**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

manasaki

عضو جدید
یادمن باشد کاری نکنم ک ب قانون زمین بربخورد
یادمن باشدفردالب جوی حوله ام راباچوبه بشویم
یادمن باشدتنهاهستم
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادمن باشد کاری نکنم ک ب قانون زمین بربخورد
یادمن باشدفردالب جوی حوله ام راباچوبه بشویم
یادمن باشدتنهاهستم
می ترسم
از لحظه بعد و از ابن پنجره ای که به روی احساسم گشوده شود
برگی روی فراموشی دستم افتاد : برگ اقاقیا
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دوست
توری هوش را روی اشیا
لمس می کرد
جمله جاری جوی را می شنید
با خود انگار می گفت
هیچ حرفی به این روشنی نیست
من کنار زهاب
فکر می کردم
امشب
راه معراج اشیا چه صاف است



ما که رفتیم همگی خسته نباشید:gol:
تصویری می کشد تصویری سبز شاخه ها برگ ها
روی باغ های روشن پرواز می کنم
چشمانم لبریز علف ها می شود


منم رفتم دوستان لذت بردم از این همه حضور ذهن و ذوق ادبی خسته نباشید شب خوش:gol:
 

manasaki

عضو جدید
مراتنهاگذار
ای چشم تب دار سرگردان
مرابارنج بودن تنهاگذار
 

manasaki

عضو جدید
روزی
خواهم امدوپیامی خواهم اورد
دررگ هانورخواهم ریخت
وصداخواهم درداد ای سبدهاتان پرخواب سیب اوردم سیب سرخ خورشید خواهم امدگل یاسی ب گداخواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگرخواهم بخشید کورراخواهم گفت چه تماشاداردباغ
انگارمنم بایدبرم مشاعره ک ینفری نمیشه
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی
خواهم امدوپیامی خواهم اورد
دررگ هانورخواهم ریخت
وصداخواهم درداد ای سبدهاتان پرخواب سیب اوردم سیب سرخ خورشید خواهم امدگل یاسی ب گداخواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگرخواهم بخشید کورراخواهم گفت چه تماشاداردباغ
انگارمنم بایدبرم مشاعره ک ینفری نمیشه

هنوز برگ
سوار حرف اول باد است.
هنوز انسان چیزی به آب می گوید
و در ضمیر چمن جوی یک مجادله جاری است
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنگ ...دنگ...
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد.
نسیم از دیوارها می تراود
گل های قالی می لرزد.

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد.
نسیم از دیوارها می تراود
گل های قالی می لرزد.


دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت[/COLOR]

تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
همپای رقص نازک نی زار
مرداب می گشاید چشم تر سپید.

خطی ز نور روی سیاهی است:
گویی بر آبنوس درخشد زر سپید.

در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بيتابم، كه دلم ميخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بيتابم، كه دلم ميخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه.
هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
ولرزش انگشتانش بیدارم کرد.
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
ولرزش انگشتانش بیدارم کرد.


دیرگاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است....
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم.یاد من باشد تنها هستم.
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت

تاریکی تنهایی
نی خلوت زیبایی
به تماشا چه کسی می آید چه کسی ما را می بوید
...
و به بادی پرپر ...؟
...
و فرودی دیگر ؟
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاریکی تنهایی
نی خلوت زیبایی
به تماشا چه کسی می آید چه کسی ما را می بوید
...
و به بادی پرپر ...؟
...
و فرودی دیگر ؟

رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!

چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا بدین منزل نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام.
گرچه می سوزم از این آتش به جان ،
لیک بر این سوختن دل بسته ام.
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه ی شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه ی شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم.

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
دب اکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.

آسمان آبی نیست، روز آبی بود.
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب.
 

Similar threads

بالا