دل مي رود زدستم صاحب دلان خدا را...دردا كه راز پنهان خواهد شد اشكارامقیم حلقه ذکر است و دل بدان امید
که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید....
دل مي رود زدستم صاحب دلان خدا را...دردا كه راز پنهان خواهد شد اشكارامقیم حلقه ذکر است و دل بدان امید
که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید....
ما ز یاران چشم یاری داشتیم...... خود غلط بود آن چه می پنداشتیمدل من گرچه چشم زخمی اسفند یار، اخر
مگر من می توانم ز نگاهت دست بردارم
دل مي رود زدستم صاحب دلان خدا را...دردا كه راز پنهان خواهد شد اشكارا
وقت ان شيرين قلندر خوش كه در اطوار سير...ذكر تسبيح ملك در حلقه زنار داشتاحساس مي کنم که کمي پيرتر شدم
احساس مي کنم که شدم مبتلاي تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل مي دهم دوباره به طعم صداي تو
وقت ان شيرين قلندر خوش كه در اطوار سير...ذكر تسبيح ملك در حلقه زنار داشت
ويرانه ساخت يكسره كاخم را...اشفته كرد يكسره كارم راتقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
ويرانه ساخت يكسره كاخم را...اشفته كرد يكسره كارم را
نهنگان در چه دوزخ فتادند.....وز ايشان رعد سان برخاست هرااي آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
ميريزد آبشار غزل از زبان من
نهنگان در چه دوزخ فتادند.....وز ايشان رعد سان برخاست هرا
نشان سيرت شاعر ز شعر شاعر جوي.....كه فضل گلبن،درفضل اب وخاك و هواستای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
نشان سيرت شاعر ز شعر شاعر جوي.....كه فضل گلبن،درفضل اب وخاك و هواست
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پرستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا...
در همه دیر و مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده دفتر جایی
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـمتاکی به تمنای وصال تویگانه
اشکم شود از هرگوشه چون سیل روانه
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟
آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی
زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی
مـکـتــوب ِ یــار ؛
نـیـاورده ســت ؟
ترسیم این قوم که بردرد کشان می خندند
برسرکار خرابات کنند ایمان را
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی وکلامی نفرستاد
مادر ، این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست به جز زندانم
و حالا مثل یک رویای برفیمی دونی دنیا وفا نداره یا اگر داره بقا نداره
آدمی با دل پر امیدش رو به درگاه خدا میاره
زندگی یا که سیاه یا که سپیده واسه تو
توی نا امیدیا گاهی امیده واسه تو
اشک گرم و آه سرد همیشه همراه تو هست
زندگی بی دغدغه خیلی بعیده واسه تو
آدمی به خوب و بد همیشه عادت می کنه
هر کسی یه جور خداوندو عبادت می کنه
یکی بخشش می کنه جونشو با عزت نفس
دیگری بهر یه لقمه نون شکایت میکنه
آدمی به خوب و بد همیشه عادت می کنه
هر کسی یه جور خداوندو عبادت می کنه
یکی بخشش می کنه جونشو با عزت نفس
دیگری بهر یه لقمه نون شکایت میکنه
آدما رنگ و وارنگی زندگی شهر فرنگی
یکی با خودش گلاویز متل برگ و باد پائیز
تنها از آدمی یک خاطره بر جا می مونه
از گذشته عمر ما فقط یه رویا می مونه
می دونی دنیا وفا نداره یا اگر داره بقا نداره
آدمی با دل پر امیدش رو به درگاه خدا میاره
زندگی یا که سیاه یا که سپیده واسه تو
توی نا امیدیا گاهی امیده واسه تو
اشک گرم و آه سرد همیشه همراه تو هست
زندگی بی دغدغه خیلی بعیده واسه تو
دوستت دارم را با من بسیار بگو...
دوستم داری را, از من بسیار بپرس...
شهره شهر مشو تا ننهم سر کوهسکوت نکردم که فراموشت کنم
نمی خواهم از یادم بروی....
اشک نمی ریزم
تا.......
لحظه های نبودنت را ابری کنم
تنها...تنها...
لحظه های با تو بودن را مرور می کنم
و...به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها
نمی دانی چه غمگینم
در این تاریکی شبها
چه بی تابانه دلگیرم
نمی دانی که گاهی عاشقانه
در تب رویای تو آرام می گیرم
ما نمی پوشیم عیب خویش،اما دیگران
عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند
پروین اعتصامی
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگردفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |