از راه می رسند بهاران و عیدها
مانده ولی به راه تو، چشم امیدها
زخم فراق در دلمان کهنه می شود
اقا دراستانه ی سال جدید ها
مانند افتاب لب بام تا به کی
دل خوش کنیم بی تو به وعده و وعیدها
دلتنگی مرا،به تماشا گذاشتند
هر جمعه برگ زردی از این سررسیدها
مانند ماست در تب و تاب فراق تو
هر شب جنون سر به گریبان بیدها
هر روزمان بدون تو،شام عزا گذشت
ای صبح بازگشت تو، آغاز عیدها
میایی از نواحی سرسبز اسمان
با بیرقی به سرخی خون شهیدها
******
((شعر از: یوسف رحیمی))مانده ولی به راه تو، چشم امیدها
زخم فراق در دلمان کهنه می شود
اقا دراستانه ی سال جدید ها
مانند افتاب لب بام تا به کی
دل خوش کنیم بی تو به وعده و وعیدها
دلتنگی مرا،به تماشا گذاشتند
هر جمعه برگ زردی از این سررسیدها
مانند ماست در تب و تاب فراق تو
هر شب جنون سر به گریبان بیدها
هر روزمان بدون تو،شام عزا گذشت
ای صبح بازگشت تو، آغاز عیدها
میایی از نواحی سرسبز اسمان
با بیرقی به سرخی خون شهیدها
******
************