گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سخت است درک کردن کسی که غمهایش را خودش
میداند و دلش.....
همه تنها لبخندهایش را می بینند....
و هیچکس جز همان خودش نمی داند...
چقدر تنهاست!
که چقدر میترسد.....از باختن...
از اعتماد بی حاصلش....از یخ زدن احساس و قلبش..
از زندگی....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در این زمانه
آدمها …!
حتی حوصله ندارند
به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند
چه برسد به اینکه بخواهند
سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند
در واژه نـامـه ی مجـازی ..

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگارى جاده بودم جاده اى غرق تردد،جاده اى كز رفت و آمد لحظه اى خالى نمیشد،من كه بسیارى غریبان را به آبادى رساندم،عاقبت خود ماندم و ویرانه وتنهایى خود
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا که هیچ مقصدی به نامم
و هیچ چشمی در انتظارم نیست را
ببخشید
که با بودنم ترافیک کرده ام..
ازاین تنهاترم مگه میشه



 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دردنـــــاک اســـــت
دوســـــتـَش بـداری
و گمـــــان کنی دوســـــتـَت دارد
حــــال آن کـِه
او یــِگــانه هـَســــتی تو باشـَـد
و تـــــو
یـــِــکی از هــزاران لــــــذت او …
 

A.8

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی مینویسم,تنهایی بخون....
فک نکن سردم.بی لطفم.بی احساسم....
نه ..نمیخوام درگیر من بشی
اینطوری بهنره
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل دل نکن.!! من که به توگفتم <نه گفتن > تورا هیچ وقت به دل نگرفتم اصلا میدانی که من مدتها ست دیگر خیلی چیزهارا بدل نمی گیرم .تو می پرسی از کی ؟!ازهمان لحظه ای که بال پرواز پروانه به جرم زیبا بودن . با سوزن سرد سخاوت
آذ ین دفتر چه های سنگی شد وکسی برای غربت شان گریه که نه . لحظه ای سکوت هم نکرد . ازهمان زمان که سهم ماند ن های عاشقانه گریه های کودکانه شدوسهم رفتن های بی بهانه وخندهای زیرکانه گردید .به گمانم . گمان کردی که فراموشم شد .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیهوده مکن عمر گران صرف رفیقان
عمر صرف کسی کن که دلش جان تو باشد
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کمی زمان به اندازه یه نخ دیگر
یه نخ بیشتر تا مرگه این پاکت نمانده
نخ اخر برای وداع
به یاد تمام سلام هایی که بدون وداع بر باد رفت
یه نخ٫یه کام٫یه پاکت٫یه جوانی
یه عمر
این تمام زندگی من بود
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر چه می گذرد میبینم که زمان خنده هارا گریه کرد
دل ها را دور کرد
نگاه ها را پر معنی
و لحظه ها را جاری ساخت
اکنون من می خواهم زندگی را آن گونه کنم که می خواهم و شخصیتم را آنگونه که می پسندم خودم تغییر دهم
از لحظه هایم لذت می برم حتی اگر آنگونه که می خواستم نباشد
انسان هارا دوست دارم حتی اگر باب میلم نباشد
وبر چسب خشکی را از لباسم جدا می کنم
حتی اگر دیگران باور نکنند...
گاهی آرزو میکردم که کاش خانه ام سقف نداشت
تا شبها ستاره هارا میشمردم و به خواب میرفتم
وی خوب که می اندیشم سقف ها هم لازمند!
آری آرزو های دیروز را به خاطر می آورم و لبخند میزنم از ساده بودنش
اما حتم دارم که روزی هم به آرزو های امروزم میخندم
و چه خوب است که اوکه پای آرزو هارا امضا میکند از فردای ما خبر دارد
که ما از تحقق بعضی آرزو های دیروزمان شاد میشویم
و به پوچی برخی میخندیم.
به جای اینکه گریان از آرزو های اشتباهمان باشیم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روز‌ها بهت زده ام
چطور میشود همه کسِ یک نفر باشی‌
و از لحظه‌ای تا لحظه ی دیگر ، دیگر هیچ چیزی برایش نباشی‌ ؟؟
چطور می‌‌شود یک نفر همه کس زندگیت باشد
حتی اگر خودش دیگر نباشد ؟
 
  • Like
واکنش ها: A.8

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روز‌ها در جوابِ ساده‌ترین سوال‌ها مانده ام
بی‌خود نیست بهانه میگیرم
و قرص میخورم
و بد و بیراه ... و بهت و .......حسرت
و هزار دردِ بی‌درمانِ دیگر .....
فکر کن در جواب ساده‌ترین سوال‌ها بمانی...
به عاشقانه های خودم
روزنامه می چسبانم تا آنهایی که
با اشتیاق شعرهای مرا دنبال می کنند
از درون بی کس شان خبر دار نشوند..
 
  • Like
واکنش ها: A.8

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روز‌ها بهانه بیشتر می‌‌گیرمقرص زیاد میخورم ( مسکن ... چه تسکینی ؟؟)قهوه‌هایم را تلخ تر میخورمبد و بیراه میگویمبه همه ... به زمین و زمان ...به تو ... به جای خالی‌ توبه مادرم که با تردید ... می‌‌ایستد و میگذارد چهار چوبِ در قابش کندبه عکس‌هایی‌ که خودم با دست‌های خودم گرفتم و حالا نگاهشان می‌کنمبه عکس‌هایی‌ که دیگری از تو خواهد گرفت و من هرگز نخواهم توانست نگاهشان کنم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دور باشـــم و تــپــــــنده
بهتر است از این که
نزدیـــک باشم و زننـــــــده
این مفــــــهوم را که در رگ هـــایت جاری کنی
دیگر تنـــــــــها نخواهی بود
کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن
 
  • Like
واکنش ها: A.8

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه وقتایی هم هست دلت گرفته داری خفه میشی،یه پیام سلام مینویسی هی ادلیست گوشیتو چک میکنی ک به کی میتونی پیام بدی،کیه که حالت باهاش بهتره،وقتی پیامو میفرستی و هی زل میزنی به گوشی منتظر جوابی...اون لحظه ای که جواب میده و میگه:"این همه آدم هست/چرا به من پیام دادی؟" تو این لحظه حق داری از همه عالم و آدم بدت بیاد
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجای کاری بانو؟مشترک مورد نظر تاریخ تولد عموزاده ی پسر خاله ی باباشو یادش میمونه ولی وقتی به تو میرسه حافظش میشه مثه ماهی...
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش یکی بود وقتی بهش نیاز داشتی الکی سوال پیچت نمیکرد،وقتی دلت حرف میخاست گوشیش خاموش نبود،وقتی دلت مهربونی میخاست خدای منطق و عقلانیت نمیشد
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتن که بهانه نميخواهد ،

يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى

حتى دلخوشيهاى انکار شده ...

رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با

چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماندن اما بهانه مى خواهد ،

دستى گرم، نگاهى مهربان،

دوستت دارمهايى که مى شنوى ا

يک فنجان چاى، بوى عود، يک آهنگ مشترک، خاطرات

تلخ و شيرين ...

وقتى بخواهى بمانى ،

حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى

و باز هم ميمانى ...

ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار

مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى ،

آمدن دليل مى خواهد

ماندن بهانه

و رفتن هيچکدام ....
 

بهار00

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به سلامتیِ اونایی که ؛


سنی ندارن ولی روزگار پیرشون کرده
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کمی عشــــــــــق هم
خیلی بد نیست
یا کمی زندگــــــــی …
من
برای همین
به دنیـــــــــا آمدم….
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گله دارم.....
از کی، نمی دانم...
از چی، نمی دانم...
این روزها دردی بر من سنگینی میکنه...
که نمیدانم دلیلش کیست....چیست...
بی حس شده ام....
خسته ام.... از تمام جهان...
دلم اطمینان میخواهد و اندکی آرامش...
گفتند اشک بریز.... خالی میشوی...
 
آخرین ویرایش:

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خیلی سخته که نصف شب.... بغض گلوت رو بگیره و دلتنگ بشی..... فکر کنی مثل قدیما...... یک پیام بده.....گاه بی گاه بپرسه خوابی یا بیدار..... خودم هم قبول دارم که دیگه بر نمی گرده.....
 

Gelveh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سکوت عمیق....
قلبم تیر میکشد.....
نیازمند یک سکوت عمیق و طولانی ام!!
در یک تنهایی کش دار....
تا هیچکس نداند چه دردی رو متحملم....
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها

وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا