شب

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبا وقتي که تنهايي مياد همراه دلتنگي
مي پيچه باز صداي پات به روي پله سنگي
به فکر اينکه برگشتي دلم مياد به پيشوازت
خيال قامتت اينجاست، نگاهم ميکنه نازت
دلم از روي نوميدي ميگه اون نيست خيالاته
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند

بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي شب پاشو تو باغها ميزاره
نفس گلها مي گيره
وقتي تاريکي از آسمون مي باره
دل غنچه ها مي ميره
وقتي ظلمت نفس گلها رو بسته
گل محبوبه شب بيدار نشسته
دل به تاريکي و ظلم شب نمي ده
که عطرش تا ته باغها رسيده
 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه ي پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روي من و آينه وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوه ي ذاتم دادند
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اين ها به زكاتم دادند
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه تو شباي سردت با خودت تنها ميشيني
من برات ميخونم از عشق تا که فردا رو ببيني

اگه هم صداي اشکي واسه آرزوي بر باد
من برات ميخونم اي گل نو بهارو نبر از ياد

همه دلخوشيم به اينه که تو يادت موندگارم
گر چه عمريه تو اين دشت يه خزونه بي بهارم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز


شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود
!
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب، سیاه

چشم‌هاش، گیسوو هاش سیاه‌تر

راه گُم می‌کند امشب، اگر بیاید.

خدایا کمی برف ببار!
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب
در کلبه خوابیده‌ای
در بیرون آتش روشن می‌کنم
با فانوس ازکلبه بیرون می‌آیی
دامن کولی‌ها را پوشیده‌ای
به کلبه دعوتم می‌کنی
تماماتاق از نام مقدس تو پر شده
پنجره را باز می‌کنم
باد می‌وزد
شمع روی میزمی‌افتد
صندلی کج می‌شود
سگ همسایه به صدا در می‌آید
مادرت در میزند
باز می کنم در را


 

sahar tala

عضو جدید
تورا گم ميكنم هر روز و پيدا ميكنم هر شب
بدين سان خوابها را با تو زيبا ميكنم هر شب
تبي اين كاه را چون كوه سنگين ميكند آنگاه
چه آتش ها كه در اين كوه برپا ميكنم هر شب
 

*GLADIATOR*

عضو جدید

شب را دوست دارم...
چرا که در تاریکی، چهره ها مشخص نیست!!!
و هر لحظه این امید در درونم ریشه می زند؛
که آمده ای...
ولی من ندیده ام!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
… و تو فارغ ازو وز حال ما

بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟
شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟

نعره زد جانم که: ای مسکین، بقا بادا تو را

دوستان …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
… دلم پرتو مهر رخت

می‌کنم از آب چشم خانهٔ دل را خراب
روز ار آید به شب بی رخ تو چه عجب؟

روز چگونه بود چون نبود آفتاب؟
چون به سر کوی تو نیست تنم را مقام
چون …

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سر کفر و غم ایمان که دارد؟

اگر عشق تو خون من نریزد
غمت را هر شبی مهمان که دارد؟

دل من با خیالت دوش می‌گفت:
که این درد مرا درمان که دارد؟
لب شیرین تو …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
… فشانی جان

که این متاع بر آن رخ نثار نتوان کرد
بلا به پیش خیالش شبی همی گفتم

که : دشمنی همه با دوستدار نتوان کرد
بگوی تا نکند زلف تو پریشانی
که بیش ازین …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا


فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا



مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب


فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا


کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی

نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا


نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن

چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا


هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش

نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا


توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق


چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا


بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم

کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا



سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ

که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا

 

faryad beseda

عضو جدید
شب تاسحر مي نغنوم وندر زكس مي نشنوم
وين ره نه قاصد ميروم كز كف عنانم ميرود
 

توماس2

عضو جدید
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را


تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را


بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را


به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی

چرا نظر نکنی یار سروبالا را


شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش

مجال نطق نماند زبان گویا را


که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد

خطا بود که نبینند روی زیبا را


به دوستی که اگر زهر باشد از دستت

چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را


کسی ملامت وامق کند به نادانی

حبیب من که ندیدست روی عذرا را


گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری

نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را


نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی

چو دل به عشق دهی دلبران یغما را


هنوز با همه دردم امید درمانست

که آخری بود آخر شبان یلدا را

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شراب از دست خوبان سلسبیلست

و گر خود خون میخواران سبیلست


نمی‌دانم رطب را چاشنی چیست

همی‌بینم که خرما بر نخیلست


نه وسمست آن به دلبندی خضیبست

نه سرمست آن به جادویی کحیلست


سرانگشتان صاحب دل فریبش

نه در حنا که در خون قتیلست


الا ای کاروان محمل برانید

که ما را بند بر پای رحیلست


هر آن شب در فراق روی لیلی

که بر مجنون رود لیلی طویلست


کمندش می‌دواند پای مشتاق

بیابان را نپرسد چند میلست


چو مور افتان و خیزان رفت باید

و گر خود ره به زیر پای پیلست


حبیب آن جا که دستی برفشاند

محب ار سر نیفشاند بخیلست


ز ما گر طاعت آید شرمساریم

و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست


بدیل دوستان گیرند و یاران

ولیکن شاهد ما بی‌بدیلست


سخن بیرون مگوی از عشق سعدی

سخن عشقست و دیگر قال و قیلست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب ازدریچه نگاه تو نگریستن به اسمان هستی زیباست....................
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی

تو را با لهجه گلهای نبلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت بودن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم سرگردان و حیران چشمانیست رویایی

و من تنها برای دیدن ان چشمان

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود اخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را

به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمیدانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم

و تو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی

نمیدانم کجا ؟ تا کی ؟برای چه

ولی رفتی.....

و بعد رفتنت باران چه معصومانه میبارید
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی دراوج تنهایی خویش وبادریایی ازجنس نیازوگفتگوهایم به سوی دشت سرسبز خیال وارزوهایم شتابان بادلی چون شبنمی تنها رها گشتم
نمی دانم چه می دیدم.....................
............................................
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
چوروزی زاغوش دریا برایم
شبی هم دراغوش دریا بمیرم
تودریای من بودی اغوش بازکن
که می خواهداین قوی زیبا بمیرد
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب است و سکوت یک مرد
شب من از تمام شبهای سیاه چشمان تو سیاه تر است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
تمام این شب‌ها [/h]
تمام این شب‌ها
یکی یکی
گوسفندهای شهرم را شمرده‌ام
جای من بودی
تو هم خوابت نمی‌برد
اگر با هر گوسفند
چهار گرگ می‌شمردی.

الهه ملک محمدی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب را دوست دارم
چراکه در تاریکی چهره هامشخص نیست
وهرلحظه این امیددردرونم ریشه می زند
که امده ای ولی من ندیده ام:(:cry:
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب اغاز هجرت تو شب درخودشکستنم بود
شب بی رحم رفتن توشب ازپانشستنم بود
شب بی تو شب بی من شب دل مرده های تنهابود
شب رفتن شب مردن شب دل کندن من ازمابود
 
بالا