مناظره عاشقانه گفتم ............. گفت.........

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت جبران می کنم
گفتم کدام را
عمر رفته را
روح شکسته را
دل مرده اما تپنده را
حالا من هیچ
جواب این تار موهای سپید رامی دهی
نگاهی به سرم کرد وگفت
وای خبر نداشتم
چه پیر شدی
گفتم جبران می کنی
گفت کدام را
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی برم گفتم چرا
گفتی پریشونی بسه
گفتی یکی دلتنگمه
خیلی برام دلواپسه
گفتی برم گفتم برو اما نگفتم تا ابد
با رفتنت توی چشم اشک جدایی حلقه زد
تنهام خبالت پیشمه زخم دل درویشمه
هرجا بسوزم خاطرت خاکستر اتیشمه
بی شعله می سوزم ولی ای عشق خاموشم نکن
بامن بمون بامن بمون هرگز فراموشم نکن
من قلب چاقو خورده ام هم زنده ام هم مرده ام
با بودنت گل کرده ام با رفتنت پژمرده ام
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی که باد مرده است


گفتی که:
« باد، مرده ست!
از جای بر نکنده یکی سقف راز پوش
بر آسیاب ِ خون،
نشکسته در به قلعه بیداد،
بر خاک نفکنیده یکی کاخ
باژگون.
مرده ست
باد!»
گفتی:
« بر تیزه های کوه
با پیکرش،فروشنده در خون،
افسرده است باد!»
تو بارها و بارها
با زندگیت
شرمساری
از مردگان کشیده ای.
این را،من
همچون تبی
ـ درست
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام.)
وقتی که بی امید
وپریشان
گفتی:
«مرده ست باد!
بر تیزه های کوه
با پیکر کشیده به خونش
افسرده است باد!» ـ
آنان که سهم شان را از باد
با دوستا قبان معاوضه کردند
در دخمه های تسمه و زرد آب،
گفتند در جواب تو، با کبر دردشان:
« ـ زنده ست باد!
تا زنده است باد!
توفان آخرین
را
در کار گاه ِ فکرت ِ رعد اندیش
ترسیم می کند،
کبر کثیف ِ کوه ِ غلط را
بر خاک افکنیدن
تعلیم می کند !»
(آنان
ایمانشان
ملاطی
از خون و پاره سنگ و عقاب است.)
***
گفتند:
«- باد زنده است،
بیدار ِ کار ِ خویش
هشیار ِ کار ِ خویش!»
گفتی:
«- نه ! مرده
باد!
زخمی عظیم مهلک
از کوه خورده
باد!»
تو بارها و بارها
با زندگیت شر مساری
از مردگان کشیده ای،
این را من
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من وعشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبرکن وگوش به من کن
گفتی که نه بایدبروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تورفتی دگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم وان وقت جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو خدا پشت وپناهت
به سلامت
بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

گفت : سلام
گفتم : سلام
معصومانه گفت : می مانی ؟
گفتم : تو چطور ؟
محکم گفت : همیشه می مانم
گفتم : می مانم
روزها گذشت . روزی عزم رفتن کرد . گفتم : تو که گفته بودی می مانی ؟
گفت : نمی توانم ! قول ماندن به دیگری داده ام.... باید بروم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

گفتند:معشوقه ات بهت خیانت می کند!...گفتم:میدانم!
گفتند:این یعنی دوستت نداره!...گفتم: می دانم!
گفتند:روزی می رود وتنها می مانی!...گفتم:می دانم!
گفتند:پس چرا ترکش نمی کنی؟...
گفتم:این تنهاچیزی است که نمی دانم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

می گفت: " هستی ؟"

گفتم کاری جز " بودن " بلد نیستم!

" هستم " !!!!
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
گـفـت : بـگـو ضـمـايـر را گـفـتـم : مــَنمـَن مـَن مــَن مَــن مــَن
گـفـت:فــقـط مــن ؟
گـفـتـم : بـقـيـه رفـتـه انـــد . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم كي ام دهان و لبت كامران كنند
گفتا به چشم هر چه تو گويي چنان كنند
گفتم خراج مصر طلب مي‌کند لبت
گفتا در اين معامله کمتر زيان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت اين حکايتيست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشين
گفتا به کوي عشق هم اين و هم آن کنند
گفتم هواي ميکده غم مي‌برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلي شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آيين مذهب است
گفت اين عمل به مذهب پير مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پير را چه سود
گفتا به بوسه شکرينش جوان کنند
گفتم که خواجه کي به سر حجله مي‌رود
گفت آن زمان که مشتري و مه قران کنن
گفتم دعاي دولت او ورد حافظ است
گفت اين دعا ملايك هفت آسمان كنند
گفتا که مرد عاشق از عشق خود حذر کن
گفتم چگونه گويي در حال من نظر کن

گفتا چه سود دارد سختي و غم گزيدن
گفتم چه به ز دردش با غم مس ات چو زر کن

گفتا درآ چو مستان در جمع مي پرستان
گفتم بيا که مستم خود عشوه اي دگر کن

گفتا طريق صعبي داني که برگزيدي
گفتم به راه جانان چون درشدي خطر کن

گفتا هنر چه داري تا ره به خواجه يابي
گفتم که مرد عاقل جز عشق او هنر کن

گفتا چرا چنيني اينگونه غم گزيني
گفتم که زهر شيرين عشق است چون شکر کن

گفتا که بحر جويي بر آسمان نگه کن
گفتم تو رحمتي کن اين جان ز تن به در کن

گفتا کجا روي تو در فهم مي نگنجي
گفتم که عاقلي تو ترک سر و بصر کن

گفتا شنيدم اي جان غوغاي نيکمردان
گفتم يگانه خامش از اين ريا حذر کن
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم بمون كنار من منو از عشقت سير بكن
از نگاهت زندون بساز منو تو اون اسير بكن

گفتي كه من نمي تونم چون كه ديگه بايد برم
خيلي دوست دارم ولي بايد كه از تو بگذرم

گفتم تو اين غربت تلخ بدون تو هلاك ميشم
تو دفتر نقاشيا مثل يه نقطه پاك ميشم

گفتي اگه گريه كني اشكاي من هم در مياد
اگه كه لبخند بزني غروب ميره سحر مياد

گفتم كه دستامو بگير به هق هقم امون بده
به اين تن كوير من شقايقم ! بارون بده

گفتي كه خاطرات تو هرگز نميره از سرم
دست منو رها بكن آخه بايد بي تو برم
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتی که من را مثل آدم دوست داری
پس شاد باشم سیب را هم دوست داری

گفتی نمی خواهی ببارم عشق ٬ اما
شعر غریبی را که گفتم دوست داری

گفتی شراب ناب و تنهایی و حافظ
بر گونه های عشق ٬ شبنم دوست داری

با این همه ٬ تکلیف را روشن کن امشب
با من بگو آیا مرا هم دوست داری ؟

سر را به زیر انداختی ٬ فکرت کجا رفت ؟
نه! نشنوم این را که : مبهم دوستم داری !

شعرم شرابم شبنمم حالا غریبی
آشفته را این گونه درهم دوست داری ؟

لب میزنی یا حرف ؟ اما نه...صدا بود
آهسته می گفتی ٬ شنیدم ٬ دوستم داری !
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش ای سنگدل عهد تو سستست از نخست
گفت تا کی گوییم در روی چندین سخت و سست
گفتمش در عاشقی ما رندیم و بی باکیم و مست
گفت در عاشق کشی ما نیز چالاکیم و چست
گفتمش در خاک محنت دانه می پاشم ز اشک
گفت ازین تخم و زمین جز سبزه ی حسرت نرست
گفتمش عمریست می جویم ز لعلت کام دل
گفت عاشق نیست آن کز دوست کام خویش جست
گفتمش گل را به باغ این سرخ رویی از کجاست
گفت کز خون دل غنچه ز رشکم چهره شست
گفتمش سر رشته ای خواهم به کف سویت کشان
گفت این سر رشته گر اهل دلی در دست تست
گفتم از سنگ جفایت خاطر ما شکست
گفت چون بر شیشه آید سنگ کی ماند درست
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش نزدیک ما بتخانه و مسجد یکیست
گفت عالم مسجدست ای بی بصر بتخانه کو
گفتمش ما گنج در ویرانه‌ی دل یافتیم
گفت هر کنجی پر از گنجی بود ویرانه کو
گفتمش کاشانه جانانه در کوی دلست
گفت خواجو گر تو زان کوئی بگو جانانه کو
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رندي را گفتند : درد بي درمان چيست؟

گفت :غم عشق

پرسيدند :غم عشق چگونه طاقت فرسا شود ؟

گفت :در فراق يار

گفتند :فراق يار چگونه جلوه گري کند؟

گفت : با آه جگر سوز

پرسيدند : جانکاه تر از غم عشق و فراق يار وسوز جگر؟

گفت :آن است که عاشق از ابراز عشق به معشوقش درماند

گفتند :چه سازد عاشقي که به اين درد مبتلا ست؟

گفت : تنها بماند و بسوزد و بسازد

پرسيدند:حاصل سوختن و ساختن؟

گفت . مرگ جان و حيات جسم . . . بميرد قبل از آنکه بميرد

گفتند :چگونه؟

گفت :درموت جسم فاني شود و روح باقيست..
اما عاشق سينه سوخته ناتوان را روح بميرد و جسم در حيات

پرسيدند :اگر في الحال خرقه تهي کند؟

گفت:جاودانه در بهشت خواهد ماند

گفتند :نقري که برازنده سنگ مزارش باشد؟

گفت :

بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد شد​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم: ز درد عشق تو گشتم چنین به حال
گفتا: منم دوای تو، از درد من منال

گفتم: شبم چو سال شد، از بار هجر تو
گفتا: به وصل روز کنم، این شب چو سال

گفتم که: با تو نیست مجال حکایتی
گفتا: چو من رضا دهم آسان شود مجال

گفتم: دلم به وصل تو تعجیل می‌کند
گفتا: ز من به صبر توان یافتن وصال

گفتم: به شام روی تو دیدن مبارکست
گفتا که: بامداد مبارک ترم، به فال

گفتم که: هیچ گوش نکردی به قول من
گفتا که: هیچ کار نیاید، ز قیل و قال

گفتم که: ابروی تو نشان می‌دهد بعید
گفتا: نشان عید بود، دیدن هلال

گفتم: چه دامها که تو داری ز بهر من!
گفتا که: دام من نه که زلفست و دانه خال؟

گفتم که: بوسه‌ای دوسه بر من حلال کن
گفتا که: بی‌بها نتواند شدن حلال

گفتم: ز مویه شد تن مسکین من چو موی
گفتا: ز ناله نیز بخواهی شدن چو نال

گفتم که: پایمال فراق توام چرا؟
گفتا: ازآن سبب که نداری به دست مال

گفتم: ترا نیافت به شوخی کسی نظیر
گفتا: مرا ندید به خوبی کسی مثال

گفتم: سال من به جهان، وصل روی تست
گفتا که: نیست ممکن، ازین خوبتر سال

گفتم که: چاره نیست مرا، در فراق تو
گفتا که: چاره‌ی تو شکیبست و احتمال

گفتم: شبی خیال تو نزدیک من رسید؟
گفت: اوحدی، به خواب توان دیدن این خیال
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم که دلم در پی دیدار تو بی تاب
گفتا تو ندانی که من هستم و تو در خواب
گفتم که چرا چشم من عاشق بیمار
بیگانه بماند ز رخ همچو تو مهتاب؟
گفتا که سخن بس که دگر هیچ نگویم
این راز بماند زپس پرده آفتاب
گفتم که برو دست علی پشت و پناهت
گفتا که بمانید به دیدار چو بی تاب
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم که نداری تو نداری خبر از من
من مُردم از این حسرت و غم، بی خبر از من
*
گفتی که چرا با خبرم از تو و عشقت
اما چه نبردیست میان من و قسمت
*
گفتی که منم سرخ ترین رنگ غروبم
گفتم که منم زردترین فصل خزانم
*
گفتی که منم روز و شبم تیره و تار است
گفتم که هزار شعله دارم به نهانم
*
گفتی که منم ریزش یک موج سکوتم
گفتم که منم بارش یک ابر بهارم
*
گفتی که منم منتظر روز وصالم
گفتم که منم در تب و تابم
*
گفتی که منم حسرت دیدار تو دارم
گفتم که منم فکر رسیدن به تو دارم
*
گفتی که شراریست به جانت ز غم من
گفتم که منم خواهش دستان تو دارم
*
گفتی که شراب است فقط مایهٔ تسکین
گفتم که منم مستی ِ پنهان تو دارم
*
گفتی که نسیم است تو را همدم و همراز
گفتم که به جز آینه همراز ندارم
*
گفتی که پرنده ات اسیر است به دامم
گفتم که دگر من پر پرواز ندارم
*
گفتی که سکوت است چو قفلی به لب تو
گفتم که دگر میل به آواز ندارم
*
گفتی و شکست بغضت آخر...
گفتم که دگر طاقت این لحظه ندارم
*
گفتی که نداری تو نداری خبر از من
من مُردم از این حسرت و غم، بی خبر از من
*
گفتم که چرا با خبرم از تو و عشقت!
اما چه نبردیست میان من و قسمت؟
...
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت

گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت

گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق

گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت
گفتمش: کشتی مرابر گردنت خون من است گفت:از جان بگذرد آن کس که مفتون من است
گفتمش:با بوسه ای کردی ز خود بیخود مرا گفت:این خاصیت لبهای میگون من است
گفتمش:عشق تو عالمگیر کرد افسانه ام گفت:این افسانه سازیها ز افسون من است
گفتمش:من واله و شیدا و مجنون تو ام گفت:شهری واله و شیدا و مجنون من است
گفتم:ای گل رسم و قانون نکویان چیست؟گفت: بی وفایی رسم من،بیداد قانون من است
گفتمش:چون طبع من قد تو موزون است؟گفت: طبع موزون توهم از قد موزون من است
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتا : که می زند دَر ؟ گفتم : منم غلامت
گفتا : چه خواهی از من ؟ گفتم : فقط سلامت

گفتا : چه خواهی کردن گر از تو رخ بتابم ؟
گفتم : که صبر ایوب ، تا لحظه ی قیامت

گفتا : که همره تُست ٬ کز مرگ نیست باکت ؟
گفتم : خیا لت ای مه ، داد ست استقامت

گفتا : که راه بنمود تا قصر شاهی من ؟
گفتم : که عطر زلفِ پیچانِ مشکفامت ؟

گفتا : که دامنِ تر داری ز اشک دیده ؟
گفتم : که زردی رُخ می با شدم علامت

گفتا : چراست خالی دستت به درگه من ؟
گفتم : گدای حُسنم کم کن مرا ملامت

گفتا : برای وصلم باشد تو را چه عزمی ؟
گفتم : وفا ز بنده ، عدل از تو بی غرامت

گفتا : تو را چه خوشتر از نقل و صحبت من ؟
گفتم : به رقص آیم چون بشنوم کلامت

گفتا : کجاست" واهِب" کز من خبر ندارد ؟
گفتم : که بی خود از خود ٬ از چاشنی جامت

__________________
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگفتا عشق شيرين بر تو چون است؟ بگفت از جان شيرينم فزون است
بگفتا هرشبش بيني چو مهتاب؟ بگفت آري، چو خواب آيد، كجا خواب؟
بگفتا دل زمهرش كي كني پاك؟ بگفت آن گه كه باشم خفته درخاك
بگفتا گر خرامي در سرايش؟ بگفت اندازم اين سر زير پايش
بگفتا گركند چشم تو را ريش؟ بگفت اين چشمِ ديگر دارمش پيش
بگفتا گر كسيش آرد فرا چنگ؟ بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نيابي سوي او راه؟ بگفت از دور شايد ديد در ماه
بگفتا دوري از مه نيست در خور؟ بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داري؟ بگفت اين از خدا خواهم به زاري
بگفتا گر به سر يابيش خشنود؟ بگفت از گردن اين وام افكنم زود
بگفتا دوستيش از طبع بگذار بگفت از دوستان نايد چنين كار
بگفت آسوده شو،كاين كار خام است بگفت آسودگي بر من حرام است
بگفتا رو صبوري كن در اين درد بگفت از جان صبوري چون توان كرد؟
بگفت از صبر كردن كس خجل نيست بفگت اين، دل تواند كرد، دل نيست

بگفت از عشق كارت سخت زار است بگفت از عاشقي خوش تر، چه كار است؟
بگفتا جان مده بس دل كه با اوست بگفتا دشمن اند اين هر دو بي دوست
بگفت از دل جدا كن عشق شيرين بگفتا چون زيَم بي جان شيرين
بگفت ار من كنم در وي نگاهي؟ بگفت آفاق را سوزم به آهي

 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم

گفتم که در این عالم تنهاست دلم اینک
گفتی که چه باشد غم ؟ چون هست دلت با من
گفتم که دلت هرگز غمخوار نبود اما
گفتی که تویی شبها زین عشق چنین ایمن
گفتم که تو آن نوری در سایه ی تردیدم
گفتی که شدی آخر شیدای چنین مأمن
گفتم که چه باک از عشق ؟ ای شعله در این خرمن
گفتی که روا باشد در خلوت خود بودن
گفتم که چرا با من صد جور و جفا داری ؟
گفتی که چنین باشد حسن رخ گل دیدن
گفتم که مرا دریاب ای از همگان بهتر
گفتی که به غم سر کن دوران خوشت با من
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم: تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟ خواب و سرابی
گفتی: که منم با تو ولیکن،تو نقابی٬ اما تو نقابی

فریاد کشیدم: تو کجایی٬ تو کجایی؟
گفتی: که طلب کن تو مرا٬ تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی٬مرد سفر باش٬ مرد سفر باش
هم منتظر حادثه٬ هم فکر خطر باش٬ فکر خطر باش

هر منزل این راه٬ بیابان هلاک است
هر چشمه٬ سرابی است که بر سینه ی خاک است

در سایه ی هر سنگ٬ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری است٬ که در خواب کمین است

در هر قدمت خار٬ هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار٬ هر ثانیه صد بار


چون همسفر عشق شدی٬مرد سفر باش٬ مرد سفر باش
هم منتظر حادثه٬ هم فکر خطر باش٬ فکر خطر باش


گفتم: که عطش می کُشدم در تب صحرا
گفتی: که مجوی آّب و عطش باش سراپا

گفتم: که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی: چو شدی تشنه ترین٬ قلب تو دریا است

گفتم: که در این راه٬ کو نقطه ی آغاز؟
گفتی: که تویی تو٬ خود پاسخ این راز

چون همسفر عشق شدی، مرد سفر باش٬ مرد سفر باش
هم منتظر حادثه٬ هم فکرخطر باش٬ فکر خطر باش
 

narges224

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم خرابت میشوم
گفت تو آبادی مگر؟


گفتم ندادی دل به من
گفت تو جان دادی مگر ؟


گفتم ز کویت میروم
گفت تو آزادی مگر؟


گفتم فراموشم مکن
گفت تو در یادی مگر؟

 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم

گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا ميكني


گفتم که : مبر جان مرا ، گفتا : هی
جانی دگرت هست ، جز این جان که منم ؟
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آمد بر من نگار خوی کرده ز می
او ز آتش می گرم و من از صحبت وی
گفتم گل من, لعل لبت کی بوسم
خندید و به عشوه گفت وقت گل نی
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش ای سنگدل عهد تو سستست از نخست
گفت تا کی گوییم در روی چندین سخت و سست
گفتمش در عاشقی ما رندیم و بی باکیم و مست
گفت در عاشق کشی ما نیز چالاکیم و چست
گفتمش در خاک محنت دانه می پاشم ز اشک
گفت ازین تخم و زمین جز سبزه ی حسرت نرست
گفتمش عمریست می جویم ز لعلت کام دل
گفت عاشق نیست آن کز دوست کام خویش جست

گفتم که دلم ..... گفت به خوابش میدار
گفتم عاشقم ..... گفت به دارش میدار
گفتم دل من در پی تو بی خانست
گفت از ازل این ریشه خرابش میدار
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز


گفتم: كه روی ماهت از من چرا نهان است؟
گفتا: تو خود حجابی ور نه رخم عیان است!
گفتم: كه از كه پرسم جانا نشان كویت؟
گفتا: نشان چه پرسی آن كوی بی‌نشان است!
گفتم: مرا غم تو خوشتر ز شادمانی است
گفتا: كه در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم: كه سوخت جانم از آتش نهانم
گفت: آن كه سوخت او را، كی ناله و فغان است!
گفتم: فراق تا كی؟

گفتا: كه تا تو هستی
گفتم: نفس همین است،
گفتا: سخن همان است
گفتم: كه حاجتی هست،

گفتا: بخواه از ما
گفتم: غمم بیفزا،
گفتا: كه رایگان است
 

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش بی تو دلم می میرد / گفت با خاطره ها خلوت کن / گفتمش خنده به لب می میرد / گفت با خون جگر عادت کن / گفتمش با که دلم خوش باشد ؟ / گفت غم را به دلت دعوت کن / گفتمش راز دلم را چه کنم ؟ / گفت با سنگ دلم صحبت کن !
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش بی تو دلم می میرد / گفت با خاطره ها خلوت کن / گفتمش خنده به لب می میرد / گفت با خون جگر عادت کن / گفتمش با که دلم خوش باشد ؟ / گفت غم را به دلت دعوت کن / گفتمش راز دلم را چه کنم ؟ / گفت با سنگ دلم صحبت کن !

گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست
گفتا که پری را چکنم رسم چنانست
گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن
گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست
گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت
گفتا که ترا نیز مگر میل میانست
گفتم که جهان بر من دلتنگ چه تنگست
گفتا که مرا همچو دلت تنگ دهانست
گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی
گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست
گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم
گفتا که گدا بین که چه فرمانش روانست
گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت
گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست
گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست
گفتا خمش این کوی خرابات مغانست
گفتم که چو
خواجو
نبرم جان ز فراقت
گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم که دلم ..... گفت به خوابش میدار
گفتم عاشقم ..... گفت به دارش میدار
گفتم دل من در پی تو بی خانست
گفت از ازل این ریشه خرابش میدار
دل گفت شيدا گشته ام از چشم مستِ ماه او
گفتم كه بربند اين سخن راهي جدا است راه او
دل گفت دالان ميزنم گر كوه باشد پيش رو
گفتم كه كوه آري ولي فولاد تفتان است او
دل گفت من آهنگرم در كورهام آبش كنم
گفتم كه زنجيرت كنم گر قصد سازي سوي او
دل گفت او ز انت كنم گر چشم را وامم دهي
گفتم كه چشم زودتر، بنشست در اشعار او
دل گفت دستانت بده، تا بركشم بر گونهاش
گفتم كه دستم نيز هم گمگشته در چشمان او
دل گفت پاهايت بده، تا گام بردارم تو را
گفتم كزان تو پيشتر پايم برفت در راه او
دل گفت پس گوشت بده، تا نغمهاش را بشنوي
گفتم كه نيست اندرش جز نغمهاي از ناي او
دل گفت لعلي داردش، لب را بده كامت دهم
گفتم كه لبهايم شده، وقف ثناي نام او
دل گفت اي سودازده پر ميكشم از سينهات
گفتم خدا را پس مرو، منشين به روي بام او
خنديد دل گفتا به من، كاي مفلسِ بيقلب و تن
خود زودتر رفتي ز من، من هم روم دنبال او
گفتم كه آي ميروي،چون گوش و چشم و دست و لب
اما بدان كه نيستت، جز داغي از هجران او
 

Similar threads

بالا