چقدر کم تـــوقع شده ام نـه آغوشت را میـــخواهم نـه یک بوسه نـه دیگر بودنت را ..........همین که بیایی از کنارم رد شوی کافیست مــــــرا به آرامش میرساند حتی اصطحکاک ســایه هایمان ...
بعضی لحظات وقتی دلتنگ میشوی میخواهی فریاد بزنی
اما وقتی کسی نیست که درکت کنه بهتر سکوت کنی
با چشمانت که از غم پر شده
با نگاه که دیگر زندگی در ان نیست به اطرافت نگاه خواهی کرد
دلم برایت تنگ هست اما مجبورم میکنند تظاهر کنم هیچ اتفاقی نیافتاده
وقتی بشه ادم بدون عشق زندگی کنه
واقعا به این نمیگن زندگی اخه از مرگم بدتره
وقتی نمدونی کسی که دوستش داری کجا رفته
چرا ترکت کرده اونم بدون خداحافظی
هر روز از خودت میپرسی
چه اشتباهی کردم که رفت حتما باهاش نا مهربون بودم
نتونستم خوب دوستش داشته باشم
میدونی فقط یه وقتایی که دلت براش تنگ و چشمات بی اختیار بارونی میشه
یعنی هنوزم دوستش داری و این اوج دل تنگی که نمیدونی کجاست تا حداقل از دور تماشاش کنی
تنهایی آدم...
از تو چیزی میسازد که هیچ وقت نبودی
گاهی آنقدر بیتفاوت میشوی که حتی اگر در جايی با هم دیدیشان حتی پلک هم نزنی!
گاه آنقدر حساس که خاطرههایش تو را یکسره خاکستر کند!
آنقدر با خودت حرف میزنی که وقتی به او رسیدی لام تا کام دهانت باز نمیشود .
ساعتها زیر دوش مینشینی به کاشیهای حمام خیره میشوی
غذایت را سرد می خوری ... نهار را نصف شب، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمیآیند... همه را قیچی میزنی!
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش میکنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمیشوی!
از سوسک نمیترسی
شبها علامت سوالهای فکرت را میشمری تا خوابت ببرد!
....
تنهايی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست ی را عوض میکند
نمیدونم به چه جرمی پر و بالمو شکستن
رو به من که ناامیدم همه ی درا رو بستن
نمیدونم به چه جرمی باید از عشق تو رد شم
وقتی میشه عاشقت بود واسه چی این همه بد شم
روی تقویم خیالم همیشه عشق تو کم بود
تو رو از دلم گرفتن اینم از بخت بدم بود
همه دست روزگاره اگه حال و روزم اینه
میخوام عاشقت بمونم آخه دلخوشیم همینه
دارم از نفس میفتم تو هوای تلخ حسرت
انگاری دیگه حضورم واسه تو نداره حرمت
این قانون طبیــــــــــعت است
زخم که میخوری اعتمادت به آدم ها سست میشود
و باوَرت رنگِ شک می گیرد !
آن وقت تنها تر از همیشه می نشینی کنجِ زنـــــــدگی
و می شماری درد هایت را ...
خیلی سخته تو این دنیایی که
هیچـــــکس , هیچکس رو نمیخواد
تـــــــــو بـــخـــوای
اونـــــم بــــخــــواد
امـــــــا
دســــــــت روزگـــــار
نـــــــــخــــــواد ...........!
در کوچه به دنبالت امدم اما تو رفته بودی ان هم با یکی دیگر
در افکارم هر روز صدایت میزنم نمیدانم صدایم به گوشت میرسد
نمیدانم وقتی از دور میبینمت باید بغضم را به زحمت نگه دارم و خود را بی تفاوت نشان دهم
اما تو برایم از همه چیز مهم بودی
حالا که رفتی
اما میدانم روزی بر میگردی انوقت مرا در میان خروارها خاک خواهی یافت
دلم باز هوایت را کرده.....
تازیانه ی بی رحمی و غریبی و تنهایی، بد بر دلم می کوبد.....
بودنت را هوس کرده ام.....مهربانم!
کاش بودی و مرهم دل زخمی ام می شدی.......
کاش!
در غربت خود نشسته ام منتظرم تا دوباره بیایی
اینجا بدون تو تنهایم اما باز مجبورم به دروغ بخندم و شاد باشم
کاش برگردی تا دستاتت بگیرم و نذارم دوباره ترکم کنی تا اینطور دل تنگت نشم تا هر روز برای دور بودنت اشک نریزم
با تمام وجود فریاد میکنم دوستت دارم
باد را میفرستم تا برایم خبری از تو ای عشق قشنگم بیاورد
اما باد هم برنگشت نمیدانم چه شده کی تو را خدا پیش من بر میگرداند
اه خدای عزیز
کمکم کن دیگر توانایی صبر را ندارم
میخواهم پیش همانی باشم که دوستش دارم
کمک کن تا دوباره پیش من برگردد