عاقبت باید گفت بالبی شاد و دلی غرقه به خون كهخداحافظ تو . . . گر چهتلخ است ولی باید این جام محبت بشكست گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست بایداز كوی تو رفت دانم از داغ دلم بی خبری و ندانیكه كدام جام شكست كهكدام رشته گسست گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی عاقبت باید رفت عاقبت باید گفت با لبیشاد و دلی غرقه به خون كه خداحافظ تو . .
اینهمه دلواپسی غم بی کسی چه هاکرده بادلم
چشمای گریون من دل خون من دوصدکرده مشکلم
اینهمه دلواپسی غم بی کسی چه هاکرده بادلم
چشمای گریون من دل خون من دوصدکرده مشکلم
بی تو این روزای روشن واسه من تاریک و تاره
وقتی بی تو تک و تنهام زندگیم معنا نداره
از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم
فکر میکردم می رسی یه روز تو بی کسیم به دادم
گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله
دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیاله
لحظه های آخر تو توی قلب من می مونه
هیشکی مثل من بلد نیست قدر چشماتو بدونه قدر چشماتو بدونه...
رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده
بی وفاییات هنوزم تو رو از دلم نرونده
چشم به راه تو می مونم تا که برگردی دوباره
می ترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره
گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله
دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیاله
رفتی اما خاطراتت توی قلب من می مونه
هیشکی مثل تو بلد نیست دلمو بسوزونه
تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو می مونم
تو دیگه رفتی که رفتی نمای پیشم می دونم
اما هر کجا که هستی منو تو دلت نگه دار
با چشای خیس و گریون من میگم خدا نگهدار...
گل خشکی لای دفتر
اشکی گوشه ی چشامه
عکس تو گوشه ی طاقچه
این همه خاطره هامه
یه دلم پر از گلایه
با یه شمع نیمه سوزه
دو تا چشم پر حسرت دیده به گوشه ای دوخته
یه اتاق سرد و تاریک
یه گل خشک و یه نامه
تو دلم آوار اندوه
اشکه هنوز توی چشامه
ندونستی شاخه گلها تو رو یاد من میاره
دردو دل با قاب عکست منو تنها نمیذاره
عکستو ازم گرفتی دیگه امیدی ندارم
یادمه می گفتی هرگز تو رو تنها نمی ذارم
نشونی ازت ندارم اما دنبالت می گردم
بغض وجودمو گرفته باورم کن پر دردم
حالا دیگه گل خشکت از توتنها یادگاره
منتظر به رات می مونم تا تو برگردی دوباره
دیگه هر شب توی خوابم چشای تو رو می بینم
آرزومه تو رو یک بار توی بیداری ببینم
بیای باز دوباره پیشم دیگه از دوریت نسوزم
تو رفتی تا بینهایت چشم به راهتم هنوزم
دیگه هر شب توی خوابم چشای تو رو می بینم
آرزومه تو رو یکبار توی بیداری ببینم
بیای باز دوباره پیشم دیگه از دوریت نسوزم
تو رفتی تا بینهایت چشم به راهتم هنوزم
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نميآيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
چون سايه گشته خواب و نمي افتد
در دامهاي روشن چشمانم
مي خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم
مغروق اين جواني معصوم
مغروق لحظه هاي فراموشي
مغروق اين سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشي
مي خواهمش در اين شب تنهايي
با ديدگان گمشده در ديدار
با درد ‚ درد ساكت زيبايي
سرشار ‚ از تمامي خود سرشار
مي خواهمش كه بفشردم بر خويش
بر خويش بفشرد من شيدا را
بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلاي گردن و موهايم
گردش كند نسيم نفسهايش
نوشد بنوشد كه بپيوندم
با رود تلخ خويش به دريايش
وحشي و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله هاي سركش بازيگر
در گيردم ‚ به همهمه ي در گيرد
خاكسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بينم ستاره هاي تمنا را
در بوسه هاي پر شررش جويم
لذات آتشين هوسها را
مي خواهمش دريغا ‚ مي خواهم
مي خواهمش به تيره به تنهايي
مي خوانمش به گريه به بي تابي
مي خوانمش به صبر ‚ شكيبايي
لب تشنه مي دود نگهم هر دم
در حفره هاي شب ‚ شب بي پايان
او آن پرنده شايد مي گريد
بر بام يك ستاره سرگردان
از چهره طبيعت افسونكار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوه هاي حسرت و ماتم را
پاييز اي مسافر خاك آلوده
در دامنت چه چيز نهان داري
جز برگهاي مرده و خشكيده
ديگر چه ثروتي به جهان داري
جز غم چه ميدهد به دل شاعر
سنگين غروب تيره و خاموشت ؟
جز سردي و ملال چه ميبخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟
در دامن سكوت غم افزايت
اندوه خفته مي دهد آزارم
آن آرزوي گمشده مي رقصد
در پرده هاي مبهم پندارم
پاييز اي سرود خيال انگيز
پاييز اي ترانه محنت بار
پاييز اي تبسم افسرده
بر چهره طبيعت افسونكار