سهراب : گفتی چشمها را باید شست !شستم ولی…..گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی….. گفتی زیر باران باید رفت رفتم ولی…..او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده...پس من هم به دنبال تنهایی خویش میروم...فقط کاش میدانستم که...تا کی تنهایم...
ميروي بي آنكه نگاهي بيندازي، به خاطره هايمان.
برو...با خيال آسوده برو.
تا ابد نگهشان خواهم داشت.
وجدانت آسوده باشد، تنها نيستم؛خودم را دارم و خدايم را.چه بهتر از اين؟
من خوبم. دلم تنگ نيست. اشكي ندارم.
من خوبم. خوبتر از آنكه واقعيت داشته باشم.
هنوز هم نفس هايت بهانه اند براي گذر از اين روزها.
اما خودت خوب ميداني، نميخواستم اسيرت كنم.
دوست داشتن كه اجبار نيست
فقط برای خودم هستم مـــن ؛ خودِ خودمـــــــــ ـ ـ ـ … نه زیبایم و نه عروسکی و نه محتــــــاج نگاهی برای تو که صورتــ ـــهای رنگ شده را می پرستـــی نه سیرتــــــ آدمها را .. هیـــــچ ندارمــــــ…… راهت را بگیر و برو
هفت شهر عشق : شهر اول : نگاه و دلربایی شهر دوم : دیدار و آشنایی شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی شهر چهارم : بهانه ، فکر جدایی شهر پنجم : بی وفایی شهر ششم : دوری و بی اعتنایی شهر هفتم : اشک ، آه ، تنهایی ....
پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانه هایی را که هر روز برایشان می ریزم
در میان آنها
یک پرنده ی بی معرفت هست
که می دانم روزی به آسمان خواهد رفت
و بر نمی گردد.
من او را بیشتر دوست دارم...
شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی؟؟؟؟
به خودت میگی اصلا واسه چی دوستش دارم؟؟؟
مگه کیه؟؟؟
مگه واسم چیکار کرده؟؟؟؟
مگه چیکار کرده که از همه بهتر باشه؟؟؟؟
اصلا منکه از اون خیلی بهترم......
بعد به خودت میخندی که اصلا واسه چی خودتو اینهمه اذیت کردی....؟!
یهو یه چیزی یادت میاد!!!
یه چیز خیلی کوچیک.....
مثل....یه خاطره....
یه حرف....
یه لبخند....
یه نگاه...
همین....همین کافیه تا به خودت بیای
و مطمعن بشی که نمیتونی فراموشش کنی!!!!!!!!!!!
بعضی اوقات دلم میخواهد کسی را فراموش کنم اما نمیدانم چرا اول خودم را فراموش میکنم شاید او شده خود من
نمیدانم چرا بعضیها فکر میکنند از چشم میافتند و میخواهند کاری کنند که تو نیز از چشمشان بیافتی
میدانم خیلی ساده به معادله زندگی نگاه میکنند
انکه نباید فراموش شود فراموش نمیشود و انکه باید فراموش شود
انقدر ساده از یاد میرود که خودت باور نمیکنی
برای همین دیگر هیچ تلاشی برای فراموش کردن نمیکنم چون خوب میدانم او در سرنوشت من هست با وجود تمام دلخوریهای که از او دارم و او از من دارد کسی نمیتواند تقدیر را به سادگی تغییر دهد اخر اگر بخواهی عوض کنی باز هم یک اتفاق تو را به انکه باید برساند میرساند
تنها مکافیست پازل را خوب نگاه کنی
راهی که رفتی را
انوقت میفهمی چه کردی و چرا اینگونه شد
خیال میکنی از چشم کسی افتادی اما میدانی این در تصور توست نه حقیقت
و خحیال میکنی از چشم کسی نیافتادی اما برعکس هست
خیالات چه بازیهایی مینند
به خیالت معشوقت خیانت دارد میکند
دارد دروغ میگوید
دیگر دوستت ندارد
اول با خودت صادق باش
و انوقت میفهی
تمام اینها تصورات توست در پس ذهنی پر رمز و راز که خالقی عظیم دارد
اگر توانستی از خودت دور شوی حقیقت را میبینی
و تا وقتی در خودت غرق هستی
همه چیز همان گونه هست که خودت تعبیر کنی
نه حقیقت
کاش یاد بگیریم قبل از قضاوت همدیگر
قبل از اینکه رفتارمان را تعبیر کنیم اول خوب سوال کنیم و راه را برای حرف زدن باز بگذاریم
وقتی تمام خشمت را خالی کردی
میشوداب از دست رفته و باید یک راه جدید بیابی
بگذار بگویم عزیز من هرگاه بجای سکوت سخن را مستقیم گفتی انوقت خواهی فهمید تمام مدت چگونه مرا قضاوت کردی