شب

as.ahmadi

عضو جدید
باز تنها تر اما زیبا عقده بگشوده
چه دل انگیز و سرمست برای تنهایش
به شکایتی شب را یکجا به تو بخشیده .

*********
همه شب خاموش، همه شب دیریست
می سوزد آتش در خرمنی ساکن
شریف و ساکت حکایت باران
برای تو جاری برای تو نیلی ست .

* شعر از خودمه *
 
آخرین ویرایش:

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب هنگام
که عطر واژه های عاشقانه ات
در لحظه های آرام شب می پیچد
من در اوج عاشقی ام
مست می شوم
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب خاطرات
نمیشه یه شب به خاطر نبودنت گریه کنم
نمیشه یه شب به یاد خنده هات خسته و افسرده نشم
می شه هرشب برای شنیدن صدات یه وجب ازت دوربشم
می شه هرشب که تو هرشب کنارمی لحظه ها رو دنبال کنم
می شه یاد هر شب و هرشب تا صحر خدا رو صدا کنم
نمی شه با هم کنار هم یه شب و تا صحر بدون اخم گذر کنم
می خوام از سکوت بی وقفه تو تو غبار لحظه هام بشینم و حرف بزنم
می خوام از روی جنازه های دل سوخته آدمای شهر کوچ کنم
می خوام از کنار تو عشقم و یه یه جوری با نگات طاق بزنم
می خوام از روی گونه های خیسم برات از اشکام دریا بسازم
می خوام از بلند ترین قله دنیا داد بزنم عزیز ترین دوستت دارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز هم سکوت شب...
باز هم ابهام...
باز هم حرفهای نا گفته...
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شبی از شب ها تو مرا گفتی.شب باش.
من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود.
به امیدی که فانوس نظرگاه شب من باشی
با هر نفسم.لبخندم.اشکم و با تمام زندگیم شب هستم.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو را گم میکنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته..

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته..

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران..

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته..

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن..

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته..

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه ..

باید شود هویدا امشب دلم گرفته..

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است..

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته.
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او

زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش

گفتمش:ای روی تو صبح امید!
در دل شب،بوسه ی ما را که دید؟

قصه پردازی در این صحرا نبود
چشم غمّازی به سوی ما نبود!

غنچه ی خاموش او چون گل شکفت
در من از حیرت نگاهی کرد و گفت:

باخبر از راز ما گردید شب
بوسه ای دادیم و آن را دید شب

بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
ماه خندید و به موج آب گفت

موج دریا جانب پارو شتافت
راز ما گفت و به دیگر سو شتافت

قصه را پارو به قایق باز گفت
داستان دلکشی زان راز گفت

گفت قایق هم به قایق بان خویش
آن چه را بشنید از یاران خویش

مانده بود این راز،گر در پیش او
دل نبود آشفته از تشویش او

لیک درد این جاست کان نا پخته مرد
با زنی آن راز را ابراز کرد

گفت با زن مرد غافل راز را
آن تهی طبل بلند آواز را

لاجرم فردا از آن راز نهفت
قصه گویان،قصه ها خواهند گفت

زن به غمّازی دهان وا می کند
راز را چون روز افشا می کند
:gol:
"رهی معیری"
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب کجا چون روز بد و جانکاه است
شب کجا روز کجا شب ماه است
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شبی از آسمان مهتاب می ریخت
و از چشمان من هم خواب می ریخت
وضو می ساختم تا شعر گویم
دوبیتی روی دستم آب می ریخت
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
برستاره ها بوسه مي زنم

كه مهمان دلم شدند

اگر شب نبود نمي چيد اشكهاي مرا

ترانه ام را مي خواند با من

هر شب با هم خنده و گريه

ببينيد كه اسمان شب من

چقدربي انتهاست.
 

ویدا

عضو جدید
نه!!...
هرگز شب را باور نکردم چرا که در فراسوی دهلیزش به امید دریچه ای دلبسته بودم...

شاملو:gol:
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امشب در ذهنم انگار خبر تازه ای است
چیزی مثل مرگ یک فکر!
مرگ زندگی!
مرگ عاطفه ها!
امشب ستاره ها هم طور دیگری شده اند!
انگار خبر مرگ عاطفه ها،
آسمان را هم ترسانده است
ولی تا صبح دیگر چیزی نمانده....
شاید صبح دیگر،فکری دیگر...
پروانه ی ذهنم گردد!
و یا شاید،
تا صبحی دیگر پروانه ی فکرم پرواز کرده و
پیله ای جدید جایگزین آن شود......
 

pooneh12345

عضو جدید
کاربر ممتاز
و شب طراوت خورشید را نوید می دهد
آنگاه که سکوت تاریکی تو را احاطه می کند
بدان که تولد نور بسیار نزدیک است
خورشید خواهد آمد
زیرا که تاریکی زاده روشناییست
و سایه زاده نور
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گردونه شب آرام آرام پیش می آید و همه جا را در

تاریکی و خاموشی میبرد.

شب سکوت است و آرامش...

دنیا دنیای دیگری است.
 

solar flare

مدیر بازنشسته
به سوگند
به ان مهتاب زيبايش سوگند
همان شب كه باورت كردم
چو مهتاب در تاريكي شب ميدرخشيدم
بيا اي تنها يادگار شب
بياور از برايم يادگاري
همان چيزي كه آن شب برايم هديه دادي
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از عشق من به کوچه و بازار قصه هاست
امروز شهر پر شده از گفت وگوی من
از بس که شب زدست غمش ناله میکنم
همسایه شکوه میکند از های وهوی من
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درتیره شب هجرتو جانم به لب آمد
وقتست که همچون مه تابان به درآیی
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب از فراق می نالم ای پری رخسار
چوروز گردد گویی در آتشم بی تو
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

شیخ بهایی
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

شهریار
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب از فراغت در فغان روز از غمت در زاریم

دارم عجب روز و شبی آن خواب و این بیداریم

امیر خسرو دهلوی
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوت ساکت سنگین سرد شب مرا در قعر این گرداب بیایاب میگیرد
دو چشم خسته ام را خواب میگیرد
من اما دیگر از هر خواب بیزارم
حرامم باد خواب راحت و شادی من امشب باز بیدارم

حمید مصدق


خیلی چیزای دیگه هم تو ذهنمه که عجالتا کافیه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز دوباره تنهایی و شب و سکوتت
باز دوباره یاد تو و غم نبودت
باز دوباره بهت میگم تنهام گذاشتی
رفتی و این بغض و توی صدام گذاشتی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت

وز بستر عافیت برون خواهم خفت

باور نکنی خیال خود را بفرست

تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت
 
بالا