شب

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر شب می‌نشینم پای حساب و کتابم
چند بار گفته‌ای دوستم داری
چند بار دوستم داشته ای
چند بار بارونی شده‌ای برای من
چند بار باریده ای
چند بار عارف شدی ، عاشق شدی ، شاعر شدی ..
چند بار برای نبودنم مردی و زنده شدی
چند بار از آمدنم ناامید شدی
چند بار از رفتنم شکستی
چند بار از دیدنم دوباره بهاری شدی ..

هر جور حساب می‌کنم می بینم هنوز هم من بیشتر دوستت دارم
می بینم هنوز هم لحظه های بی‌ تو کشنده است ..
می بینم صبورانه تحمل می‌کنم بودن و نبودنهایت را
می بینم هر شب خواب من از خیال تو در بدر می‌‌شود
هر شب دلم برای لیلی می سوزد
هر شب خیسی پنجره‌ها داغی‌ گونه‌هایم را به تن می‌‌کشد ..
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شبها به سقف خیره میشوم
و تمام درد ودلهایم را به تو میگویم
و گاهی سعی میکنم
نگذارم
قطرات اشکم بچکد تا یه وقت خیالت
ناراحت نشود
بعضی اوقات فکر میکنم
تو نیز همینگونه هستی
تو نیز
به تاریکی اتاقت خیره میشوی
و مرا صدا میزنی
ان لحظاتتنها
میگوییم
شب بخیر
تو هم بخواب
اینجا همیشه به یادت هستم
تو هم بخواب
تا من هم خوابم ببرد
 

hadi1525

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب شعر من...

شب شعر من...

شب سیاه و چشم بیدار.... شب سیاه و سایه ی تار
شب سیاه و باد و باران.... شب سیاه و ماه پنهان
شب سیاه و چشم بیدار.... شب سیاه و سایه ی تار
شب سیاه و باد و باران.... شب سیاه و ماه پنهان
نرو بمان...
بـــــــــــــــــــــاز سایه های روی دیوار..... بـــــــــــــــــــــاز به ابرهای تیره و تار
بـــــــــــــــــــــاز به کافه ها و دود و سیگار..... بـــــــــــــــــــــاز به شب های تا دلبندی
بـــــــــــــــــــــاز به خنده های زیر بارون.... بـــــــــــــــــــــاز به صبح باغ های بهارون
بـــــــــــــــــــــاز به بیداریه شبانه..... بـــــــــــــــــــــاز بخواب ای رود تا دلبندی
بهار ما گذشته شاید.... بهار ما گذشته انگار
بهار ما گذشته شاید.... گذشته ها گذشته انگار
نرو بمان....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
میان این بزرگراه
تو کجا هستی
میان این تاریکی محض و
نوری که چشم را میزند
تو کجا هستی
اصلا حواست هست که
من شبها را
صبح میکنم
نمیتوانم چشم بر هم بگذارم نمیتوانم
لبخند بزنم
نمیتوانم
این نورها مرا به اوج خیال میبرد
اری به اوج ان لحظات که تو کنارم هستی
پس شبها را درر میان نورهای خیره کننده
راه میافتم و
با خیالت سپری میکنم
 
  • Like
واکنش ها: A.8

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم !
من و شب،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی واژه بافی ام
واسه ی شب کافی ام!
وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز
من همیشه کم بودم!
من و روز
همو هیچ دوست نداریم!
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره
من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!
وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده
مایه ی دردسره
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
موهای شب را در
در اغوش ماه میگیرند
و ستارگان چشمکهایشان
را بر من میزنند
اینجا شبها
بیداری چشمانم
خنده های ماه عشوه های ستارگان
و رازهایی که برای انان میگویم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با درود و تشکر فراوان از همراهی دوستان نازنینم:

موضوع : شب



[COLOR=#eseses][COLOR=#eseses]
[/COLOR][/COLOR]

یک روز ِ بی تو

شب
ی ست

که ماهش رفته است


و آسمان را با خود برده باشد


تا دیگر


هیچ خورشیدی برنگردد


هیچ پروانه ای


شعری برای گل نگوید


رؤیاها


در خواب خفته باشند


باران رفته باشد


چقدر بودن ات مهّم ست


مثل اینکه


رودها بدون بستر


بی هویّت می شوند


بادها


که بی گیسوی دختران


تعریف نمی شوند


بندرها که بی قایق


چقدر ویرانند


و من که بی تو


آفتابگردانی می شوم


که ماتِ خورشیدش


مرده باشد


یک روز ِ بی تو


تمام
شب های عالم ست!

"
پرویز صادقی"






 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن.
به روی شاخ انجیر کهن " وگ دار" می خواند، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.


شب است،
جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.
و من اندیشناکم باز:
ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...

در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟

نیما یوشیج
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن.
به روی شاخ انجیر کهن " وگ دار" می خواند، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.


شب است،
جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.
و من اندیشناکم باز:
ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...

در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟

نیما یوشیج

اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
شب
برای که زیباست؟-
شب و
رود بی انحنای ستارگان
که سرد می گذرد... (احمد شاملو)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[COLOR=#eseses][COLOR=#eseses][COLOR=#eseses][COLOR=#eseses][COLOR=#eseses][COLOR=#eseses]

[/COLOR][/COLOR][/COLOR][/COLOR][/COLOR][/COLOR]

تنهائی ام

لم داده است


به بیرون پنجره


و می اندیشد


بی نور تو


من ردّ پائی در شبم


همان اندازه گم شده


همان اندازه پیدا !

