درد دلی با صاحب الزمان(حضرت مهدی عج)

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز

منی که مایه ی ننگـم به حـد رســوایی

چگــونه از تو خواهــم که به دیدنم آیـی

چو خویش یار تو دیدم به نیــک فهمیدم

عزیز فاطمه ، مهدی ، چه قدر تنهایی؟!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
جهان تشنه و ما تشنه ترتو رفته ایی آب بیاوری برایمان
درست مثل عمویت عباس...
ولی نمی دانم چرامی گویند غائبی
آقا ی جمعه ها

اللهم عجل لولیک الفرج
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شنیدم با گریه میکردی تماشا

مرگ قاسم وعلی اکبر لیلا

مرگ شیرخواره وسقا لب دریا

توی نیمهروز از این دنیا چی دیدی

که میون گریه فریاد میکشیدی

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ایوز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

باید تمامِ عمر شما را صدا کنم
شاید که حق نان و نمک را ادا کنم

تا زنده ام به عشقِ تو باید ، امام عصر
فکری به حالِ این گُذرِ جمعه ها کنم

من اهلِ کوفه نیستم ولی آقا بدان
می ترسم از دَمی که شما را رها کنم

سنگینیِ فِراقِ تو در شعر ، جا نشد
باید فِراق را به دلِ خویش جا کنم

با هر گناه کردنِ من ، آه می کشی
باید مریض بودنِ دل را دوا کنم

با گریه پاک می شود این دلِ مریض
کافی است یادِ تشنه یِ لب کربلا کنم

حتما صدایِ مادرتان می رسد به گوش
کافی است یادِ لحظه ی گودال را کنم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیزان یادمان باشد که

امام زمان (عج) آوردنی است نه آمدنی





 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اقاجان زودتربیا.........

اقاجان زودتربیا.........

اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْـخَـفـآءُ وَ انْـکَـشَـفَ الْـغِـطآءُ
.


وَ انْـقَـطَـعَ الـرَّجـآءُ وَ ضـاقَـتِ الاَرْضُ وَ مُـنِـعَـتِ السَّـمـآءُ
.

وَ اَنْتَ الْـمُـسْـتَـعـانُ وَ اِلَیْکَ الْـمُـشْـتَـکـى وَ عَـلَـیْـکَ الْـمُـعَـوَّلُ
.

فِـى الـشِّــدَّةِ وَ الـرَّخــآءِ اَلـلّـهُمَّ صَـلِّ عَـلى مُـحَـمَّـد وَ الِ مُـحَـمَّـد
.

اُولِــى الاَمْرِ الَّــذینَ فَـرَضْـتَ عَـلَـیْـنا طـاعَـتَـهُـمْ وَ عَـرَّفْـتَـنـا بِـذلِکَ
.

مَـنْـزِلَـتَـهُـمْ فَـفَـرِّجْ عَـنّـا بِـحَــقِّــهِــمْ فَــرَجـاً عـاجِــلا قَــریـبـاً کَـلَـمْـحِ الْـبَـصَرِ
.

اَوْ هُـوَ اَقْـرَبُ یا مُـحَـمَّـدُ یـا عَـلِىُّ یـا عَـلِـىُّ یـا مُـحَـمَّـدُ اِکْـفِـیـانـى
.

فَـاِنَّـکُـما کـافِـیانِ وَ انْـصُـرانـى فَـاِنَّــکُما نـاصِـرانِ یــا مَــوْلانـا یـا صاحِب الزَّمانِ
.

الْـغَـوْثَ الْـغَــوْثَ الْـغَــوْثَ اَدْرِکْـنـى اَدْرِکْـنـى اَدْرِکْـنـى
.

الـسّــاعَـةَ الـسّــاعَــةَ الـسّــاعَــةَ الْـعَـجَـلَ الْـعَـجَـلَ الْـعَـجَـلَ
.

یـا اَرْحَــمَ الــرّاحِـمـیـنَ بِــحَـقِّ مُـحَـمَّـد وَ الِـهِ الـطّـــاهِـــریـنَ
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم غروبِ جـمکران را می خواهد و

قطــره ای اشــک و

دعای توسل ...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر خنده داره که آقا در تمام اوقات به یاد و مراقبت ما است و مشتاقانه ما را می طلبد ولی ما در شبانه روز ؛حتی دقایقی را هم به ایشان اختصاص نداده ایم....

چقدر خنده داره زمانی که در مجلسی وارد می شویم ویا به دیدار کسی می رویم سعی میکنیم زیبا و آراسته جلوه نماییم؛اما به اینکه آقا ؛چگونه ما را بپسندد و چگونه ما را دوست داشته باشد؛ توجهی نکرده ایم و همیشه در محضرشان آلوده و زشت حضور یافتیم...

چقدر خنده داره که ما با این همه لطف پدرانه آقا ؛ما هنوز ایشان را به عنوان یک عضو خانواده خود نپذیرفته ایم ، چرا که یک فرزند ، به پدر خود افتخار می کند و جایش را در شادی ها خالی میکند و هیچ گاه با گستاخی و بی حیایی در مقابل پدر نمی ایستد....

چقدر خنده داره که ما غم مسکن و ازدواج، کار ،تجارت و حتی غم اعضای خانواده و اقوام را می خوریم وبرای برطرف کردن همه این غم ها تلاش میکنیم اما در بین غم های ما از غم تنهایی و مظلومیت آقا از مشکلات و اضطرارشان از گریه ها و ناله هایشان که از گناهان ما سر می دهند ، سهمی وجود ندارد...

چقدر خنده داره که ما برای رسیدن به خواسته هایمان دست به دامان هر کسی می شویم که او نیز برای بر آورده شدن حاجات ما دعا کند ؛اما افسوس که چنین حالتی را در فراق آقا نداریم، چرا که ظهورشان برای ما به عنوان حاجت ضروری محسوب نمی شود.

چقدر خنده داره که ما با اینکه در زمان حضور آقا هستیم ، جوانی و عمرمان را به غیر از ایشان صرف کرده ایم در حالی که رئیس مکتب شیعه امام صادق علیه السلام می فرمایند: اگر او را درک می کردم تمام ایام زندگی را خود به او خدمت می کردم....

چقدر خنده داره که با اینکه ادعای دوستی با آقا را داریم ولی در برخی مجالس رویمان نمی شود از ایشان سخن بگوییم چرا که به ما می گویند مذهبی و متحجر...!

چقدر خنده داره که در فعالیت های اداری و سیاسی مان از نام آقا استفاده مینماییم اما هیچ گاه رضایت ایشان را در دستور جلسات و نقشه هایمان در نظر نمیگیریم و شاخص فعالیت مان را با ایشان تنظیم نمیکنیم...

چقدر خنده داره با اینکه می دانیم که جد بزرگوار آقا ، امام حسین علیه السلام برای احیای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند و به شهادت رسیدند اما ما به راحتی از منکر عبور میکنیم وخودمان را به ندیدن و نشنیدن می زنیم...

چقدر خنده داره که ادعای دوستی وجان فدایی آقارا داریم ،ولی به توصیه هایشان توجهی نمی کنیم...

چقدر خنده داره که با این همه بی معرفتی و نا مهربانی ما ، هرگز آغوش گرم و شیرینشان را بر روی ما نمی بندند...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز



فقط دلیل جدایی ز تو گناه من است
ثمر از این همه غفلت
دل سیاه من است

همیشه ذكر تو را من به روی لب دارم
كه نام تو
گل زهرا دلیل راه من است

ببین كه روز سپیدم ز هجر تو شام است
بیا و نور فكن كه
چهره تو ماه من است

جدایی از تو بلایی عظیم و جانكاه است
گواه قلب حزین سردی نگاه من است

بگو به آن دو ملك در
سیاهی قبرم
كه این غلام قدیمی بارگاه من است

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
نويسنده : نظیفه سادات مؤذّن



همیشه نشسته ایم و پشت سر هم برایش «باید» بافته ایم. لیست بلند بالایی از «باید»ها ساخته ایم تا او بیاید و همه شان را به تنهایی بر دوش بکشد و تمام درد های جامعة بشری را به تنهایی مداوا کند و تمام انتظارات ما را برآورد.
هر وقت از دنیا خسته می شویم، هر وقت مشکلی آزارمان می دهد، فارغ از این که چقدر بزرگ یا به کجا مربوط باشد، آهی می کشیم و می گوییم: «آقا می اید و همه مشکلات را حل می کند.»، «آقا که آمد باید فلان شخص را فلان کند»، «آقا که آمد باید این کار را این طور درست کند» و هزاران جور جملة جورواجور دیگر.
هر چه فکر می کنم یادم نمی اید جایی به خودم گفته باشم«آقا از من چه انتظاری دارد؟»

خوب که فکر می کنم، می بینیم ما شده ایم درست لنگة بنی اسرائیلی هایی که به موسایشان گفتند: «ما همین جا نشسته ایم؛ تو با خدآیت برو و دشمنان را از ارض موعود بیرون کن؛ بعد ما می اییم و با آرامش در آن سرزمین زندگی می کنیم.»
انگار ما هم می خواهیم موسایمان را که می اید تا نجات مان دهد و از چنگال فرعون ها برهاند؛ تک و تنها، با خدایش به جنگ ها و سختی ها بفرستیم و منتظرش بمانیم تا با پیروزی برگردد و یک جهان پر از صلح و آرامش را دو دستی تقدیم مان کند.
ایا زمان آن نرسیده است که از خود بپرسیم «او از من چه انتظاری دارد؟»
شاید اگر او را بشناسم، انتظاراتش هم برایم شناختنی شوند:
* او منادی عدالت است؛ پس از من انتظار دارد، در سرزمین کوچک زندگی خودم، به هیچ کس ظلم نکنم؛ حتّی به خودم.
* او میراث دار رسالت آخرین پیامبر است. پیامبری که آمد تا دست بشر را در دست سعادت و پرواز بگذارد؛ پس از من انتظار دارد دستم را از دست سعادت بیرون نکشم و به او پشت نکنم و از مسیر رسالت دور نشوم.
* او امام قیام است؛ پس از من انتظار دارد آماده قیام باشم و گوش به زنگ حادثه. نه این که جمعه هایم را در تب و تاب دنیا در رختخواب فراموشی و بی خیالی به ظهر بسپارم و حتّی به نوای ندبه ای دلم را به صدای شیهة اسبی و چکاچک شمشیری وعده ندهم.
* او امام تکامل بشریت است؛ پس از من انتظار دارد در جادة تکامل و صعود راه بسپرم نه در بیراهة نقصان و نزول.
* او ساقی زلال ترین آب آفرینش است؛ پس از من انتظار دارد پیالة کوچکم را از گندابة هر بیغوله ای پر نکنم و به آلودگی هر فرهنگی در نیالایم.
* او امام حکمت و آگاهی و بصیرت است؛ پس از من انتظار دارد از چشمه های حکمت های آسمانی بنوشم و سرافراز آگاهی های متعالی باشم و هر گام زندگی ام را با بصیرتی شایستة پیروان او بردارم.
می دانم؛ همة این ها شوخی هستند. همة این ها از دست من بر می ایند. امّا نمی دانم چرا این حال و هوای بنی اسرائیلی این قدر به مزاق مان خوش می اید؟!
شاید حقّ مان است که ما هم مثل بنی اسرائیل، این همه سال در بیابان های دنیای مادّی سرگردان شده ایم و به سرزمین موعود، به مدینة فاضلة مهدوی راه مان نمی دهند!
نمی دانم تا کی در این حال و هوا می مانیم؛ اما می دانم تا خودمان نخواهیم و ندانیم که چه باید بخواهیم، تا دنیا دنیاست، بشر روی آرامش را نخواهد دید.
منبع: ماهنامه دیدارآشنا شماره 116
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اقا جونم سلام
.

می دونم که نباید سرم رو بلند کنم و تو چشات نگاه کنم
.

آخه چشای من پر از گناهه.آخه چشای من سیاه شده.مثل دلم
.

چند ساله تو تاریکی مونده به تاریکی عادت کرده .حالا چطور سر بلند
کنه و به یه دریا نور نگاه کنه
.

آقا جونم.نرو.منو تو این سرگشتگی و تاریکی رها نکن.نذار تو تاریکی
بمونم
.

آقا جونم دلم می خواد سر بلند کنم.دلم می خواد تو چشای قشنگت
نگاه کنم.کاش این قدر جرات داشتم که چشای ناپاکم رو به چشمات
بدوزم.ولی ندارم.می ترسم اقا جون
.

