کوچه های تنهایی
- شروع کننده موضوع @ RESPINA @
- تاریخ شروع
- وضعیت
به عقربه ها حسودیم می شود...
24 بار
در شبانه روز به آغوش هم گره می خورند....
و 24 بار
داغ آغوشت بر دلم تازه می شود...!!
24 بار
در شبانه روز به آغوش هم گره می خورند....
و 24 بار
داغ آغوشت بر دلم تازه می شود...!!
DOZI
اخراجی موقت
امروز شعر نخواهم نوشت...
دلتنگی مجال نمی دهد...
دلم دلتنگ پژمردگی گلبرگهای طلایی توست
گلبرگهایی که امروز هم تاری از آن را به یادگار برداشتم
همیشه چترهایم بارانی بوده اند امروز چشمهایم
همیشه بوسه هایم خیس بوده اند امروز سنگفرشهای قلبم
همیشه...
و من بی عطر نفسهای تو خاکستری خاموشم
و هیچگاه دوباره ردی از آتش و
رمقی برای گرم کردن دیده های بارانی تو نخواهم داشت
زائر چشمهای بارانی توام یاس من!
مگذار دیده ات خانقاه غم شود که دلم از شبنم دیده ات می لرزد
این بوسه خاکستری نیز فرش قرمز گونه های تو...
با عشق...
اما بی امید...
دلتنگی مجال نمی دهد...
دلم دلتنگ پژمردگی گلبرگهای طلایی توست
گلبرگهایی که امروز هم تاری از آن را به یادگار برداشتم
همیشه چترهایم بارانی بوده اند امروز چشمهایم
همیشه بوسه هایم خیس بوده اند امروز سنگفرشهای قلبم
همیشه...
و من بی عطر نفسهای تو خاکستری خاموشم
و هیچگاه دوباره ردی از آتش و
رمقی برای گرم کردن دیده های بارانی تو نخواهم داشت
زائر چشمهای بارانی توام یاس من!
مگذار دیده ات خانقاه غم شود که دلم از شبنم دیده ات می لرزد
این بوسه خاکستری نیز فرش قرمز گونه های تو...
با عشق...
اما بی امید...
می خندمـــ !
تظاهـــــر به شــ✘ـادی میـ ـ ـکنم !
حرفـــ میزنمـــــ مثلـــ همه ...
اما ...
خیلیـ وقت استـــــ مرده امـــ !
خیلیـ وقت استـ دلم می خواهد روزه ی سکوتـــــ بگیـرم !
دلم می خواهد ببـــــــارم ...
و کسیـــ نپرسد چرا ... !
تو چه می فهمی لامصــــــب
این روزها ادایـــــ زنده ها را در میـــــــآورم ...
DOZI
اخراجی موقت
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ...
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ...
[FONT="]دلم[/FONT]
[FONT="]چادر نشین ِ[/FONT]
[FONT="]صحرای عطر توست[/FONT]
[FONT="]تو می آئی از[/FONT]
[FONT="]سمت گل های وحشی[/FONT]
[FONT="]در اعماق باران عشق[/FONT]
[FONT="]و من به دنبالت[/FONT]
[FONT="]کوچ می کنم[/FONT]
[FONT="]تمام دنیا را[/FONT]
[FONT="]میان ییلاقُ قشلاق چشمانت[/FONT]
[FONT="]چادر نشین ِ[/FONT]
[FONT="]صحرای عطر توست[/FONT]
[FONT="]تو می آئی از[/FONT]
[FONT="]سمت گل های وحشی[/FONT]
[FONT="]در اعماق باران عشق[/FONT]
[FONT="]و من به دنبالت[/FONT]
[FONT="]کوچ می کنم[/FONT]
[FONT="]تمام دنیا را[/FONT]
[FONT="]میان ییلاقُ قشلاق چشمانت[/FONT]
روزبے میرِسَــد،بے هیچ خَبـَربے...
با کُـولِه بارِ تَنهـایے اَمــ
در جـادِه هـابےِ
بی اِنتهـابےِ این دُنـیابےِ عَجـیبـــــ
راه خواهَـم اُفتـاد!
« مَن که غـَریبَمـــ »
چه فَرقـے میکُـند ،کُجــاے دُنیا باشـَـمــ ؟
در هَمـه جـابےِ جَهـان« تَنهـایے » با مَن اَست...!
آهــابے عِـزرائیــــل؛
.
.
.
.
.
دَربَــستـــ ؛
تــا قَبرِستــــان،
چَنــــد؟!
با کُـولِه بارِ تَنهـایے اَمــ
در جـادِه هـابےِ
بی اِنتهـابےِ این دُنـیابےِ عَجـیبـــــ
راه خواهَـم اُفتـاد!
« مَن که غـَریبَمـــ »
چه فَرقـے میکُـند ،کُجــاے دُنیا باشـَـمــ ؟
در هَمـه جـابےِ جَهـان« تَنهـایے » با مَن اَست...!
آهــابے عِـزرائیــــل؛
.
.
.
.
.
دَربَــستـــ ؛
تــا قَبرِستــــان،
چَنــــد؟!
بــــــــارانیـــــم را تن می کنـــــــم
و به آفتــــــــــاب می زنــــــــــم
ســــــال هاســـــــــت در هـــــــــوای تــــــــــــــو
دلـــــــــم گرفتهُ ابـــــــــــری ســـت !ـ
ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••
لحظــه ی آخـــر با اشــک و حسرت نیا نشین رو بـــه روم
نگــو اسممــو نپــرس حـــالمــو میشکنـــه بغـــض گلـــوم....
(خــــواننده: نَـــدیـــم)
و به آفتــــــــــاب می زنــــــــــم
ســــــال هاســـــــــت در هـــــــــوای تــــــــــــــو
دلـــــــــم گرفتهُ ابـــــــــــری ســـت !ـ
ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••ـ♥` ••
لحظــه ی آخـــر با اشــک و حسرت نیا نشین رو بـــه روم
نگــو اسممــو نپــرس حـــالمــو میشکنـــه بغـــض گلـــوم....
(خــــواننده: نَـــدیـــم)
بعضی وقتا
بهتره
ساکت بمونی
به احترام ِ عشق
هرچند عشق ِ اشتباهی بوده
شاید اصلا عشق نبوده
شاید فقط یه حس بوده که تو بزرگش کردی
در هر صورت عشق یا فقط یه حس
هرچی بوده تو رو درگیر خودش کرده
والان تو باید به احترام همون اتفاق ِ بدون نام
هرچی بارت کرد ساکت باشی
ترجیح میدم بابت نگفته هام پشیمون باشم
تا اینک بابت گفته هام . . .
بهتره
ساکت بمونی
به احترام ِ عشق
هرچند عشق ِ اشتباهی بوده
شاید اصلا عشق نبوده
شاید فقط یه حس بوده که تو بزرگش کردی
در هر صورت عشق یا فقط یه حس
هرچی بوده تو رو درگیر خودش کرده
والان تو باید به احترام همون اتفاق ِ بدون نام
هرچی بارت کرد ساکت باشی
ترجیح میدم بابت نگفته هام پشیمون باشم
تا اینک بابت گفته هام . . .
DOZI
اخراجی موقت
بیا تا قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده
چه عاشقانه نگاهم می کردی و حرف می زدی
چرا رفتی از کنارم؟
تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت
با چند خاطره ماندم
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین باهم بودن تکرار شود
دلم بد جور برای تو برای حرف هایت تنگ
صدای خنده هایت تنگ شده
http://zibasazi.bahar-20.com/با آمدنت من را دوباره زنده کنhttp://zibasazi.bahar-20.com/
http://zibasazi.bahar-20.com/واحساس را دوباره در وجودم شعله ور کنhttp://zibasazi.bahar-20.com/
http://zibasazi.bahar-20.com/تا عاشقانه تر از همیشه از تو آن عشق پاکت بنویسمhttp://zibasazi.bahar-20.com/
DOZI
اخراجی موقت
پرسید:
به خاطر كی زنده هستی؟ با اینكه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش
گفتم به خاطر هیچ كس. پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟ با اینكه دلم فریاد میزد "به خاطر تو" با یك بغض غمگین گفتم به خاطر هیچ چیز. ازش پرسیدم تو
به خاطر چی زنده هستی؟ در حالیكه اشك تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر كسی كه به خاطر هیچ زنده است...
به خاطر كی زنده هستی؟ با اینكه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش
گفتم به خاطر هیچ كس. پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟ با اینكه دلم فریاد میزد "به خاطر تو" با یك بغض غمگین گفتم به خاطر هیچ چیز. ازش پرسیدم تو
به خاطر چی زنده هستی؟ در حالیكه اشك تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر كسی كه به خاطر هیچ زنده است...
- وضعیت
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
گفتگوهای تنهایی | ادبیات | 11193 | |
|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
|
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |
Similar threads
-
-
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم)
- شروع شده توسط حمید...HaMiD
- پاسخ ها: 122
-