می ترسمیادمن باشد کاری نکنم ک ب قانون زمین بربخورد
یادمن باشدفردالب جوی حوله ام راباچوبه بشویم
یادمن باشدتنهاهستم
تصویری می کشد تصویری سبز شاخه ها برگ ها
دوست
توری هوش را روی اشیا
لمس می کرد
جمله جاری جوی را می شنید
با خود انگار می گفت
هیچ حرفی به این روشنی نیست
من کنار زهاب
فکر می کردم
امشب
راه معراج اشیا چه صاف است
ما که رفتیم همگی خسته نباشید
روزی
خواهم امدوپیامی خواهم اورد
دررگ هانورخواهم ریخت
وصداخواهم درداد ای سبدهاتان پرخواب سیب اوردم سیب سرخ خورشید خواهم امدگل یاسی ب گداخواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگرخواهم بخشید کورراخواهم گفت چه تماشاداردباغ
انگارمنم بایدبرم مشاعره ک ینفری نمیشه
تا شقایق هست زندگی باید کرد
در کجاهای پائیز هایی که خواهند آمد
یک دهان مشجر
از سفرهای خوب
حرف خواهد زد؟
دنگ ...دنگ...
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد.
نسیم از دیوارها می تراود
گل های قالی می لرزد.
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت[/COLOR]
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید
دب اکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست، روز آبی بود.
همپای رقص نازک نی زاردر این اتاق تهی پیکر انسان مه آلود!
نگاهت به حلقه کدام در آویخته؟
همپای رقص نازک نی زار
مرداب می گشاید چشم تر سپید.
خطی ز نور روی سیاهی است:
گویی بر آبنوس درخشد زر سپید.
هنوز مندر دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بيتابم، كه دلم ميخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه.
هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که براه افتادم.
پس از لحظه های دراز
سایه دستی روی وجودم افتاد
ولرزش انگشتانش بیدارم کرد.
تار و پود خاک می لرزددیرگاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است....
تار و پود خاک می لرزد
می وزد بر من نسیم سرد هشیاری
ای خدای دشت نیلوفر !
کو کلید نقره درهای بیداری ؟
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشتیاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم.یاد من باشد تنها هستم.
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت
تاریکی تنهایی
نی خلوت زیبایی
به تماشا چه کسی می آید چه کسی ما را می بوید
...
و به بادی پرپر ...؟
...
و فرودی دیگر ؟
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباستتا بدین منزل نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام.
گرچه می سوزم از این آتش به جان ،
لیک بر این سوختن دل بسته ام.
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه ی شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم.
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
دب اکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 | ||
مشاعره با اشعار ترکی | مشاعره | 215 | ||
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 |