مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه ی نظر و شیوه ی کرم دارد
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
مولوی
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما[/COLOR]این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا...
مولانا
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
اتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای
مولانا...
یا ولی حق که خوی حق گرفت
نور گشت و تابش مطلق گرفت
مولانا
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شویتا تودر چشم منی از نظرم دور نشد
ذره ای چشمه خورشید درخشان همه شب
خبرت هست که در بادیهٔ هجر تو نیست
تکیه گاهم بجز از خار مغیلان همه شب
خواجوی کرمانی
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
چون سوی مستان می روی، مستانه شو مستانه شو
مولانا
دلا شبها نمی نالی به زاریواعظان کاین جلوه در محراب ومنبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟؟
یار مردان خدا باش که در کشتی نوحدلا شبها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
مستان سلامت ميكنند جان را غلامت ميكنند
مستي ز جامت ميكنند مستان سلامت مي كنند
غوغای روحانی نگر ، سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر ، مستان سلامت می کنند
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود
شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ
ديوانه صفت عطر دلاويز تنم را
اي آينه مردم من از اين حسرت و افسوس
او نيست كه بر سينه فشارد بدنم را
من خيره به آئينه و او گوش بمن داشت
گفتم كه چسان حل كني اين مشكل ما را
بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش
اي زن، چه بگويم، كه شكستي دل ما را
ای یوسف خوشنام ما خوش میروی بر بام ما...........ای در شکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما..................جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما...................آتش زدی بر عود ما نظاره کن بر دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما...........................پا وا مکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل.........وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
همه کس نصیب دارد، ز نشاط و شادی اما
به من غریبِ مسکین، غم بی حساب دادی
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در کوی عشق جان را باشد خطر اگرچه
جایی که عشق باشد آنجا خطر نباشد
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
مانی جان یه کم ابتکار به خرج بده...!
هرسه جا همین شعره رو آوردی...!
فک نکنی نفهمیدم... :دی
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
هرکه شد محرم دل در حـــــــــــرم یار بماند ... وآنکه اینکار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن .... شکر ایزد که نه در پرده پنـــدار بماند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 |