مشاعره عرفانی

mx_2000

عضو جدید
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد


آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتـــند و به پیمــــانه زدند
صوفیان حرم و ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستــــــــانه زدند
 

طناز خانمی

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتـــند و به پیمــــانه زدند
صوفیان حرم و ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستــــــــانه زدند

دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما که یک ارزن نمی ارزد

 

mahdi26465

عضو جدید
کاربر ممتاز
درهوایت بیقــــرارم روز و شب
سر زکویت برندارم روز و شب

به دامن می‌دود اشکم، گریبان می‌درد هوشم...............................نمی‌دانم چه می‌گوید نسیم صبح در گوشم




به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد.......................................ز لطف ساقیان، سجادهٔ تزویر بر دوشم




ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم.........................................دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم




به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را..................................که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم




ز چشمش مستی دنباله‌داری قسمت من شد..............................که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم




من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را...........................................که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم




کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم..................................................که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم




ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را.......................................که گر خاکم سبو گردد، نمی‌گیرند بر دوشم




فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد...................................نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به دامن می‌دود اشکم، گریبان می‌درد هوشم...............................نمی‌دانم چه می‌گوید نسیم صبح در گوشم




به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد.......................................ز لطف ساقیان، سجادهٔ تزویر بر دوشم




ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم.........................................دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم




به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را..................................که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم




ز چشمش مستی دنباله‌داری قسمت من شد..............................که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم




من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را...........................................که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم




کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم..................................................که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم




ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را.......................................که گر خاکم سبو گردد، نمی‌گیرند بر دوشم




فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد...................................نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم
« ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم »
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دلا تا مهر مهرویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هوای سرو دلجویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ز باغ زندگانی بهره ات چیست؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که با سروی لب جویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]عجب آسوده ای گویا بدنبال[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]فریب چشم جادویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بدشنامی دل مارا بدست آر[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که همچون ما دعا گویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]نثاری تبریزی[/FONT]
 

succulent

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دلا تا مهر مهرویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هوای سرو دلجویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ز باغ زندگانی بهره ات چیست؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که با سروی لب جویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]عجب آسوده ای گویا بدنبال[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]فریب چشم جادویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بدشنامی دل مارا بدست آر[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که همچون ما دعا گویی نداری[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]نثاری تبریزی[/FONT]

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم، که بمیرم
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم، که بمیرم

ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه‌ی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
 

mx_2000

عضو جدید
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه‌ی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
 

s.saeed2000

عضو جدید
ابوسعید ابوالخیر

دل کیست که گویم از برای غم تست
یا آنکه حریم تن سرای غم تست
لطفیست که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
 

حسن بیدخوری

عضو جدید
ابوسعید ابوالخیر

دل کیست که گویم از برای غم تست
یا آنکه حریم تن سرای غم تست
لطفیست که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
تا فصل وصال منتظر خواهم ماند
تا دیدن یار منتظر خواهم ماند

در غیبت او اگر مرا دار زنند
بر چوبه ی دار منتظر خواهم ماند
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
 

حسن بیدخوری

عضو جدید
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی کاران

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
 

vurgun

عضو جدید
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را

آن راه زن دل را آن راه بر دین را


زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد

مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را

آن راه زن دل را آن راه بر دین را


زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد

مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را


ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم

کز ناله*های زارم زحمت بود شما را


از عشق خوب رویان من دست شسته بودم

پایم به گل فرو شد در کوی تو قضا را
 

sabaok

عضو جدید
ممنون اینم برای شما
یا مولا

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است
سوگند می خورم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است

درود دوستِ عزیز...تاپیکِ مشاعره ست باید با حرفِ آخرِ بیتِ قبلی شعر بنویسید.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون اینم برای شما
یا مولا

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است
سوگند می خورم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است

درود دوستِ عزیز...تاپیکِ مشاعره ست باید با حرفِ آخرِ بیتِ قبلی شعر بنویسید.

ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت

از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت


در حلق دل شیفته شد حلقه به شوخی

هر موی که زلفش ز سرشانه برانداخت
 

toghrol1

کاربر بیش فعال
تسبیح ملک را و صفا رضوان را/دوزخ بد را بهشت مر نیکان را
دیبا جم را و قیصر و خاقان را/جانان ما را و جان ما جانان را

خوشا آنان که در این صحنه خاک چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان اعمال حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی حج نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنان که حق دوستی را کشیدند و نرنجیدند و رفتند
خوشا آنان که بذر آدمیت در این ویرانه پاشیدند و رفتند
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تسبیح ملک را و صفا رضوان را/دوزخ بد را بهشت مر نیکان را
دیبا جم را و قیصر و خاقان را/جانان ما را و جان ما جانان را

خوشا آنان که در این صحنه خاک چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان اعمال حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی حج نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنان که حق دوستی را کشیدند و نرنجیدند و رفتند
خوشا آنان که بذر آدمیت در این ویرانه پاشیدند و رفتند
ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی...
 

Similar threads

بالا