پرویز صادقی


 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب ...
( محمد علی بهمنی)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب چو در بستم و مست از مي ‌نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم

ديدي آن ت‍ُرك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمري به خطا دوست خطابش كردم

منزل مردم بيگانه چو شد خانه چشمآن
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم


شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشي در دلش افكندم و آبش كردم

غرق خون بود و نمی م‍ُرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم

دل كه خونابه غم بود و جگر‌گوشه درد
بر سر آتشِ جور‌ِ تو كبابش كردم

فرخی یزدی



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[COLOR=#eseses][COLOR=#eseses][COLOR=#eseses]


از شب نمی ترسند

واژه هائی که
اسم تو را نفس می کشند
تو مرا ترجمه می کنی
به آواز فرشتگان
زبان مادری زندگی
و تنها ترس من
سکوت چشم های تو ست !

"
پرویز صادقی"

[/COLOR][/COLOR][/COLOR]
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شبی نالم شبی شبگیر نالم
ز جور یار و چرخ پیر نالم
گهی همچون پلنگ تیر خورده
گهی چون شیر در زنجیر نالم
بابا طاهر
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
شب

دوش من بودم و آن بت ِ بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ِ ما به پایان نرسید
شب را چه گنه ، حدیث ِ ما بود دراز ...


1393.08.02
12:13
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد
 

farzadghazanfari

عضو جدید
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم / قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد / تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه /دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم /کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی /شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند/ به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت /من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت/ هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


با خیالت هر شب

در لبخند ماه می خوابم


و با صدای عطر تو


بیدار می شوم


تا ببینم که نیستی


و شمعدانی


در خواب تو


یک پنجره گل داده است



"پرویز صادقی"

 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب سردیست و من افسرده


راه دوریست و پایی خسته


تیرگی هستو چراغی مرده



میکنم تنها از جاده عبور


دور ماندند ز من ادم ها


سایه ای از سر دیوار گشت


غمی افزود مرا بر غم ها



فکر تاریکی و این ویرانی


بی خبر امد تا با دل من


قصه ها ساز کند پنهانی



نیست رنگی که بگوید با من


اندکی صبر صحر نزدیک است


هر دم این بانگ بر ارم از دل


وای!این شب چقدر تاریک هست



خنده ای کو که به دل انگیزم؟


قطره ای کو که به دریا ریزم؟


صخره ای کو که بدان اویزم؟



مثل این است که شب نمناک است


دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما بدان قامت و بالا نگرانیم هنوز
در غمت خون دل از دیده روانیم هنوز

جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت

بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز


به امید تو شب خویش به پایان آریم

آن جفا دیده که بودیم، همانیم هنوز


ای دریغا که پس از آن همه جان بازی ها

بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز


دیگران وادی عشق تو به پایان بردند

ما به یاد تو در این دشت روانیم هنوز


آرمیدند همه در حرم حرمت و ما

ساکن کوی خرابات و مغانیم هنوز


نو بهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل

همچنان در تف آسیب خزانیم هنوز


بس شگفت است که با این همه تابش چو نخست

در پس پرده پندار نهانیم هنوز


ما از این چرخ کهن گرچه بسی پیرتریم

همچنان از مدد عشق جوانیم هنوز


اوستاد همه فن بوده و هستیم
ادیب

با همان نام همان شوکت و شأنیم هنوز



"ادیب نیشابوری"
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است،شام غریبان است

امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است،شام غریبان است

گفتی از شب شعر گویم ، شب شبِ درد و غم است

آسمان بی ستاره پُر زد دود ماتم است


در شبِ شام غریبان حسین ابن علی
نوحه خوان،بر سر زنان،از آدم تا خاتم است



در کنار نهر علقم خیمه ای برپا شده
کودکان بی پدر گریان و اشک همچون یم است


هر که می گرید ز دشمن تازیانه می خورد
همصدای ناله ی طفلان صدای علقم است


می کند
امشب پرستاری ز سجاد عمه اش
با همه بار مصیبت همچو کوهِ محکم است


دست های حضرت عباس شد از تن قلم
زینب وارسته جای او صاحب پرچم است


کوفه امشب در تنور خولیِ بی آبرو
میزبان رأس خون آلود فخر آدم است


بس کن ای (بهروز) از این فاجعه دیگر مگو
طاقت زهرا کم و قدّش از این محنت خم است


شعر فی البداهه از خودم و تقدیم به ارواح طیبه ی شهداء و اسراء کربلا








 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



عشق یعنی


نیاز به داشتن کسی


که وقتی شب به خانه نمی روی


از خود بپرسد


نمیدانم تو کجائی ؟!


"پرویز صادقی"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


هر شب آنقدر در تو بیدارم


که پروانه ها خوابشان می برد


و گل های شب بو


دادشان در می آید !


"پرویز صادقی"



 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب ها گذرد بر من از اندیشه ی رویت .................................. تا روز نه من خفته نه همسایه ز دستم

سعدی
 

arc eng

عضو جدید
مهتاب شب که جامش از اختر لبالب است.................گر هر ستاره ماه شود باز شب شب است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حیف از امروز که بی عشق شب آمد
ای عشق !
کاش خورشید تو آغاز کند فردا را ...

{ محمدعلی بهمنی }

 
بالا