کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
شادي را به كوچه هاي زندگي برگردانيم . با محبت به در خانه ي همسايه زنيم و اشكها را از چشمان پر نور دخترك همسايه كه از دوري بابا مي نالد پاك كنيم . در كوچه هاي زندگي گلهاي اميد بكاريم و با دستان پر محبت خود به آنها آب دهيم تا به شكوفه نشتنشان را با چشم دل ببينيم همان گونه كه علي با وجود مظلوميتش از همسايه اش دريغ نكرد ........

وما،بله ماكه ادعاميكنيم شيعه ي اوهستيم نيزبايد اگرمثل اونميتوانيم باشيم به اندازه ي قطره اي در درياي معرفت او بايد او و راه و رسم زندگيش را بشناسيم و درك كنيم كه همه پاكي بود و صفا .
وقتي كوچه هاي خلوت و تاريك به كوچه هاي پر مهر و آباد تبديل مي شود كه با پاي دل به ديدار همسايه بروي و آنگه كه دست نوازشت را بر سر طفلكي زيبا ميكشي تا دلش را شاد كني نه با پول و مقام كه با مهر و لطف خود او را مجذوب محبت مي كني و به او مي گويي :
تو نيزساز كن نغمه ي باهم بودن را بدون اينكه در نظر بگيري كه ازكجايي وچه رنگ ومسلك وآييني داري .
به اميد آن روز كه همه ي پيروان اديان الهي دست به دست هم دهند و بدون نگاه كردن به رنگ پوست و دلبستگي به جا و مكان خود و فقط با تكيه بر او كه تنهاست و آورنده ي همه ي خوبيهاي عالم و آورنده ي همه پيامبران ، كوچه هاي پر ز سكوت و ظلم را به كوچه هاي مهر و وفا تبديل كنند .


خدایا تو را می پرستم و تنها تو را دوست
دارم خدایا به من قدرتی عطا کن که
بتوانم آن باشم که تو می خواهی .
خدایا تو را در بی کسیهایم به چشم دل
نظاره گر بوده ام ، چگونه باید تو را بخوانم؟
خود نمی دانم.
خدایا این تویی که همه ی وجودم را به
تو تقدیم می کنم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز












امشب غریبانه کو چه را گذشتم. فردا شهر غریبی را سفر ...

امروز تاریکتر از شب ٬ فردا را نمی دانم!
دیروز را مانده ام ٬ امروزم نیامده ٬ فردا...!
تمام نوشته هایم خط خط قدم هایی است که ناتوان ٬ به سویت شتابزده می آیند.
ولی بی فایده از ندیدن تو کوچه را بر می گردند. به امید فردایی که نمی دانم...
صدای برگشتنی زمزمه ی کوچه می شود٬ دوباره٬ سه باره ٬ و چند باری شنیده
می شود ٬ ولی دیده نه...!
پژواک انتظاربود و بس! انتظاری ترسناکتر از تنهایی شبهای بی شبگردی که
کابوسم می شدند.
دیگر تمام شدم!
سکوتی ممتد ٬ انتهای کوچه فریادم میزند که بیا!!! من می روم!
ولی کوچه بی پایان است! غرق در بینهایتِ کوچه...
دیگر خودم را نمی یابم.
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] خدا نگهدارم!!![/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرواز کور

دهانم را قفل می بندم ...


و چشمانم را ...
عقل را می پرم و دست به دامان آسمان ، بالهای کوری مرا به سمت خورشید می سوزانند.
پرواز خیالی کافی است... وقت سقوط از ارتفاع چشمانتان مرا به گوشه ی اتاق٬ زل می زند و
یاد آبرویی برباد رفته جرات زبان گشودن را می گیرد.
تنی مرتعش از اشتباهات دوباره تکراری شده و مردی که هیچ نگفتنش مرا می کشد.
و مردکی دیگر، که نامردانه دست به آبرویم برد.
امیدِ با یک مرد بودن یک شبه خاموش و تنهایی از همیشه نورانی تر!
دیگر تنها خدایم باقی مانده که نمی تواند تنهایم بگذارد...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز




کوچه دلتنگ... دلتنگ لحظه های سبزی که هر روز٬ طلوعی سایه ی مهرش را به گرمی می بخشید.
ولی امشب داغ تنهایی را بر جگر سوخته اش مهر باطل می زند...
یاد پنجره ای که همیشه رو به بالا بود٬ اما امروز سلام نفس گیر مشرقی اش کوچه را به سمت بهت
زدگی به اعماق غروبش می کشاند.
هر روز خاطره ی سرمای صدایی سرخ که سر سبزی را به سخره به دار میکوبید را به سمت فراموش
شدنی ابدی می کشانم.
در حالیکه کتیبه وار ٬ ذره ذره ی خیالم را حک می شود و پنجه کلامش را به دیواره ی ذهنم فریاد....
دارم همه جا را دیوانه می بینم....
و زخمی که تازه تر از دیروز فردا را لب باز می کند....
مرا......... دیوانه می شود...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
پنجره ای نشانم دهيد
پنجره ای نشانم دهيد تا من برای هميشه نگاه منتظر پشت آن باشم.
پنجره ای نشانم دهيد.
من خانه ای دارم با چهار ضلع بلند آجری
روشنايی خورشيد را از ياد برده ام
آسمان پر ستاره را نيز.
پنجره ای نشانم دهيد.
پنجره ای كه پرواز گنجشكان را از پشت آن تماشا كنم
و خوشبختی مردمان را و گذر فصلها را.
در كوچه ما خانه ها را بی پنجره می سازند.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نترس.پیش برو.ادامه بده.آنها همواره در کنار تو خواهند بود.
لحظه به لحظه،ثانیه به ثانیه آنها تو را زیر نظر دارند.آنها ازهمه
مهربانترند،دلسوزترند،.....
هرگاه احساس ترس و لغزش کردی دستت را در دست آنها
بگذار و مصمم قدم بردار و آن سه پشتیبان تو هستند:
۱.خدا که از همه دلسوزتر است و همانند مادری که فرزندش
را راهی امتحانی سخت می کند نگران توست.پس تنهایت
نمی گذارد و در کنارت می ماند همیشه و هرجا و هر لحظه.
۲.مادر که هرچه بگویم کم گفته ام او که با زیباترین کلمات به
تو اعتماد به نفس می دهد و اینگونه تو را یاری می کند.
۳.پدر که همچون کوه در پشتت ایستاده و به تو این اطمینان
را می دهد که قدم هایت را محکم تر برداری.
پس پیش برو و نترس که همواره سه نیروی زیبا تو را یاری
می دهند.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم
تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد
دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم
و یا یک تابلوی ساده.....
که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز
و این نقاشی دنیای تنهایی
بماند یادگارخستگی هایم
و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
شهر رنگی من را
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
به گمانم...
تنها رهگذر كوچه تنهايي من
قطره باران هاييست ملموس
كه به يمن قدم ياد نگاهت در دل
و به دلداري اين خسته وجود
در حريم نفسم مي بارند .
و همه هم فرياد ..
شعر زيبايي چشمان تو را مي خوانند.
به گمانم حتي ..
گل نيلوفر احساساتم
كه زمان هاست دلش پژمرده
به اميد حضور سبزت
و به روياي هوايي تازه
مي رود تا فردا..
و شعف وار...
به احساس زمان مي خندد.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره


نه از سفید و نه از سیاه ،
دیگر از هیچ یک نمی نویسم !
دیگر نه از تو می نویسم و نه از رفتنت ...
هیچ کدام را نمی خواهم ،
همین چند سال خاطره برای گریه هایم کافیست
!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
يك سال حبس ابد به جرم نوشتن براي تو
قاضي خودش بريد، دوخت، مرا وصله وصله كرد.
قاضي كه چشم به چشمت ندوخته!
قاضي كه در خيال نگاهت نسوخته!
يك سال حبس ابد...
توي نگاه كسي كه تو نيستي...
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
غم غریب کدوم غروبی
که عطر پاییز کرفته بوی تنت
نگات به سوی کدوم ستارست
که قلب پارست به زیر پیرهنت
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر خود را مزن اینگونه به سنگ،

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!!


منشین در پس این بهت گران

مَدَران جامه‌ی جان را، مَدَران!!


مكن ای خسته در این بغض درنگ..

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!

پیش این سنگدلان،


قدر دل و سنگ یكی‌ست

قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یكی‌ست..

دیدی آنرا كه تو خواندی به جهان یارترین؛

سینه را ساختی از عشقش سرشارترین...

آنكه می‌گفت منم بهر تو غمخوارترین..

چه دلازارترین شد

چه دلازارترین...

ناله از درد مكن،

آتشی را كه در آن زیسته‌ای

سرد مكن


با غمش باز بمان

سرخ‌رو باش از این عشق و سرافراز بمان


راه عشق است كه همواره شود از خون، رنگ

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هنوز خوب یادم هست...[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
روزی که برای نخستین بار دست های ما یکدیگر را در آغوش کشیدند!!!
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
با شرم و شاید هم ترس لمست کردم...دست هایت را گرفتم...نمی توانستم مستقیم در چشمانت نگاه کنم...
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]هرچند هنوز هم نمی توانم...سخت بود...سخت...خیلی!!!

اما حالا انگار نه انگار همانم...دیگر هنگام گرفتن دست هایت ترس و دلهره ای ندارم...

و آغوشت...

که بدجور مرا به آن عادت داده ای...

کافی است دلم گرفته باشد و به آن پناه ببرم...

کافی است سر روی شانه هایت بگذارم...

کافی است دستانت را دورم حلقه کنی...

کافی است صدای قلبت را بشنوم...

تا آرام شوم... تا آرامش تک تک ذرات وجودم را پر کند...تا دیگر از هیچ چیز نهراسم...تا......

عجیب است ولی این دست ها و این آغوش را انگار سالهاست که می شناسم
[/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کوچه های تنهایی
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مرهم تنهایی و دلتنگی های من
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هیچ وقت تنهات نمیزارم [/FONT]​
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاهم
جامانده است
افتاده است
از لابه لای دستانی که
سالها گهواره چشمان خسته ام بود
یا که فکر می کردم ...
اکنون که می نگرم
می ترسم از حقیقتی که
نهال آرزوهایم را می درد
.
.
.
وقتی نیستی تو و دستانت
چقدر نگاه رهگذران
سرد است !
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیر می آیی
زود می روی
امان نمی دهی تا سرم را بچرخانم
........
و این منم همیشه اسیری
میان تارهای تنیده ثانیه ها
و تو شکارچی لحظه های
بی صید
بی من

.......
ثانیه ها را پس میزنم
تا تورا بیابم
با احساسی از خشم
از زیر انگشتان برهنه ام
می لغزی
دوباره سعی می کنم
دوباره می لغزی

......
و آنگاه که خستگی ام چیره می شود
دست بر شانه های زمان می نهم
و بر می گردم
بی هیچ
بی تو ......
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هنوزم نگران که تو حرفامو ندونی

این دیگه یه التماسه من می خوام بیای بمونی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس سوختن به تماشا نميشود
آتش بگير تا بداني چه مي کشم
اشتباهي که کردم همه عمر و پشيمانم از آن
اعتماديست که بر مردم دنيا کردم.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنون‌تر از ليلي، شيرين‌تر از فرهاد
اي عشق، از آتش اصل و نسب داري
از تيره‌ی دودي، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوي تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بي شيرين، چون بيستون ويران
هر کوه بي فرهاد، کاهي بدست باد
هفتاد پشت ما، از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد


از خاک ما در باد، بوي تو مي‌آيد
تنها تو مي‌ماني، ما مي‌رويم از ياد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگفته بودم از این شهر بد بیا برویم ؟! بیا
به سمت یکی از ستاره ها برویم ؟!
تمام مردم این شهر صورتک دارند ...به آب و
آینه و آفتاب شک دارند ...
نگفته بودمت اینان تمام سنگینند ؟! برای
آینه ها خواب سنگ میبینند ؟!
نگفته بودمت اینان دروغ پردازند ؟! برای
آنچه نفهمند قصه می سازند ؟!
چه ها کشیدی از اینان که صورتک دارند ... به
عکس خویش در آینه نیز شک دارند ... !
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم من بيا منو ياري
بكن گونه هام خشكيده شد كاري بكن
غير گريه مگه كاري ميشه كرد؟
كاري از ما نمياد زاري بكن
اون كه رفته ديگه هيچوقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد
هرچي دريا روزمين داره خدا
با تموم ابراي آسمونا
كاشكي ميداد همه رو به چشم من
تا چشام به حال من گريه كنند
اون كه رفته ديگه هيچوقت نمياد
تا قيا مت دل من گريه ميخواد
قصه گذشته هاي خوب من
چ خيلي زود مثل يه خواب تموم شدند
حالا بايد سر رو زانوم بزارم
تا قيامت اشك حسرت ببارم
دل هيشكي مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا كه گريه دواي اشكمه
چرا چشمم اشكشو كم مياره
خورشيد روشن ما رو دزدين
زير اون ابراي سنگين كشيدن
همه جا رنگ سياه ماتمه
فرصت موندنمون خيلي كمه
اون كه رفته ديگه هيچوقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد
سرنوشت چشماش كوره نمي بينه
زخم خنجرش ميمونه روي سينه
لب بسته سينه غرق به
خون قصه موندن آدم همينه
اون كه رفته ديگه هيچوقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهايي است
ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشايي است
مرا در اوج مي‌خواهي تماشا كن، تماشا كن
دروغين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن
در اين دنيا كه حتي ابر نمي‌گريد به حال ما
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

فقط اسمي به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالي قلم خشكيده در دستم
گره افتاده در كارم به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
رفيقان يك به يك رفتند مرا با خود رها كردند
همه خود درد من بودند گمان كردم كه همدردند

شگفتا از عزيزاني كه هم آواز من بودند
به سوي اوج ويراني پل پرواز من بودند
گره افتاده در كارم به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
رفيقان يك به يك رفتند مرا در خود رها كردن
همه خود درد من بودند گمان كردم كه همدردند

رفيقان يك به يك رفتند مرا در خود رها كردن
همه خود درد من بودند گمان كردم كه همدردند
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز

واقعیت چیز دیگریست...
من آن آدمی نبودم که مرا می خواندند گم نیستم پیدا هم نیستم من ،
من هم نیستم.
می دانید چندی پیش که تازه پا به دوران نوجوانی گذاشته بودم تفاوت ها را به وضوح می دیدم
من آنی بودم که نباید می بودم
من دیگر اجازه خندیدن نداشتم سنگین و رنگین به مهمانی می رفتم
¤ سلام خانم
¤ سلام آقا
زندگی برایم جهنم بود احساس می کردم با خودم قریبه شدم من برای همیشه من نبودم...
و حالا
من باید پا به عرصه جوانی بگذارم من، زیبا"
باز هم تفاوت ها چشمم را دریده من از قبل ساکت تر شدم
لبخند شیطنت شادابی از من گریخته.
هرچند که همه می گویند دختر برازنده ای شدم ، اما من باز هم من نیستم.
جالب تر اینجاست
این دنیای جدید که من تازگی اجازه ورودبه آن را دارم بوی تهفن می دهد.
از دهان همه بوی لجن دروغ تا فرسخها به گوش می رسد تهمت غیبت کار هر روزه آن هاست .
خدا کجایی که ببینی که این افراد نالایق باید انسانهای نو(نوزاد) را تربیت کنند.
من دارم می ترسم...
شاید من هم روزی شبیه آن ها شوم. یک آدم بزرگ احمق و شاید نه یک آدم.


 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ین روز ها خالی از شعرم!
[FONT=andale mono,times]تهی از هر واژه ی ناب[/FONT]
[FONT=andale mono,times]که جاودانگی جنونم را تصویر کند.[/FONT]
[FONT=andale mono,times]تنها تبسم یک آه [/FONT]
[FONT=andale mono,times]گاه و بی گاه[/FONT]
[FONT=andale mono,times]به خیال دوری تو ![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]طرحی میزند.[/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی صدایی ندارم
تا کلمات
در پرده ی آن نواخته شوند

.
.
.

بدرود !
......بدرود!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا