اشعار و نوشته هاي عاشقانه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


هوا بارانی ست

بیا زیر چتر خیالم

می رسانمت تا عشق.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تـــو ، چـه مي فهمي !

حــال و روز كسي را كه،

ديگر هــــيـــــچ نگاهي

دلــش را نمي لرزانـد ...!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد ما خواه بکن خواه نکن ،
لیکن ای دوست تو در کنج دلم جا داری .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاه تو تلخ

اشک های من شور

يادت شيرين

زندگی "با مزه" ای دارم
.
فقط گآهـﮯ ..حرف ِ تو ڪـﮧ میشود ،دلــــґ مثل اینــڪـﮧ تـب کند !!

گرґ و ســ ـ ــرد میشـــود ..

آب میشـــ ـ ــود ..

تنگ میشـــود ..

این ڪـﮧ ع ـشـ×ــق نیست

هســ ـ ــت ؟

__________________
 
  • Like
واکنش ها: noom

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

همیشه در سختی ها به خودم میگفتم : " این نیز بگذرد .."

هنوز هم میگویم ...

اما حال میدانم آنچه میگذرد عمرِ من است ، نه سختی ها !...​

__________________
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو بیا

تو بمان با من،تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها تو بخند.
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر،
تو ببند.
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را،تو بگو
قصه ی ابر هوا را،تو بخوان
تو بمان با من،تنها تو بمان
در رگ ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
آخرین جرعه ى این جام تهی را تو بنوش!



من خودم مهتابم و شبام اینقده تاریکه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر نمیگویم...
حرفهای ما هنوز ناتمام...تا نگاه میکنی...وقت رفتن است!
بلکه میگویم...
حرفهای ما تمام...شد!
تا به سمتت برگشتم که عاشقی کنم...
بی بهونه رفتی...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
انگار همیشه جای یک تن خالی ست
این بار کسی نیست نه! اصلن خالی ست
یک نیمکت نشسته دارم در خود
جای دو نفر همیشه در من خالی ست


 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کـاش دفتـر خاطراتــم؛
چراغ جادو بود،
تا هر وقت از سـرِ دلتنگی؛
به رویش دست می کشیدم؛
تــو از درونش،
با آرزوی من، بیرون می آمدی...

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزها از پي هم مي گذرند
لحظه ها ثانيه ها در گذرند
ما به اين زندگي بي هدف مسخره دل خوش كرديم

تو بگو در گذر ثانيه ها
به چه دل خوش كردي؟
به همين لحظه ديدار عزيز
يا به آن روز وداع آخر؟
به چه دل خوش كردي؟
روزهايت همه تكرار و فريب
همه بي رنگ و دروغ
تا به كي دلخوشي ثانيه ها...؟؟؟

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
میدانید ... !؟
حالا که فکر مے کنم
می فهمم ...
بعضے ها ...
همان بـــــعـــــــــضے هــ ـــ ـــا بمانند
خیلـــــــــــــی بهتر است ...

شــما هم فکر کنید
خوب فکر کنید ... !
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

هر وقت

از کنار آن نیمکت می‏گذرم
دست هایم را توی جیب هایم فرو می‏کنم
لب هایم را به هم می‏فشارم
سرم را پایین می‏اندازم و
خودم برای خودم بغض می‏کنم
و سنگ کوچکی اگر آن اطراف بود
شوتش می‏کنم

همه ی داستان، همین بود!

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مردم چه می کنند که لبخند می زنند؟
غم را نمی شود که به رویم نیاورم!
حال مرا نپرس که دردهایم مرا
مجبور می کنند بگویم که “بهترم”


 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دروغ گفتم!

نصف زندگی ام واقعاً کم است!

حاضرم تمام زندگی ام را بدهم

تا برای همیشه

شادی و آرامش

میهمان نگاه معصوم تو باشد!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

در شــب آرزوهــــا

برایــت آرزو کــردم عــــــــاشــــــــق شــوی

و اگــر هستـــی ،

کسـی هــم بـه تــو عــشـــق بــورزد

و اگــر ایـنگــونه نیــسـت ،

تنـهاییـــت کـوتـــاه بـاشــد

و پــس از تنــهاییـــت ،

نـفــــــرت از کــســی نــیابـــی ......
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
 

zemestoon

عضو جدید
در آغوشمـ كهـ میـ گیریـ آنقدر آرامـ میـ شومـ كهـ فراموش میـكنمـ
باید نفس بكشمـ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کاشکی میشد... علاقتو به یه نفر....
مثله یه نوشته اشتباه ....
یه غلط املائی خط خطی کنی ...
یا میشد با یه خودکار قرمز دورشو خط بکشی تا یادمون باشه ...

(دل آدم دفتر نقاشی نیست) دفتر دیکته اس ! برگه ی امتحانه ....
فقط یه بار حق نوشتن داری ....
اگه خط بزنی
از نمره احساست کم میشه ...
پس یادمون باشه ...

(عشق یه باره) !!!



 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فـرهنـگ لـغتها

نـیـاز بـه ویرایش دارند

بـرای مـعنی دلـتـنـگی

احتیـاج بــه ایــنهمـه کـلمه نــیـســت

دلتنـگی یــعنـــی

تـــو .....!



 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بــــــدترین کــاری که مـــا با آدمـــها می کنیم

اینـــه که یه دنیــــــــــــا پـــر از خاطـــره براشـــون می ســـازیم


و بعـــد تـــوی این دنیــــــا رهـــاشون میکنیـــم...


 

zemestoon

عضو جدید
لیلا شدم مجنونم رفت............

لیلا شدم مجنونم رفت............

لیلا شدم مجنونم رفت..............

چه تنهایی نفس گیری.........

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستاي من سرده يعني كه من تنهام



يعني ازت دورم يعني توروميخوام




دستاي من سرده يعني كه دلتنگم




يعني براي تو باگريه مي جنگم




به عشق تو قسم به جون تو




ميميمرم واسه چشماي قشنگت




به جون توقسم بدون تو




ميميمرم واسه چشماي قشنگت




دستاي من سرده




يعني كه دل كندي




يعني كه غمگينم اماتوميخندي




دستاي من سرده




يعني كه پردردم يعني دلم ميخوادپيش توبرگردم




به عشق توقسم به جون تو




ميميمرم واسه چشماي قشنگت




به جون تو بدون تو




ميميمرم واسه چشماي قشنگت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آمـدنت را خوب یـــــــادمـ نیست ...

بی صدا آمـــدی بـــی آن که مــن بــدانـــم ...

و بــی اجــــــازه مـــــانـدی بی آن که من بخـــواهــــم !

اما اکنون که با ذره ذره ی وجودم مـــــانــدنـــت را ...

تمنا میکنم ...

قصــد سفـــــر داریــ !!!
 
  • Like
واکنش ها: noom

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق لالایی بارون تو شباست
نم نم بارون پشت شیشه هاست

لحظه ی شبنم و برگ گل یاس
لحظه ی رهایی پرنده هاست

تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت من و فریاد منی

تو خود عشقی که شوق موندنی
غم تلخ و گنگ شعرای منی
وقتی دنیا درد بی حرفی داره
تویی که فریاد دردای منی

تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت من و فریاد منی

دستای تو خورشید و نشون می دن
چشمای بسته مو بیدار می کنن
صدای بال پرنده رو لبات
تو گوشام دوباره تکرار می کنن

زندگی وقتی که بیزاری باشه
روز و شبهاش همه تکراری باشه
شاید عشق برای بعضی عاشقا
لحظه ی بزرگ بیداری باشه

عشق لالایی بارون تو شباست
نم نم بارون پشت شیشه هاست
لحظه ی عزیز با تو بودنه
آخرین پناه موندن منه

تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت من و فریاد منی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کجا ...

از خاطر من دور می شوی ؟

یک بوسه ... ؟

یک گل ... ؟

چند شبنم ... ؟

اصلا ... می توانی ؟!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چنان باورت می‌کنم
که شاخه‌هایت به شکستن امیدوار شوند
من دختر یک کشاورزم
آب باش و با من مهربانی کن
سرکشی نکن
قلب من از قدم‌های تو پیشی می‌گیرد
بگذار شب بیاید و خیابان را خلوت کند
تا تو را در آغوش بگیرم
تو دیواری هستی که هیچ دری از غمگینی‌ات کم نمی‌کند
همیشه چای می‌خوری و شعر می‌خوانی
صدای تو دلتنگم نمی‌کند تنهایم می‌کند …
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
در باغهای رو به بهار
گلهاگشوده اند آغوش خود را به سوی آسمانتا روزهاچشمشان را به ضیافت خورشیدو شبهابه بازی ماه و ستاره برده باشند .در این ضیافت اماپیچک ها عاشقانه طواف می کنندو رقص کنان می روند تا به عرشو بعدباغ پر می شود از بوی خدا
 

Similar threads

بالا