کاش این قدر شجاع بودم که سر بلند می کردم.تو شعله ی چشات زل
می زدم.اون قدر نگاه می کردم تا یخای وجودم با شعله های نگاهت
ذوب می شد و منم زلال می شدم.مثل رودخونه ها.مثل دل قشنگت
.

آقا جونم.نذار تو گودال دنیا تنها بمونم.دستامو بگیر.کمک کن از این سیاه
چال بیرون بیام.میدونم اگه چشام یه ذره به نور عادت کنه دیگه راحت
هم نگاهت می شم
.

مولای من!می دونم که از این که اسمم و گذاشتم شیعه باید شرمنده
باشم.اصلا از این هستم باید شرمنده باشم.وقتی تو این همه روشنایی
می رم سراغ سیاهی واسه چی باشم؟
واسه چی زمین رو با وجود بی حاصلم الوده کنم؟آقا می دونم که شما
هم به یاد من هستی.می دونم از این که غرق شدم تو وجود خاکیم
غصه می خوری.می دونم که دل مهربونت تنگه واسه اون بنده ای که
خالص باشه
.

آقا جون!کمک کن منم خالص بشم.می دونم که خیلی پر توقعم.ولی آقا
جونم!اگه از شما نخوام از کی بخوام؟
الان شمایی که می تونی با یه ندا دلم رو ببری تا اوج خدا.آقای من!
التماس دعا
.

خدای خوبم ! کمک کن تا همین کور سوی عشقی هم که تو وجودمه
خاموش نشه
.

خدا نمی خوام سرد بشم.نمی خوام خفه بشم اونم با طناب بیهودگی
.

خدا جونم دستمو بگیر.کمک کن بتونم خودمو از پله های جهنم بالا
بکشم.نذار تو آتیش جهل خودم بسوزم
.

آقای مهربونم!خدا جوبم ! شرمنده از این پریشان گویی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چندگاهیست وقتی می گویم:
«اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن»
با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد.

چندگاهیست وقتی می گویم:
«صلواتک علیه و علی آبائه»
به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم.

چندگاهیست وقتی می گویم:
«فی هذه الساعة»
دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای.

چندگاهیست وقتی می گویم:
«و فی کل الساعة»
دلم نمی سوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست.

چندگاهیست وقتی می گویم:
«ولیا و حافظا»
احساس نمی کنم که سرپرستم،
امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را
به نظاره نشسته است.

چندگاهیست وقتی می گویم:
«و قائدا و ناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت،
در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند.

چندگاهیست وقتی می گویم:
«و دلیلا و عینا»
یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی.

چندگاهیست وقتی می گویم:
«حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین،
من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم.

چندگاهیست وقتی می گویم:
«و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان دراز حکومت شیرین
تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم...

اما چندگاهیست دعای فرج را چند بار می خوانم
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،

هم اشکم بریزد، هم در جست و جویت باشم،
هم سرپرستم باشی،

هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم
و هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است
و تو ذخیرۀ خدایی که همیشه با منی...


اللهم عجل لولیک الفرج

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگرچه عمر این دوری زیاده
برای دیدنت، امیدوارم
می دونم خیلی از تو دورم، اما
تو یک روز می‌رسی، من شک ندارم
تو یک روز می‌رسی و هر پرنده
دوباره عاشق پرواز می شه
به پایان می‌رسه دوریت و دنیا
از این پایان خوش، آغاز می‌شه
تویی که دست‌های مهربونت
به هیچ دستی جواب رد نمی‌ده
نگو اونقدر تلخه سرنوشتم
که دیدارت به عمرم قد نمی‌ده
می دونم گریه ی شبامو دیدی

اینم می‌دونم، این شب ماه داره
از عطر سیب سرخ جمعه پیداست
دل من به دل تو راه داره
به دلتنگیم قسم، ندیدن تو
واسه من بدتره از کور بودن
پریشونم از این بغض نفس گیر
گلایه دارم از این دور بودن
تویی که دستای مهربونت
به هیچ دستی جواب رد نمی‌ده
نگو اینقدر تلخه سرنوشتم
که دیدارت به عمرم قد نمی ده-
 

Similar threads

بالا