manasaki
پسندها
25

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بغضم گرفته وقتشه ببارم
    چه بی هوا هوای گریه دارم
    باز کاغذام باتو خط خطی شد
    خدا این حس وحالو دوست ندارم
    باز دور پنجره قفس کشیدم
    دوباره عطرتو نفس کشیدم
    روحش شاد و یادش گرامی
    بغضم گرفته وقتشه ببارم
    چه بی هوا هوای گریه دارم
    باز کاغذام باتو خط خطی شد
    خدا این حس وحالو دوست ندارم
    باز دور پنجره قفس کشیدم
    دوباره عطرتو نفس کشیدم
    روحش شاد و یادش گرامی
    ای که دنیایش تو هستی
    قلب پرمهرم شکستی
    آمدی جایم گرفتی
    درکنار او نشستی
    کاش من جایه تو بودم
    قصه میگوید برایت
    ازامیدو آرزوها
    مینشیند روبرویت
    بانگاهی پرتمنا
    کاش من جایه تو بودم
    و نترسیم از مرگ
    مرگ پایان کبوتر نیست
    مرگ وارونه یک زنجره نیست
    مرگ در ذهن اقاقی جاریست
    مرگ در آب وهوای خوش اندیشه نشیمن دارد
    مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید
    مرگ باخوشه انگور می آید به دهان
    مرگ در حنجره سرخ - گلو میخواند
    مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
    مرگ گاهی ریحان میچیند
    مرگ گاهی ودکا می نوشد
    گاه درسایه نشسته است به ما مینگرد
    وهمه میدانیم
    ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
    در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا میشنویم
    پرده را برداریم
    بگذاریم که احساس هوایی بخورد

    سهراب سپهری
    لحظه هارا دریاب
    چشم فردا کور است
    نه چراغیست در آن پایان
    هرچه از دور نمایان است
    شاید آن نقطه نورانی
    چشم گرگان بیابانست
    همه لرزش دست و دلم از آن بود
    که عشق
    پناهی گردد
    پروازی نه
    گریزگاهی گردد
    آی عشق آی عشق
    چهره آبی ات پیدا نیست.
    مادربزرگ
    گم کرده ام در هیاهوی شهر
    آن نظربند سبز را
    که درکودکی بسته بودی ب بازوی من
    در اولین حمله ناگهانی تاتارعشق
    حمزه دلم بر ایوان سنگ وسنگ شکست
    دستم ب دست دوست ماند
    پایم ب پای راه رفت
    من چشم خورده ام
    من چشم خورده ام
    من تکه تکه از دست رفته ام
    در روز روز زندگانیم
    زني را مي شناسم من
    که شوق بال و پر دارد
    ولي از بس که پر شور است
    دو صد بيم از سفر دارد
    زني خو کرده با زنجير
    زني مانوس با زندان
    تمام سهم او اينست
    نگاه سرد زندانبان
    زني را مي شناسم من
    که مي ميرد ز يک تحقير
    ولي آواز مي خواند
    که اين است بازي تقدير
    زني با حسرت و حيرت
    گناهش را نمي داند
    زني را مي شناسم من
    که ناي رفتنش رفته
    قدم هايش همه خسته
    دلش در زير پاهايش
    زند فرياد که بسه
    زني را مي شناسم من
    که با شيطان نفس خود
    هزاران بار جنگيده
    و چون فاتح شده آخر
    به بدنامي بد کاران
    تمسخر وار خنديده
    زني در بستر مرگ است
    زني نزديکي مرگ است
    سراغش را که مي گيرد
    نمي دانم؟
    شبي در بستري کوچک
    زني آهسته مي ميرد
    زني هم انتقامش را
    ز مردي هرزه مي گيرد...
    دنیا ک شروع شد . زنجیر نداشت خدا دنیای بی زنجیر آفرید
    آدم بود ک زنجیر را ساخت شیطان کمکش کرد.
    دل زنجیرشد. زن زنجیر شد.دنیا پر از زنجیر شد و آدمها همه دیوانه زنجیری!
    خدا دنیای بی زنجیرمیخواست.نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.
    امتحان آدم همینجا بود.دستهای شیطان از زنجیر پر بود.
    خداگفت زنجیرهایتان را پاره کنیدشاید نام زنجیرشما عشق است.
    یکنفر زنجیرهایش راپاره کرد نامش را مجنون گذاشتند.
    مجنون اما نه دیوانه بود نه زنجیری این نام راشیطان براو گذاشت.
    شیطان آدم رادر زنجیر میخواست.
    لیلی مجنون را بی زنجیر میخواست.
    لیلی میدانست خدا چه میخواهد
    لیلی کمک کرد تامجنون زنجیرش راپاره کند.
    لیلی زنجیرنبود لیلی نمیخواست زنجیر باشد.
    لیلی ماند زیرالیلی نام دیگر آزادی است.
    شب و روزت همه بیدار
    که آید شاید!
    کورشده دیده براین
    کوره ره شایدها
    شاید-ای دل-
    که مسیحا نفست
    آمدورفت!
    باختی هستی خود
    برسر می آیدها....
    آخرین برگ سفرنامه ی باران
    این است
    که زمین چرکین است
    تومرا یاد بکنی یا نکنی
    باورت گر بشود گرنشود
    حرفی نیست...اما...!
    نفسممی گیرددرهوایی
    که نفس های تو نیست
    آی ای آزادی
    برایمان از مرگ نگو
    ب گورستان نرو گورستان پایان است
    نباید آغاز باشد
    اینبار توی دهان هیچکس نزن
    وعده توخالی نده
    نفت رابرسرسفره ها نیار
    نانمان رابسر سفره هامان باقی بگذار
    ازآب وبرق مجانی نگو
    ازتلاش انسانی بگو
    ازسازندگی وآبادانی بگو
    ازتعهد کور نگو
    ازتخصص ودانش وشوربگو
    آی آزادی
    اگرروزی ب سرزمین ما امدی
    باشادی بیا باچادرسیاه وتحجروریش نیا
    با آواز وموسیقی ورنگ بیا
    باتفنگ های بزرگ بردست کودکان کوچک نیا
    باگل و بوسه وکتاب بیا
    ازتقوا و جنگ وشهادت نگو
    از انسانیت وصلح وشهامت بگو
    برایمان از زندگی بگو
    از پنجره های باز بگو
    دلهای مارا با نسیم آشتی بده بادوستی و عشق آشنایمان کن
    بما شأن انسان بودن رابیاموز
    بما بیاموز که چگونه زندگی کنیم
    چگونه مردن را بوقت خود خواهیم آموخت
    ای آزادی
    اگر ب سرزمین ما رسیدی
    برقلب های عاشق ما قدم بگذار
    مهرت رادر دل هایما بیفکن تا آزادگی در درون ما بجوشد
    وتورا باهیچ چیز دیگری تاخت نزنیم
    من
    پری کوچک غمگینی را
    می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
    ودلش رادر یک نی لبک چوبین
    می نوازد آرام آرام
    پری کوچک غمگینی
    که شب از یک بوسه میمیرد
    وسحرگاه ازیک بوسه به دنیا خواهد آمد.
    ای ستاره ما سلام مان بهانه است
    عشق مان دروغ جاودانه است
    در زمین زبان حق بریده اند
    حق زبان تازیانه است
    وان که باتو صادقانه دردودل کند
    های های گریه ی شبانه است!
    به کجا چنین شتابان؟
    گون از نسیم پرسید.
    دل من گرفته زینجا
    هوس سفر نداری
    ز غبار این بیابان؟
    همه آرزویم اما
    چه کنم که بسته پایم
    به کجا چنین شتابان؟
    به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم.
    سفرت به خیر!اما
    تو و دوستی خدارا
    چو ازاین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
    به شکوفه ها به باران
    برسان سلام مارا.
    میگن نفس بودنت گناهه میدونم
    تومثل مرواریدی اما نه واسه زینت
    توظریفی زیبایی گرونی اینه صحبت
    آدمامریضن توبودنت سلامت داره
    آره توگناهی گناهی ک برکت داره
    آره میجنگم واسه هرچیزی ک مال منه
    اسلحم صدامه بلند میشه این حقه زنه
    نمیخوام برام نقشه دلسوزو بیای
    بیخود میگی ضعیفم من شیرم تو کجای
    نگاه نکن روسری روسرمه این جبره
    من معتقدنیسم ک راه حلش صبره
    این یعنی حقمه زندگی من یه آدمم
    بگومیخوام بدونم توچی ازتو کمم
    بذار دودقیقه بگم مثل یه زن حرفمو
    آدم آدمه توباید بفهمی دردمو
    قد یه تاریخ حقمو گرفتنو بردن
    نوبتیم نوبتمه قدیمیا مردن
    باورکن ازتوکتابا اسم مردوخط زدن
    آدما امروز دو جنسن یا نامردن یا که زن
    این طرف گود منم یک تنه
    آن طرف گودخدا باهمه
    زورخدااز همه کس بیشتر
    زورمن ازمورچه هم کمتر است
    آخرش او میبرد
    او ک خودش داور است
    این منم ای غمگساران این منم
    این شرار سرد خاکستر شده
    این منم ای مهربانان این منم
    این گل پژمرده پرپر شده
    این منم یانغمه ای کزبار عشق
    جست و غوغا کرد وخاموشی گرفت
    این منم یانقش صدها آرزو
    کاین چنین گرد فراموشی گرفت
    خنده بودم برلبان زندگی
    ناگهان دروحشتی پنهان شدم
    ناز بودم درنگاه آرزو
    اشک خونین درد بی درمان شدم
    سیمین بهبهانی
    غم داریم و پربغضیم مهدی
    تونیستی و چشاتوبستی مهدی
    مهدی سنگ روی یخ کردی مارو
    این همه صدات میزنیم ودست مارو
    نمیگیری و نمیشنوی این دعارو
    مهدی تاکی صدابزنیم خدارو
    مهدی تاکی صدابزنیم خدارو
    بسترم
    صدف خالی یک تنهایی است
    و تو چون مروارید
    گردن آویز کسان دگری....
    هرگز آرزو نکرده ام
    یک ستاره درسراب آسمان شوم
    یا چوروح برگزیدگان
    همنشین خاموش فرشتگان شوم
    هرگز اززمین جدانبوده ام
    باستاره آشنا نبوده ام
    روی خاک ایستاده ام
    باتنم ک مثل ساقه گیاه
    بادوآفتاب وآب را
    می مکد ک زندگی کند
    بارور ز میل بارور ز درد
    روی خاک ایستاده ام
    تاستاره ها ستایشم کنند
    تا نسیمها نوازشم کنند
    از دریچه ام نگاه میکنم
    جز طنین یک ترانه نیستم
    جاودانه نیستم
    جز طنین یک ترانه جستجو نمیکنم
    درفغان لذتی ک پاکتر
    ازسکوت ساده غمیست
    آشیانه جستجو نمیکنم
    درتنی ک شبنمیست
    روی زنبق تنم
    برجدارکلبه ام ک زندگیست
    باخط سیاه عشق
    یادگارها کشیده ام
    مردمان رهگذر
    قلب تیرخورده
    شمع واژگون
    نقطهای ساکت پریده رنگ
    برحروف درهم جنون
    هرلبی ک برلبم رسید
    یک ستاره نطفه بست
    درشبم ک مینشست
    روی رود یادگارها
    پس چراستاره آرزو کنم؟
    این ترانه من است
    دلپذیرودلنشین
    پیش ازاین نبوده بیش ازاین
    دلم گرفته است
    دلم گرفته است
    ب ایوان میروم و انگشتانم را
    برپوست کشیده شب میکشم
    چراغ های رابطه تاریکند
    چراغ های رابطه تاریکند
    کسی مرا ب آفتاب
    معرفی نخواهد کرد
    کسی مرا ب مهمانی گنجشک ها نخواهد برد
    پرواز را ب خاطر بسپار پرنده مردنیست
    هرکجاهستم باشم
    آسمان مال من است
    پنجره فکر هواعشق زمین مال من است
    چ اهمیت دارد
    گاه اگرمیرویند
    قارچ های غربت؟
    خداب شیطان گفت:لیلی راسجده کن شیطان غرور داشت سجده نکرد.
    گفت:من ازآتشم ولیلی گل است.
    خداگفت:سجده کن زیرا ک من چنین میخواهم.
    شیطان سجده نکرد سرکشی کردورانده شد و کینه لیلی رابدل گرفت.
    شیطان قسم خورد ک لیلی را بی آبروکندوتاواپسین روز حیات فرصت خواست خدامهلتش داد.
    اماگفت:نمیتوانی هرگز نمیتوانی لیلی دردانه من است قلبش چراغ من است ودستش دردست من
    گمراهیش رانمیتوانی حتی تاواپسین روزحیات.
    شیطان میداندلیلی همان است ک ازفرشته بالاترمیرود.
    ومیکوشدبال لیلی رازخمی کند عمریست شیطان گرداگرد لیلی میگردد.
    دستهایش پراز حقارت و وسوسه است.
    اوبدنامی لیلی را میخواهد بهانه بودنش تنهاهمین است.
    میخواهدقصه لیلی را ب بیراهه کشد.
    نام لیلی رنجشیطان است شیطان ازانتشارلیلی میترسد.
    لیلی عشق است وشیطان ازعشق واهمه دارد.
    آدم خوب کم است
    عده ای بی خبرند
    عده ای کور و کرند
    و گروهی پکرند
    دلم از این همه بد میگیرد
    و چه خوب است که آدمی میمیرد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا