mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • راز دلم از عشق تو شعله گرفت

    شعرهای نابم از مهرتو نشات گرفت

    تاب هم از این کاغذ گرفت گر گرفت

    دلم آرام بود از بی قراریها ولی

    از شوق تو دیوانگی از سر گرفت

    نام تو روشنی بخش من است

    شمع من از نورچشمان تو رونق گرفت

    چشم من بیدار شبهای بسیاری ولی

    از برای دیدن رویای رویت خواب را دربر گرفت

    روزگارم همه تاریک و تیره ،با حضورت

    اه نمیدانی چه زیبا رنگ گرفت

    بایدم بازهم نویسم از تو و چشمان تو

    باز دستم نوشتن از سر گرفت
    امروز هم مینویسم

    لحظه هایی که تنها از آن من هستند

    چقدر دوستشان دارم

    میتوانم هرچه میخواهم بنویسم

    بدون احساس اجبار به رعایت و یا پنهان کردن حسی داشته باشم

    میتوانم

    اینک

    در میان عبور نازک ثانیه ها

    ذوق زده و پرهیجان

    از لمس زیباترین لحظه هایی بنویسم که تنها مالک آنها

    من هستم و روزگار

    لبخندی نامحسوس نمیتوانم انکار کنم

    چقدر شگرف است وقتی

    میتوانم با ارداه و بدون هراس از چشمانی که میخواهند با خواندن آنچه مینویسم

    تعابیری کنند که خود میخواهند بدون

    انکه زحمت حتی یک پرسش را داشته باشند

    گاهی انسانها فقط به اندیشه و تعبیر خود اعتقاد دارند نه حتی لختی تفکر درباره اینکه

    شاید احتمالات دیگری نیز باشد

    دستانم هنوز میتوانند از دل بنویسند

    هنوز امیدم به روشنایی فردا توان قلم من است

    و چونان همیشه

    جوهرش

    عشق
    دریای من


    دریای من تویی ای بیکرانه

    آبی من تویی ای یار جانانه

    ای سایه سار من ای راز من تویی

    ای آرام جان من دریای من تویی

    همیشه با منی در جان و در تنم

    کجا روم دگر همراه من تویی

    خواهم کنم تورا هردم صدا ولی

    میمانم بازخموش فریاد من تویی

    با من مگو دگر از رفتن وازغمت

    بی تو شوم کفی برروی آب بحر

    هرجا روم تویی هرسو کنم تویی

    ای بی خبر زمن دریای من تویی

    دریای من تویی.........
    امشب....

    امشب به صدای باران گوش میدهم

    امشب دلهای خسته را جوش میدهم

    امشب میان اینهمه فریاد و صدا

    تنها به ندای دل گوش میدهم

    امشب در هیاهوی زندگی

    سکوت سینه خسته را

    امشب شراب خمار مستانگی

    زدستان پر مهر ساقی نوش میکنم

    امشب بیاد آنان که رفته اند

    سراسر با خاطرها خروش میکنم

    شباهنگ و شب و سکوت ودرد

    تا سحر یکریز دل به سروش میدهم
    کاش.....



    کاش میشد شادی را بین همه تقسیم کرد

    به هرکدام بادکنکی از عشق داد و به آسمان راهی کرد

    کاش میشد لبخند بر صورتهای غمین هدیه داد

    دور شدن از دلهای عاشق را به غم حالی کرد
    من تورا با صد ترانه صدا کردم

    با دلی لبریز از عشق و از نور

    جدا کردم

    من تورا با چشم غمبار ،با دست لرزان

    اما با دنیایی از مهر و تبسم

    با نگاهم آشنا کردم

    من تورا در شقایق ،در میان اشک و خواهش

    نگاه کردم

    بهرکجا رو کردم ودر هر چیز

    تورا جستجو کردم

    تو غبار بارون

    تو ابر آسمون

    رو بال فرشته ها

    رو گلها

    تو رو جستم و بو کردم

    من تورا برای عاشقی

    از میان صدها عاشق

    سوا کردم...........
    اگر یادتان بودو باران گرفت

    دعایی بحال بیابان کنید

    به نور نگاهی اگر خواستید

    سویدای این دل چراغان کنید

    اگر باز شد بغض نشکفته تان

    سری هم به دامان این دل نهید

    ور آرام جویید بهر خدا

    نشانم ز ابروی مایل دهید

    سرم گشت سودایی و شب پرست

    چو زلف دلاویز یارم بدید

    در آن زلف تاریک گم شد دلم

    ز مهتاب رویش نشانم دهید
    امشب میخوام بازم تورو صدا کنم

    تا میتونم پنجره ای رو به آسمون وا بکنم
    خدا کند که شبی در میان ما باشی

    کنار کوه غزل با قصیده ها باشی

    خدا که شاهد شعر شبانه ام بوده است

    تو هم نگاه خدا باشی و خدا باشی!

    تمام قافیه هایم قصیده ی دوری است

    نمی شود که شبی باشی و جدا باشی!

    بیا!بخوان غزل ناتمام شاعر را!

    که آگه از غم و اندوه ماجرا باشی

    برای آخر هر شعر از خدا خواهم

    همیشه مصرع آخر کنار ما باشی
    تنهایی من

    راستش نه اینکه دردناک باشد ، نـــه ...

    آنطورها هم نیست

    فقط گاهی تیشه بر ریشه نبدن هایت می زند

    تا نیست شوی

    و من باورم شود که

    نــــیــــســــتی !!!

    راستش هیچوقت نبودی

    همیشه با خودم رویا می بافتم ...
    یادمــــان باشــــد

    وقتـــــی کـــســـی را به خـــودمـــان

    وابــســـتـــه کـــردیـــمـــــ ،

    در بــرابـــرش مســـــئولیــــمـــــ ...

    در بـــرابــر اشــکـــــ هایـــش ،

    شـــکــســتــن غــــرورش ،

    لــــحــظــه هـــای شــکــســتــنــش در تنـــــهـــایی

    و لـــحـــظـــه هـــای بـــی قـراریـــش ... .

    و اگــــر

    یـــادمـــان بـــــرود ،

    در جـــایی دیـــگـــر ســــرنـــوشـــت

    یـــادمــان خــواهــد آورد ،

    و ایــن بار مــــا خــــود

    فــــــــــــرامـــــــــ ــوش

    خـــــواهـــیـــمــــــــ ــ شــــد.
    دوستان من مثل گندمند...

    یعنی یک دنیا برکت و نعمت ،

    نبودنشان قحطی و گرسنگی است ...

    و من چه خوشبختم که

    زرنای خوشه های گندم در اطرافم موج می زند ؛

    مهربانی تان را قدر می دانم

    و آن را در سیلوی جان نگهداری خواهم کرد

    ولادت حضرت معصومه بر شما دوست عزیزم مبارک
    وقتی برای کسی عوض می شوی ...

    لحن همه چیز تغییر می کند

    حتی سلام و خداحافظ ها !!!

    برای رفتن و نبودنشان هزار دلیل در تو می یابند

    و یک دلیل برای برای خود

    دوخت و دوز ها این وقت ها حرف ندارد

    همه خیاط می شوند !!!

    می برند ، می دوزند ، بر تنت می کنند ...

    همان ها که تا دیروز در تکه پارچه ای با تو سهیم بودند

    حالا قواره قواره با تو فرق دارند ...

    و تمام توجیحات کتاب ها کمکشان می کند

    کــــــــــــــه

    گودال بین تو و خودشان را عمیق تر و عمیق تر حفر کنند ...

    راستی یادت باشد

    این وقت ها حرف نزنی

    وگــــــــرنـــــه

    متهمی به نفهمی و خیلی چیزهای دیگر ....!

    سکوت کنی بهتر است

    تا دفاعشان از خود را تیر بسازند پرتاب کنند طرف

    تـــــــــــــــــــو

    می دانی سبب کیست؟؟

    خــــــود تـــــو

    که اندازه ات را بخاطر آنهایی که نمی خواهند تو را ببینند

    کــــــوچـــــک می کنی ....
    باقلبی از عشق

    باخطی ازحریرمحبت

    برروی یک برگه کهنه ی یـــــــــاس،مینویسم:دوستت دارم
    دير زماني نيست كه من پاييز را فراموش كرده ام .

    رنگ لهجه تو مرا به خوش آب و هوا ترين روزگاران زمين سوق مي دهد . مي داني؟


    روزهاي مديدي است كه به انتظار صداقت نشسته ام هر چند كه پاييزي باشد .

    يادت هست كه گفتي پاييز را بسيار دوست مي داري ؟


    اي ماندگارترين واژه مهرباني ... ماندني ترين تنهايي و سكوت شادي آفرين .. اكنون قلب روشن من به

    شفافترين مرحله خويش نزديك شده است و تنها براي تو مي خواند .

    . باور كن و دست در دست من بگذار ! من و تو در پيچ يك جاده با هم گم خواهيم شد ... بيا و دست گرم

    خود را عاشقانه با دست من يكي كن كه دلم بسيار تنگ است و پاهايم را هوس جاده به التهاب

    كشانيده است .. دو دست مهربان و دو چشم شيشه اي ..




    بيا پاييز را با هم تجربه كنيم...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا