دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالها دل طلب جام جم ازمامیکرد

وآنچه خودداشت زبیگانه تمنامیکرد

گوهری کزصدف کون و مکان بیرونست

طلب گمشدگان لب دریا میکرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو بتائید نظرحل معما می کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده بدست

ورندان آینه صد گونه تماشا میکرد

گفتم این جان جهان بین بتو کی داد حکیم

گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد

بیدلی با همه احوال خدا با او بود

او نمیدیدش و از دور خدارا میکرد

این همه شعبده خویش که میکرد اینجا

سامری پیش عصا دید بیضا میکرد

گفت آن یار کزو گشت سردار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد

فیض روح القدوس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه بکنند آنچه مسیحا میکرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست

گفت حافظ گله ای از دل شیدا میکرد
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
«عشق عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست ، پیوسته نوکردن خواستنی است که خود پیوسته خواهان نو شدن است و دیگرگون شدن »
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست .
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
«زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ، پرشی دارد اندازه عشق ، زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود »
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عشق تازگی و طراوت شاخه خشک شده گلی است که لای کتابهای قدیمی پیدا می کنی ، حتما دیده ای ... هنوز هم همان طراوت را دارد حتی گاهی بیشتر از زمان تازه بودنش.
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
«او»ی من !
« حس» تو هميشه تازه است حتي اگر چندين سال لابلاي ورقه هاي دنياي (به قول خودت) وانفسا سكوت كرده باشد.
اما من ...
تا آخر عمر مديونتم چون «حسي» به من دادي كه شيريني آن مدتها ذهنم را نوازش مي دهد . نمی دانم تا کی شاید تا وقتی که «شیرینی» دیگری بچشم.
فقط
از تو و احساست ممنونم .
 

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حسه خوبه با تو بودن
دیگه با من آشنا نیست
شعر خوبه از تو گفتن
دیگه سوغاتی من نیست
من همونم که یه روز

باسه چشات خونه ساختم باسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم

توی رودخونه قلبت قایق من رفتنی بوئ
من از اول می دونستم
قایقم شکستنی بود
باسه قلبه 100 تا عاشق
زیر پنجرت می خوندم
توی هر شهری که می موندی
من مسافرت می موندم
اگه بارونی نباشه
و اسه ریشه درختم
تو نیاز تو می موندم
تا بباری روی بختم

قامته خوبو قشنگت شده درمونه تنه من
سفرت بی انتها بود باسه قصه شبه من
چیز تازه ای ندارم
که به پای تو بریزم
فصل خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم
گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد
دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک
این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار
به تو ای عشق تو ای یار به تو ای بهر نیاز
یاد من هست که د یگر دل من تنها نیست
یاد من هست که دیگر دل تو مال من است
یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک
یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز
یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم
هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم
 

elina1362

عضو جدید
قسم به مستی چشات قسم به سردی نگات
قسم به این سکوت و ترس به تلخی بهونه هات
قسم به اون دقایقی که گفته بودی عاشقی
قسم به پرپر شدن دست گلای رازقی
قسم به جون اون کسی که واسه اون دلواپسی
قسم به خلوت دلم تو لحظه های بی کسی
قسم به تو قسم به غم
قسم به هر زیاد و کم قسم به حصرت نگات به التماس آخرت
قسم به بغض آسمون به گریه های بی امون
قسم به هرکی عاشقه قسم به جون هر دومون
پیشم بمون پیشم بمون

 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
« احتیاط باید کرد ، همه چیز کهنه می شود و اگر کوتاهی کنیم عشق نیز . بهانه ها جای حس عاشقانه را خوب می گیرند . »
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پروانه ای که تاب سوختن ندارد حق ندارد نزدیک شمع گردد چرا که ممکن است با آزمودنهای خود اصل شعله را مبتذل کند ، در هر بار سنجش صورتی ناصواب و بی رنگ را بنمایاند و حرمت شمع کم کم از میان برود .
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها که حرف می زند ، هیچ نمی فهمم . اما ... سکوتش معلم من است . من همیشه سکوتش را می شنوم. حتی گوشخراش ترین و پرسروصداترین سکوتش را . با سکوتش در گوشم زمزمه می کند ، درس می دهد ، امتحان می گیرد ، نمره می دهد ، قبول می کند ، تجدید می کند .
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوستی می گفت زندگی قطاری است که از یک مبدا تا یک مقصد بدون هیچ ایستگاهی ناگزیر پیش می رود .
اما من می گویم زندگی قطاری است که از سرزمینهای مدادرنگی می گذرد ، گاهی زرد است ، گاهی قرمز ، گاهی آبی ، سیاه و ... در نهایت سفید !
و چه ساده اند انسانهایی که به یک رنگ دل می بندند و به سرزمین بعدی امید ندارند . دلم به حالشان می سوزد .
گاهی خسته بودن هم احساس خوبی است ، حواس آدم را جمع می کند !! اینکه بعضي اوقات به هیچ چیز فکر نکنیم برای زندگی لازم است . همان رنگ وسط مدادرنگی : آبی ! ترش مزه !!
گاهي سرشار از انرژي هستي ، پربودن ، تحرك : نارنجي !
گاه چشمانت بسته است و جز «سياهي» هيچ نمي بيني !
گاه شادابي و سرزندگي «سبز» وارد زندگي ات مي شود !
و گاه احساس وجودت را پر مي كند ؛ كاملا «دلزده» اي : قرمز !
و در نهايت «سفيدي» كه آرامش و لذت زندگي به تو مي دهد.
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی از پشت يک تنهايی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نيلوفر
صدا کردم ...
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم
پس از يک جستجوی نقره ای در کوچه های
آبی احساس
تو را از بين گلهايی که در تنهايی ام روييد با حسرت
جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترين موج تمنای دلم گفتی ...
دلم حيران و سرگردان چشمانی است رويايی
ومن تنها برای ديدن زيبايی آن چشم
تو را در دشتی از تنهايی و حسرت رها کردم ...
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی
خورشيد وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی؟
نمی دانم چرا شايد خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می باريد
و بعد از رفتنت يک قلب دريايی ترک بر داشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
وبعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام
هستی ام از دست خواهد رفت
کس حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهميد تو نام مرا از ياد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز ياد من را با عبور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زيبای تو ام برگرد
ببين از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسی از پشت قاب پنجره آرام وزيبا گفت
تو هم در پاسخ اين بی وفايی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن
خطا کردم
و من در حالتی ما بين اشک و حسرت و ترديد
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سر دست
و من در اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل
ميان غصه ای از جنس بغض کوچک يک ابر
نمی دانم چرا شايد به رسم عادت پروانگی مان باز

برا ی شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزو هايت دعا کردم ...
 

mahshid m

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداجون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

خداجون می گن تو خوبی٬ مثل مادرا می مونی

اگه راست می گن ببینم عشق من کجاست می دونی؟

خداجون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟

من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن

من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟

خداجون تو تنها هستی٬ می دونی تنهایی سخته

زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره

اون می خواد که من نباشم٬ باشه اشکالی نداره

خداجون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت

ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت

خداجون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری؟

به تو که موندگاری
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر نمیکردم یک روزی بری میمیرم...
رفتنت ساده است اما کم نیست.....

فکر میکردم این کابوسه....
که با بوسه از لب های تو میسوزه.....
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
صحبت از پژمردن یک برگ نیست .
وای ! جنگل را بیابان می کنند .
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند !
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند !
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا