سخت است درک کردن کسی که غمهایش را خودش
میداند و دلش.....
همه تنها لبخندهایش را می بینند....
و هیچکس جز همان خودش نمی داند...
چقدر تنهاست!
که چقدر میترسد.....از باختن...
از اعتماد بی حاصلش....از یخ زدن احساس و قلبش..
از زندگی....
در این زمانه آدمها …! حتی حوصله ندارند به حرفهای سر زبانی یکدیگر گوش دهند … چه برسد به اینکه بخواهند سطر سطر روح ِ تــو را بخوانند … در واژه نـامـه ی مجـازی ..
دردنـــــاک اســـــت
دوســـــتـَش بـداری
و گمـــــان کنی دوســـــتـَت دارد
حــــال آن کـِه
او یــِگــانه هـَســــتی تو باشـَـد
و تـــــو
یـــِــکی از هــزاران لــــــذت او …
دل دل نکن.!! من که به توگفتم <نه گفتن > تورا هیچ وقت به دل نگرفتم اصلا میدانی که من مدتها ست دیگر خیلی چیزهارا بدل نمی گیرم .تو می پرسی از کی ؟!ازهمان لحظه ای که بال پرواز پروانه به جرم زیبا بودن . با سوزن سرد سخاوت
آذ ین دفتر چه های سنگی شد وکسی برای غربت شان گریه که نه . لحظه ای سکوت هم نکرد . ازهمان زمان که سهم ماند ن های عاشقانه گریه های کودکانه شدوسهم رفتن های بی بهانه وخندهای زیرکانه گردید .به گمانم . گمان کردی که فراموشم شد .
کمی زمان به اندازه یه نخ دیگر یه نخ بیشتر تا مرگه این پاکت نمانده نخ اخر برای وداع به یاد تمام سلام هایی که بدون وداع بر باد رفت یه نخ٫یه کام٫یه پاکت٫یه جوانی یه عمر این تمام زندگی من بود
هر چه می گذرد میبینم که زمان خنده هارا گریه کرد
دل ها را دور کرد
نگاه ها را پر معنی
و لحظه ها را جاری ساخت
اکنون من می خواهم زندگی را آن گونه کنم که می خواهم و شخصیتم را آنگونه که می پسندم خودم تغییر دهم
از لحظه هایم لذت می برم حتی اگر آنگونه که می خواستم نباشد
انسان هارا دوست دارم حتی اگر باب میلم نباشد
وبر چسب خشکی را از لباسم جدا می کنم
حتی اگر دیگران باور نکنند...
گاهی آرزو میکردم که کاش خانه ام سقف نداشت
تا شبها ستاره هارا میشمردم و به خواب میرفتم
وی خوب که می اندیشم سقف ها هم لازمند!
آری آرزو های دیروز را به خاطر می آورم و لبخند میزنم از ساده بودنش
اما حتم دارم که روزی هم به آرزو های امروزم میخندم
و چه خوب است که اوکه پای آرزو هارا امضا میکند از فردای ما خبر دارد
که ما از تحقق بعضی آرزو های دیروزمان شاد میشویم
و به پوچی برخی میخندیم.
به جای اینکه گریان از آرزو های اشتباهمان باشیم
این روزها بهت زده ام
چطور میشود همه کسِ یک نفر باشی
و از لحظهای تا لحظه ی دیگر ، دیگر هیچ چیزی برایش نباشی ؟؟
چطور میشود یک نفر همه کس زندگیت باشد
حتی اگر خودش دیگر نباشد ؟
این روزها در جوابِ سادهترین سوالها مانده ام
بیخود نیست بهانه میگیرم
و قرص میخورم
و بد و بیراه ... و بهت و .......حسرت
و هزار دردِ بیدرمانِ دیگر .....
فکر کن در جواب سادهترین سوالها بمانی...
به عاشقانه های خودم
روزنامه می چسبانم تا آنهایی که
با اشتیاق شعرهای مرا دنبال می کنند
از درون بی کس شان خبر دار نشوند..
این روزها بهانه بیشتر میگیرمقرص زیاد میخورم ( مسکن ... چه تسکینی ؟؟)قهوههایم را تلخ تر میخورمبد و بیراه میگویمبه همه ... به زمین و زمان ...به تو ... به جای خالی توبه مادرم که با تردید ... میایستد و میگذارد چهار چوبِ در قابش کندبه عکسهایی که خودم با دستهای خودم گرفتم و حالا نگاهشان میکنمبه عکسهایی که دیگری از تو خواهد گرفت و من هرگز نخواهم توانست نگاهشان کنم
دور باشـــم و تــپــــــنده … بهتر است از این که … نزدیـــک باشم و زننـــــــده … این مفــــــهوم را که در رگ هـــایت جاری کنی … دیگر تنـــــــــها نخواهی بود … کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟ تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند … از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟! وقتی کســی جایت آمد … دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟ تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند … میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه … فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود ! و این است بازی باهــم بودن …
یه وقتایی هم هست دلت گرفته داری خفه میشی،یه پیام سلام مینویسی هی ادلیست گوشیتو چک میکنی ک به کی میتونی پیام بدی،کیه که حالت باهاش بهتره،وقتی پیامو میفرستی و هی زل میزنی به گوشی منتظر جوابی...اون لحظه ای که جواب میده و میگه:"این همه آدم هست/چرا به من پیام دادی؟" تو این لحظه حق داری از همه عالم و آدم بدت بیاد
گله دارم.....
از کی، نمی دانم...
از چی، نمی دانم...
این روزها دردی بر من سنگینی میکنه...
که نمیدانم دلیلش کیست....چیست...
بی حس شده ام....
خسته ام.... از تمام جهان...
دلم اطمینان میخواهد و اندکی آرامش...
گفتند اشک بریز.... خالی میشوی...
خیلی سخته که نصف شب.... بغض گلوت رو بگیره و دلتنگ بشی..... فکر کنی مثل قدیما...... یک پیام بده.....گاه بی گاه بپرسه خوابی یا بیدار..... خودم هم قبول دارم که دیگه بر نمی گرده.....