مشاعره عرفانی

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
[/COLOR]این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا...
مولانا

ای یوسف خوش نام ما خوش می​روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می​شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
اتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می​دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای

مولانا...
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای یوسف خوش نام ما خوش می​روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می​شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
اتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می​دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای

مولانا...


یا ولی حق که خوی حق گرفت
نور گشت و تابش مطلق گرفت

مولانا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یا ولی حق که خوی حق گرفت
نور گشت و تابش مطلق گرفت

مولانا

تا تودر چشم منی از نظرم دور نشد
ذره‌ ای چشمه خورشید درخشان همه شب
خبرت هست که در بادیهٔ هجر تو نیست
تکیه گاهم بجز از خار مغیلان همه شب

خواجوی کرمانی
 

shokraneh.28

عضو جدید
تا تودر چشم منی از نظرم دور نشد
ذره‌ ای چشمه خورشید درخشان همه شب
خبرت هست که در بادیهٔ هجر تو نیست
تکیه گاهم بجز از خار مغیلان همه شب

خواجوی کرمانی
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
چون سوی مستان می روی، مستانه شو مستانه شو
مولانا
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
چون سوی مستان می روی، مستانه شو مستانه شو
مولانا

واعظان کاین جلوه در محراب ومنبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟؟

 

vahid haghverdi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واعظان کاین جلوه در محراب ومنبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟؟

دلا شبها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری

تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست

که زندگانی ده روزه زندگانی نیست


به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار

شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا منزلِ آدمی سرایِ دنیاست
کارش همه جرم و کارِ حق لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست از بهارش پیداست


شیخ بهائی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟

حمید مصدق
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
مستان سلامت ميكنند جان را غلامت ميكنند
مستي ز جامت ميكنند مستان سلامت مي كنند
غوغای روحانی نگر ، سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر ، مستان سلامت می کنند
 

succulent

عضو جدید
مستان سلامت ميكنند جان را غلامت ميكنند
مستي ز جامت ميكنند مستان سلامت مي كنند
غوغای روحانی نگر ، سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر ، مستان سلامت می کنند

در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
 

31434

عضو جدید
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ
ديوانه صفت عطر دلاويز تنم را

اي آينه مردم من از اين حسرت و افسوس

او نيست كه بر سينه فشارد بدنم را


من خيره به آئينه و او گوش بمن داشت

گفتم كه چسان حل كني اين مشكل ما را

بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش

اي زن، چه بگويم، كه شكستي دل ما را
 

mahdi26465

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديوانه صفت عطر دلاويز تنم را

اي آينه مردم من از اين حسرت و افسوس

او نيست كه بر سينه فشارد بدنم را


من خيره به آئينه و او گوش بمن داشت

گفتم كه چسان حل كني اين مشكل ما را

بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش

اي زن، چه بگويم، كه شكستي دل ما را

ای یوسف خوشنام ما خوش میروی بر بام ما...........ای در شکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما..................جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما...................آتش زدی بر عود ما نظاره کن بر دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما...........................پا وا مکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل.........وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای یوسف خوشنام ما خوش میروی بر بام ما...........ای در شکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما..................جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما...................آتش زدی بر عود ما نظاره کن بر دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما...........................پا وا مکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل.........وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد



دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
همه کس نصیب دارد، ز نشاط و شادی اما
به من غریبِ مسکین، غم بی حساب دادی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
همه کس نصیب دارد، ز نشاط و شادی اما
به من غریبِ مسکین، غم بی حساب دادی
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد


از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد


غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد


هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد


جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در کوی عشق جان را باشد خطر اگرچه
جایی که عشق باشد آنجا خطر نباشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کوی عشق جان را باشد خطر اگرچه
جایی که عشق باشد آنجا خطر نباشد

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع


در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع


در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

:weirdsmiley: مانی جان یه کم ابتکار به خرج بده...!
هرسه جا همین شعره رو آوردی...!
فک نکنی نفهمیدم... :دی

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:weirdsmiley: مانی جان یه کم ابتکار به خرج بده...!
هرسه جا همین شعره رو آوردی...!
فک نکنی نفهمیدم... :دی

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

یاد باد آن کو به قصد خون ما


عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می‌گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم


 

mx_2000

عضو جدید
یاد باد آن کو به قصد خون ما


عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می‌گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم



هرکه شد محرم دل در حـــــــــــرم یار بماند ... وآنکه اینکار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن .... شکر ایزد که نه در پرده پنـــدار بماند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرکه شد محرم دل در حـــــــــــرم یار بماند ... وآنکه اینکار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن .... شکر ایزد که نه در پرده پنـــدار بماند
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
 

Similar threads

بالا