه(س) هم ابوتراب شده بود
 

فاطمه یاس

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای امید آخر دلهای ما کاری بکن

درمیان لحظه ی سبز دعا کاری بکن

خسته ام از روزهای انتظار آقای من

خسته ام..افتاده ام از پا..بیا کاری بکن

جمعه ای برگرد ای دار و ندار فاطمه

بی تو دلها از خوشی گشته جدا کاری بکن

روضه خوان فاطمه امشب کمی روضه بخوان

مادری افتاده بین کوچه ها کاری بکن

مادری تنها میان کوچه ای سرد و شلوغ

چادرش افتاده زیر دست و پا کاری بکن

چادری خاکی و دست بسته و روی کبود

ای انیس اشک های مرتضی کاری بکن

دست سنگین کسی بر صورت مادر نشست

وای از آشوب قلب مجتبی کاری بکن

پای داغ کوچه ها آخر حسن دق می کند

سهم چشمانش شده اشک عزا کاری بکن

ناله ی ای وای مادر برلبش دارد حسین
کوچه های شهر گشته کربلا کاری بکن
 

فاطمه یاس

عضو جدید
کاربر ممتاز
پُر از حاجتم، حاجتم را روا كن
گره های كورِ مرا، باز وا كن
دلی بی قرارم، قرارِ دلم شو
غباری حقیرم، مرا خاك پا كن
میانِ قنوتت، میانِ نمازت
مراهم دعا كن، مرا هم دعا كن
فقط خوب ها نه، كمی مالِ من باش
بد و خوب را، كمتر از هم سوا كن
دو دستِ پُر از خواهشم را بگیر و
اگر كه دلت آمد، آندم رها كن
شبی بینِ روضه، بگو وای مادر
شبی بینِ ما ، مادرت را صدا كن
همانجا جدا كن ز تن روحِ ما را
و این جسم را خاك در كربلا كن
 

فاطمه یاس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره بزم عزا باز مرثیه خوانی
دوباره سفره ی روضه دوباره مهمانی
سلام حضرت صاحب عزا که از چشمت
جدا نخواهد شد ابرهای بارانی
در این مقام، که تنها برای محرم هاست
سپاس از اینکه مرا اهل خویش می دانی
تو ارث برده ای از مادرت که روز و شبت
چنین عجین شده با گریه های طولانی
دوباره روضه بخوان تا که بشکند قلبم
دوباره آه بکش تا مرا بسوزانی
بگو به مردم نامرد شهر پیغمبر
کجاست غیرتتان پس چه شد مسلمانی
بهشت، سوخته ی آتش جهنم؛ آه
فرشته ای وسط شعله های شیطانی
 

فاطمه یاس

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون ابر بهار بی قرارش هستیم
ما پشت به پشت سوگوارش هستیم
از مادر ما كسی سراغی دارد؟
دنبال نشانی از مزارش هستیم
***
ای آن كه همیشه بر لبت زمزمه است
چشمان قشنگت آیه ای محكمه است
بازا و به روی قطعه سنگی بنویس
این قبر غریب مادرم فاطمه است
 

فاطمه یاس

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمد محرّم علی و ماه فاطمه
آتش گرفته جان تو از آه فاطمه
با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نیام
بازآی خون فاطمه خونخواه فاطمه
بازآی تا تو روضه بخوانی برایمان
با های هایِ گریه ی جانکاه فاطمه
بی شک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر
بالای قبر محسن شش ماهه، فاطمه
آه از میان آن در و دیوار شد شروع
بعد از نبی سلوک الی الله فاطمه
پشت در و کنار بقیع و به روی نی
معنا شده ست سرِّ فدیناه فاطمه
محشر، به پاست روضه ی ارباب بی کفن
پیراهنی ست کهنه به همراه فاطمه
دارد به روی دست، دو دست قلم شده
دستی که در مقام شفاعت علم شده
 

فاطمه یاس

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای روشنایی سحر فاطمیه ام
صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام
ایام میروند به امید دیدنت
یك بار رد شو از گذر فاطمیه ام
آقا دست مرا بگیر و به دنبال خود ببر
تا با تو طی شود سفر فاطمیه ام
آقا گناه روزی چشم مرا گرفت
رزقی بده به چشم تر فاطمیه ام
وقتی شنیده ام كه میایی به روضه ها
هرشب اسیر و در به در فاطمیه ام
آقا در میزنم كه اذن عیادت دهی به من
با این امید پشت در فاطمیه ام
 

فاطمه یاس

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را به زمزمه و اشک های مادرتان
بیا ظهور تو آقا شفای مادرتان
صدای آمدنت بین کوچه ها پیچید
ببین به لرزه فتاده صدای مادرتان
قنوت امشب زهرا تو را بهانه کند
و یاس میچکد از ربنای مادرتان
به حق چادر خاکیِّ فاطمه برگرد
که مستجاب بگردد دعای مادرتان
همیشه فصل دلم فاطمیه می ماند
سری نمیزنی در عزای مادرتان؟
میان خیمه سبزت تو روضه میگیری
تسلی دل حیدر برای مادرتان
 

فاطمه یاس

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچکترم از آنکه برایم دعا کنید
زخمی ترم از آنکه علاج و دوا کنید
حتی غریب تر شدم از آن که لحظه ای
چشم مرا به مقدمتان آشنا کنید
حالا که من دخیل سر زلفتان شدم
شانه زنید تا گره ای باز وا کنید
دریا ببین چگونه دلم در تلاطم است
فکری به حال کشتی بی ناخدا کنید
این روزها برایت اگر زحمتی نداشت
هرجا که بود روضه مرا هم صدا کنید
آقای فاطمیه اگر می شود مرا
در گوشه و کنار عزاخانه جا کنید
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ی یاس کتک داشت؟

تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ی یاس کتک داشت؟

دل خورشید محک داشت؟ نداشت!

یا به او آینه شک داشت؟ نداشت!

آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت!

غیر دیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟ نداشت!

مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت!

شب شد و آینه ی ماه شکست! دست این مرد نمک داشت؟ نداشت!

تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ی یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت!

نداشت!



 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
فاطمه جان! آمدنت را به ‏خاطر می‏آورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. یادت می‏آید؟!
پدر، چهل روز هجران دید؛ راست می‏گویم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر، چقدر رنج کشید از زخم‏ زبان‏های زنان قریش و بنی‏ هاشم! و «مریم» آمد؛ و «آسیه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اینها فقط به‏ خاطر تو بود.
تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی. آن روزهای تلخ اسارت را به‏ خاطر داری؟ چشم‏های مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی. انگار تو مادر بودی و او فرزند! همان‏سان که «مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چند روز پیش از آزادی، پرواز کرد!
چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان! پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی، آن‏گاه که به خانه علی علیه ‏السلام رفتی.
و تو ـ هیچ‏گاه ـ از او چیزی نخواستی.
چقدر مظلوم بودی!
و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلوم‏تر.
و آن‏گاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست.
هیچ‏وقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم.
پدر که گریه‏ هایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز می‏گریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟
چه زود او را فراموش کردند و حرف‏هایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را.
آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت می‏آید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را می ‏آزارد. هر چند، هیچ‏کس نمی‏خواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت می‏دهم خونِ تو را و کودک نیامده ‏ات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را.
تمامِ مظلومیت، در چشم‏های علی علیه‏ السلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش می ‏شکست.
دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛ برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیه‏السلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیه‏السلام ۳۰ سال، تنها شد؛ هر چند... .
محمد صورت و علی هیبت
زهرا علیه السلام ، بهارِ رسالت را در آستین داشت و گلاب ولایت، از دیدگانش فرو می‏چکید.
مرد آفرین بانویی که طنین فریادش، بت‏خانه ‏ها را درهم می‏شکست و دستانِ سبز و مهربانش، بوسه‏ گاه همیشه پدر گشت.
خدایش از گُل و آیینه و لبخند آفرید، تا آفریدگانش، یازده گُلِ سُرخش ببویند. بهشتی سیرتی که محمد صورت بود و علی هیبت.
«اُم اَبیها»ی عشق؛ زنده ‏ترین زنان و روح مسیحای زمین و زمان که سکّان شفاعت را در روز حشر، به او سپرده‏ اند. روزی که هر فریادگری، چشم به فریادرسی دوخته و دست التجا به دامنش می‏زند، تا از هول رستاخیز، رها گردد؛ که ناگهان، آفتاب عشق، تابیدن می‏گیرد.
ارمغان «هل أتی»
نام بلند و باشکوهت از ازل تا ابد، در فرهنگ آفریدگار ثبت است و القابت تا هماره برای مردان و زنان، نمود وارستگی، ایستادگی، صبر، عفت، نجابت و... همه نیکی‏ها و زیبایی‏هاست.
ای مادر آیینه و لبخند، اسوه وقار، قبله دل‏ها، ضریح گمشده، شکوه تاریخ، زینت هستی، آبروی عشق، شفیع شفیعان، سرچشمه رحمت، بانوی قیامت، عصمتِ ناب، شکسته استوار، ارمغان «هل اَتی» سرو باغ محمد مصطفی صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ، الفبای امامت، الهه ایثار، زهره زهرا! محبت انفاق در راه خدای مهربان و تلاوت قرآن را نصیب دل‏هامان گردان و از سر احسان، ما را به کاروانِ شیعیان‏تان برسان.
چاره‏ ای جز صبر نیست



مهدی خلیلیان
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
مادر جان...
چه زیبا وظیفه ات را در مقابل امام زمانت انجام دادی...!
ما در کوچه های تنگ زمانه، برای امام غایبمان سیلی که هیچ
غصه هم نخوردیم!


آجرڪــــــــ اللہ یا بقیةاللہ...





 

Similar threads

بالا