شب

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه ي پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روي من و آينه وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوه ي ذاتم دادند
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اين ها به زكاتم دادند
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارم ز فـــــــــراقت همه شب چشم تر ای دوست
احــــــــــوال مــــن دلشده پرس از سحر ای دوست

افسوس که عمــــــــرم شـــــــد و روی تو ندیدم
صـــــد آه ز آهـــــم کـــــــــه ندارد اثـــر ای دوست

ای چهر دلآرای تــــــــوام مـــــــــایه ی شــادی
نگــــــــذاشته هجـــــــرت دل شادی دگر ای دوست

شب تـــــــا به سحر دوختــــه ام دیـده به راهـت
باز آی خــــــدا را تـــــــو دگــر از سفر ای دوسـت

مـــــــا دلشدگــــانیم و تـــــــویی دلبـر دل هـــــا
مــــــــا منتَظِــــــرانیم و تـــــویی منتَظَر ای دوست

پـــــرسیده ام از اهـــل نظــــــــر جمله بــر آنند
داری ز ره لــطــف بــــــــر آنان نظـــر ای دوسـت

تقـــــــــدیر بـــــــــود گـــــر ز فراق تــو بمیرم
تسلیم تــــو باشند قضــــــا و قــــــــدر ای دوســت

چــــون روز شــــود شـــــام دلـــم گـــر کنی از مهر
با گوشــــه ی چشمی به"شکوهی"نظر ای دوسـت
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش مرا حال خوشی دست داد سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه جان منست نامه تو خط امان منست

ای نگهت خواستگه آفتاب بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده برانداز زچشم ترم تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما کی و کجا وعده دیدار ما
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایکاش**آشنایی ها نبود*

*دلبستگی ها نبود*

*تاریکی شب ،همیشه مهمان خانه ای نبود*

*آمدنی درکار نبود*

*ایکاش و هزاران ایکاش*

*گرهی بسته میان نگاه منو تو نبود*

*دستی به تمنای نوازش محتاج نبود*

*کلیدی برای گشودن قفل دل ها نبود*

*مهری بین شمع و پروانه نبود*

*ایکاش و هزاران کاش
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ازسرم خوابو گرفتن چشمای رنگ شب تو
نگوهذیون عزیزم بزاگم شم توتب تو
می دونم حتی خیالت ازسرم برام زیاده
اما بایستی بدونی یه نفر دل به تو داده
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
توصدای لب بسته منی
توسکوت شب خسته منی
تونیازمن وفریادمنی
تووجودم همه اغازمنی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت ساکت سنگین سرد شب مرا در قعر این گرداب بیایاب میگیرد
دو چشم خسته ام را خواب میگیرد
من اما دیگر از هر خواب بیزارم
حرامم باد خواب راحت و شادی من امشب باز بیدارم

حمید مصدق
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خداحافظ ای شعر شب های روشن
سلام ای غروب غریبانه ی دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شب های روشن

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه
 

succulent

عضو جدید
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی/ کز عکس روی او شب هجران سرآمدی
تعبیر خواب چیست؟ یار سفر کرده میرسد/ ای کاش هر چه زودتر از در درآمدی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
" قصه اي از شب "

شب است
شبي آرام و باران خورده و تاريك
كنار شهر بي‌غم خفته غمگين كلبه‌اي مهجور
فغانهاي سگي ولگرد مي‌آيد به گوش از دور
به كرداري كه گويي مي‌شود نزديك
درون كومه‌اي كز سقف پيرش مي‌تراود گاه و بيگه قطره‌هايي زرد
زني با كودكش خوابيده در آرامشي دلخواه
دود بر چهره‌ي او گاه لبخندي
كه گويد داستان از باغ رؤياي خوش آيندي
نشسته شوهرش بيدار، مي‌گويد به خود در ساكت پر درد
گذشت امروز، فردا را چه بايد كرد ؟

كنار دخمه‌ي غمگين
سگي با استخواني خشك سرگرم است
دو عابر در سكوت كوچه مي‌گويند و مي‌خندند
دل و سرشان به مي، يا گرمي انگيزي دگر گرم است

شب است
شبي بيرحم و روح آسوده، اما با سحر نزديك
نمي‌گريد دگر در دخمه سقف پير
و ليكن چون شكست استخواني خشك
به دندان سگي بيمار و از جان سير
زني در خواب مي گريد
نشسته شوهرش بيدار
خيالش خسته، چشمش تار
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب های مهتابی

شب های مهتابی

به ديدارم بيا هر شب

در اين تنهايي تنها و تاريک خدا مانند

دلم تنگ است
بيا اي روشن

اي روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زير سرپوش سياهي ها



به ديدارم بيا هر شب

در اين تنهايي تنها و تاريک خدا مانند


دلم تنگ است


بيا اي روشن


اي روشن تر از لبخند


شبم را روز کن در زير سرپوش سياهي ها


دلم تنگ است


بيا بنگر چه غمگين و غريبانه


در اين ايوان سر پوشيده و اين تالاب مالامال


دلي خوش کرده ام با اين پرستو ها و ماهي ها


و اين نيلوفر آبي و اين تالاب مهتابي


بيا اي همگناه من در اين برزخ


بهشتم نيز و هم دوزخ


به ديدارم بيا اي همگناه اي مهربان


که اينان زود مي پوشند رو در خوابهاي بيگناهي ها


و من مي مانم و بيداد بي خوابي


در اين ايوان سر پوشيده متروک


شب افتاده ست و در تالاب من ديريست


که در خوابند آن نيلوفر آبي و ماهي ها پرستو ها


بيا امشب که بس تاريک و تنهايم


بيا اي روشني اما بپوشان روي


که مي ترسم ترا خورشيد پندارند


و مي ترسم از خواب برخيزند


و مي ترسم که چشم از خواب بردارند


نمي خواهم ببيند هيچکس ما را


نمي خواهم بداند هيچکس ما را


و نيلوفر که سر بر مي کشد از آب


پرستو ها که با پرواز وبا آواز


و ما هيها که با آن رقص غوغايي


نمي خواهم بفهمانند بيدارند


شب افتاده است و من تنها و تاريکم



و در ايوان و در تالاب من ديريست در خوابند


پرستو ها و ماهيها و آن نيلوفر آبي


بيا اي مهربان با من!


بيا اي ياد مهتابي


 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


از سياهي چرا حذر كردن
شب پر از قطره هاي الماس است
آنچه از شب بجاي مي ماند
عطر سكر آور گل ياس است

فروغم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آنقدر در خواب هایم قدم زده ای
یک شب نیایی
بی خواب می شوم!

-----------
ایرج تمجیدی
 

vajiheh.kh

عضو جدید
اگر آن شب نگاهم نمی کردی
اگر در آن
شب تاریک برای این تنهاتر از تنهایی چشمکی نمی زدی
اگر در اولین حرفم باورم نمی کردی
اگر نمی ماندی و می رفتی
من دیگر این که هستم نبودم..
 

kalla

عضو جدید
شب..

شب..

چكه ناوداني زوزه سكوت درسرم..
خيالي كمرنگ از نگاهش ربوده خواب ازبرم..
ترشدكوچه وخشك شد چشم ترم..
مي رقصد خواب..آن سوي ديوارخيال..
مينالد دل..درحسرت آرزوهاي محال..
سايه ها ميخواننددردل شب..
تب همه تنم را سوزاند..
بايدرفت..
به كجابايد رفت ازدست خودم؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هـــر شـــب ...

بـــه خـــودم قـــول میدهـــم كـــه ...

فـــراموشـت كنـــم !..

وقتی عکســـت را می بینم!..

تـــو را كـــه نـــه ..

قولـــم را فرامـــوش می كنـــم ......
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
او چو در آمد ز در بانگ برآمد ز من

کانیت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب


کردم برجان رقم شکر شب و مدح می

کامدن دوست را بود ز هر دو سبب


گرنه شبستی رخش کی شودی بی*نقاب

ورنه میستی سرش کی شودی پر شغب


گفتم اگرچه مرا توبه درست است لیک

درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب


گفتم کز بهر خرج هدیه پذیرد ز من

عارض سیمین تو این رخ زرین سلب


گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست

گفتم معذور دار زر ننماید به شب
 

امیررضا24

عضو جدید
شب

شب ، بوی تنهایی می دهد ...

شب ، چشم های پر از خوابی را دارد که

خیره شده اند به نوشته های تلخ ...

چشم هایی که دنبال جمله ای اند ،

که حرف دلشان باشد...

دنبال واژه هایی که دردشان را به اشتراک

بگذارند ...!

دنبال کسی که بگوید

حرفهایی که گفتنشان سخت است ...

شب ، بوی تنهایی می دهد ...


بوی درد ، بوی غم ، بوی اشک های پنهانی ...
 

eelhamm

عضو جدید

خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشی هاست.
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من میگوید:
"گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است"
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند.
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می گــ ـویم نمی شـ ــود یکــ ـــ شبــ ــ بخوابی و ُ ..

صبـــح ِ زود ..

یــ ـکی بیــ ـاید و بگـ ــوید ..

هـ ــر چـــه بـــود تمــ ـام شــ ـد بـــه خـ ــدا ...!؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شب را تماشا میکنم
و ستارگان را
انان تنها
کسانی هستند
که بی تابی هایم را
دیده اند
دل تنگیهایم
و اشکهایم را
اما هرگز صدایم را
به تو نمیرسانند
بلکه هر بار با طلوع خورشید
ناپدید میشوند
و هرگز پیامهایم را که
به ستارگان تقدیم کرده ام را نمیشنوی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ارام در
شب میشکند
صدای بغضم
و کسی
جز بالشتم
هم اغوشم نیست
 

paria.z68

عضو جدید
80.png

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد

می کنم هرچه تلاش

او به من می خندد

نقش هایی که کشیدم در روز

شب ز راه آمد و با دود اندود

طرح هایی که فکندم در شب

روز پیدا شد و با پنبه زدود

دیرگاهیست در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می خواند

لیک پاهایم در قیر شب است...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شب باز میاید
و من
منتظرم
تا
دوباره
خوابت را ببینم
و در خوابم
تمام
دوستت دارمهایی که
در گلویم مانده
را
بیانت کنم
 

paria.z68

عضو جدید
از شب سوال کن

تا باورت شود:

بی خانمان ترین ستاره ی این آسمان منم!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه من، زلفت شب قدرست و رویت روز عید

در سر ماهی شب و روز به این خوبی که دید؟


سرو من برخاست، از قدش قیامت شد پدید

غیر آن قامت که من دیدم قیامت را که دید؟


آن زنخدان را که پر کردند ز آب زندگی

بر کفم نه، کز کما نازکی خواهد چکید

هلالی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب هـا ...

تنهـــا واژه ی هر ثـــانیه ام؛

"چـــرا"های بی پایـــان است ...

__________________
 

نگار پاستور

متخصص میکروبیولوژی
آنقدر از هم دور بودیم

که وقتی

تو به شب می رسی

من از سحر گذشته ام

زمین را نمی بخشم

که چنین

بی رحمانه می چرخد
 
بالا