کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
برقرار باشی و سبز
گل من تازه بمون
نفسم پیشکش تو
جای من زنده بمون
باغ دل بی تو خزون
موندنی باش مهربون
تو که از خود منی
منو از خودت بدون
غزل و قافیه بی تو
همه رنگ انتظاره
این همه شعر و ترانه
همه بی عطر و بهاره
موندنی باشی همیشه
لب پاییزو نبوسی
نشه پرپر شی عزیزم
مهربون گلم نپوسی
---
برقرار باشی و سبز
گل من تازه بمون
نفسم پیشکش تو
جای من زنده بمون
باغ دل بی تو خزون
موندنی باش مهربون
تو که از خود منی
منو از خودت بدون
غزل و قافیه بی تو
همه رنگ انتظاره
این همه شعر و ترانه
همه بی عطر و بهاره
موندنی باشی همیشه
لب پاییزو نبوسی
نشه پرپر شی عزیزم
مهربون گلم نپوسی


موندنی باشی همیشه
لب پاییزو نبوسی
نشه پرپر شی عزیزم
مهربون گلم نپوسی
 

Data_art

مدیر بازنشسته
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آن روز که تو رفتی همه گفتند:

از دل برود هر آنکه از دیده برفت
و آن لحظه به ناباوری و غصه من خندیدند

واکنون آه! تو ای سفر کرده
اگر باز نخواهی بر نگشت
کاش می آمدی و می دیدی
که در این کلبه ی خاموش هنوز
یاد تو پا برجاست

کاش یک لحظه ی سرد شب اندوه
مرا می خواندی که چه ها بر من آزرده گذشت ...

__________________
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشد... !
 

K.K.J

عضو جدید
[h=6]بعضی آدمهــــــا یهـو میــان ؛
یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن ،
یهـو میشن همــــــه ی دلخـوشیت ...
یهـو میشن دلیـل خنــــــده هات !
یهـو میشن دلیل نفس کشیــــدنت ...
... بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــرن . . . !
یهـو گنـــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات ...
یهـو میشن دلیل همــــــــه ی غصــه هات و همـــــــه ی اشکات . . . !
یهـو میشن سبب بالا نیـــومدن نفسـت ... !!!
[/h]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و انگــــــار هــــــــزار ســــال اسـت ...
که در حـاشـــــــیـه ی ایـن رود
رد گـلــپـونـه هـای وحـشــــــی را دنـبـال مـی کنـم مـن !
هــر از گاهــی مـی ایـســـــــتـم ...
پـشـت ســرم را مـی پـایـم !
امـــا ...
نشــــانی نیســـت !
تنهــــا هــوایـی مـه آلـود ... مبـهـم
هـمــــیـن !
تـــو نـیـستـی ...
تـــو سـال هـاسـت که نـیســـــتی !
امــــا چــــــــــرا مـن ...
از آب و آیـنــــه ،
از رود ،
از گـلپـــونـه هــا ،
از شـــب ،
از ســـتـاره ،
از ســــــپـیـده ،
از پــرنــــــده ،
از پـــــــــــرواز ...
بـی وقـفـــــــه
ســــــراغ تـــــــو را مـی گـیـرم هـنــــــــــوز .....؟!؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی اولین سیب را از نگاهت دزدیدم
تو آنقدر خوب بودی که جیب هایم را نگشتی،
و من آنقدر هول شدم که جای سیب ،
دلم را به تو دادم

__________________
 

hiva13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پس تو کی می آیی
روز از پی روز
فصل از پی فصل
عمر دارد می گذرد بیهوده
پس تو کی می آیی
لحظه ها را قاب نتوان کرد
لحظه ها میمیرند
لحظه ها بوی فراموشی
لحظه ها بوی فرسودگی خاطره را می گیرند
پس تو کی می آیی
خواندن نام تو
تکرار همه خاطره هاست
روزها را گرد نتوان آورد
لحظه هارا هیچ نتوان اندوخت
عمر دارد می گذرد........
(اکبرذوالقرنین)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرچه حضورت خاموش تر...

تکلیف من روشن تر...

وتو میان این سایه روشن ها چه استادانه رویای خواب مرا

پرده خوانی میکنی...

میان تمام راه حل هایم حل شده ام!

انقدر که دارم سر میروم از تو...

و تو این حادثه را تنها پلک میزنی!
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرچه حضورت خاموش تر...

تکلیف من روشن تر...

وتو میان این سایه روشن ها چه استادانه رویای خواب مرا

پرده خوانی میکنی...

میان تمام راه حل هایم حل شده ام!

انقدر که دارم سر میروم از تو...

و تو این حادثه را تنها پلک میزنی!

هیچ وقت


"
بی خداحافظ "


کسی را ترک نکن..


نمی دانی..


چه درد بدی است


پیر شدن


در خم


کوچه های "
بی خداحافظ "!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ وقت


"
بی خداحافظ "


کسی را ترک نکن..


نمی دانی..


چه درد بدی است


پیر شدن


در خم


کوچه های "
بی خداحافظ "!
نمیدانم..


نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟

نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت ؟

ولي بسيار مشتاقم ،

که از خاک گلويم سوتکي سازد.

گلويم سوتکي باشد به دست کودکي گستاخ و بازيگوش

و او يکريز و پي در پي ،

دَم گرم خوشش را بر گلويم سخت بفشارد ،

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .

بدين سان بشکند در من ،

سکوت مرگ بارم را
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مهتاب عشق بتاب
ای باران عشق ببار
ای خورشید محبت بسوزان بنیاده جنگ و کینه ها را
آی آدمها بیاید بشوید گرد و غباره سینه ها را
این همه حرص و طمع برای چی
آخه این دنیا مگه برای کیست
شاهان همه رفتن کاخها بجامانده
شاه و گدا مردند دنیا بجا مانده
مهتـــــاب عــــــشق بتـــــــاب
بــــــاران عـــــــشق ببــــــــار
چه کسی با خود برده ذره ای از مال دنیا را
چه کسی پیمان بسته که ببینه صبح فردا را
وقتی آدم یه روزی فنا میشــــــــه
می میره روح از بدن جدا میشه
پس دیگه جنگ و جدال واسه چیه
اونیکه مونده تو این دنیا کیه
اونیکه مونده تو این دنیا کیه
شاهان همه رفتن کاخها به جا مانده
شاه و گدا مردند دنیا بجا مانده
مهتـــــاب عــــــشق بتـــــــاب
بــــــاران عـــــــشق ببــــــــار


انسان چرا وقتی که به قدرتی میرسه
خودش رو گم میکنه این همه ظلم میکنه
این عمر کوتاه ما تموم میشه یه روزی
طعم خاک میشویم نیستو هلاک میشویم
شاهان همه رفتن کاخها بجا مانده
شاه وگدا مردند دنیا بجا مانده
مهتـــــاب عــــــشق بتـــــــاب
بــــــاران عـــــــشق ببــــــــار
خدای توانا
فرا خوانده ما را
بسوی آدمیت به نور حقیقت
خداوند عاشق فرا خوانده ما را
به عشق و محبت نه بر خشم و نفرت
ما همه از خاکیم دوباره بر خاکیم
نه باقی مطلق و نه بام افلاکیم
شاهان همه رفتن کاخها بجامانده
شاه وگدا مردند دنیا بجا مانده
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مهتاب عشق بتاب
ای باران عشق ببار
ای خورشید محبت بسوزان بنیاده جنگ و کینه ها را
آی آدمها بیاید بشوید گرد و غباره سینه ها را
این همه حرص و طمع برای چی
آخه این دنیا مگه برای کیست
شاهان همه رفتن کاخها بجامانده
شاه و گدا مردند دنیا بجا مانده
مهتـــــاب عــــــشق بتـــــــاب
بــــــاران عـــــــشق ببــــــــار
چه کسی با خود برده ذره ای از مال دنیا را
چه کسی پیمان بسته که ببینه صبح فردا را
وقتی آدم یه روزی فنا میشــــــــه
می میره روح از بدن جدا میشه
پس دیگه جنگ و جدال واسه چیه
اونیکه مونده تو این دنیا کیه
اونیکه مونده تو این دنیا کیه
شاهان همه رفتن کاخها به جا مانده
شاه و گدا مردند دنیا بجا مانده
مهتـــــاب عــــــشق بتـــــــاب
بــــــاران عـــــــشق ببــــــــار


انسان چرا وقتی که به قدرتی میرسه
خودش رو گم میکنه این همه ظلم میکنه
این عمر کوتاه ما تموم میشه یه روزی
طعم خاک میشویم نیستو هلاک میشویم
شاهان همه رفتن کاخها بجا مانده
شاه وگدا مردند دنیا بجا مانده
مهتـــــاب عــــــشق بتـــــــاب
بــــــاران عـــــــشق ببــــــــار
خدای توانا
فرا خوانده ما را
بسوی آدمیت به نور حقیقت
خداوند عاشق فرا خوانده ما را
به عشق و محبت نه بر خشم و نفرت
ما همه از خاکیم دوباره بر خاکیم
نه باقی مطلق و نه بام افلاکیم
شاهان همه رفتن کاخها بجامانده
شاه وگدا مردند دنیا بجا مانده
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آهسته گفت : "خدا نگهدار
"



در را بست و رفت
... !!



آدمها چه راحت ، مسئولیت خودشان را




به گردن "خدا" می اندازند
!!!

 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
آهسته گفت : "خدا نگهدار
"



در را بست و رفت
... !!



آدمها چه راحت ، مسئولیت خودشان را




به گردن "خدا" می اندازند
!!!

گردنم درد می کند از همان روزی که تمام تقصیرها را به گردن من انداختی!!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گردنم درد می کند از همان روزی که تمام تقصیرها را به گردن من انداختی!!!!
تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی

تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی

همیشه تو را در میان قلبم میفشارم تا حس کنی

تپشهای قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت میتپد

از وقتی آمدی بی خیال تمام غمهای دنیا شدم

و تو چه عاشقانه شاد کردی خانه قلبم را

از وقتی آمدی گرم نگه داشتی همیشه آغوشم را ،

عطر تنت پیچیده فضای عاشقانه دلم را

همیشه پرتو عشق تو در نگاهم میتابد ، همیشه دلم به داشتن تو می بالد،

دستانم دستان را میخواهد و اینجاست که گلویم ترانه فریاد عشق تو را میخواند

چون همین گونه مرا عاشق خودت کردی ،

همینگونه مرا اسیر عشق و محبتهایت کردی

از وقتی آمدی ،آمدنت برایم یک حادثه شیرین در زندگی ام بود،

نگاهم مال تو هست ، دلم گرفتار تو است ،

من تو را دارم و به هیچکس جز تو نمی اندیشم

مال من هستی و همین است که من زنده هستم ،
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
نان را از من بگیر ، اگر می خواهی

هوا را از من بگیر ،

اما

خنده ات را نه ...

آن گاه که چشم می گشایم و می بندم

آن گاه که پاهایم می روند و باز می گردند

نان را ، هوا را ،

روشنی را ، بهار را ،

از من بگیر

اما خنده ات را هرگز

تا چشم از دنیا نبندم
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
از پاورچینی ِ اشکهـ ــــایم
که بهانه اتـ ــــ را می گیرند،
بوی دلتنگـ ـــی می آید ؛

می ترسم عاشقـ ـــم کرده باشی !
(مخاطبــ
خاصــ)


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هروقت دلت گرفت
هروقت احساس کردی که دنیا اینقدر
برات کوچیک شده که داری صدای خردشدن
شـــــــــونه هات زیراین باررومی شنوی
اون موقع یه جای خلوت پیداکن
بشین وباخودت خلوت کن
ببیـــــــــن الان کــــــی هســـــــت که می تــونه
بـــــــــــه حرفات گوش کنه اگه کسی رونداشتی
یه نگاه به آسمون کن وهرچی می خوای بگو
و اینقـــــدر اشــــک بــــــریـــــز که سبک بشی
شــــانه های خدا همیشه دراختیار توست
تا سر به روش بذاری وتامی تونی گریه کنی
بـــــــــــــــدون که اشک هات برای خدا عزیزه
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست ها بالا بود
هر کس سهم خودش را طلبید
سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود
نوبت من که رسید
سهم من یخ زده بود
سهم من چیست مگر
یک پاسخ
پاسخ یک حسرت
سهم من کوچک بود
قد انگشتانم
عمق آن وسعت داشت
وسعتی تا ته دلتنگی ها
شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ساده لوح نیستم
ساده ام ، فقط سکوت میکنم

من دستها و
سنگهای پنهان در آستین آدم ها را
بسیار دیده ام

حواس ام هست !
من دشنامها خورده ،
اما هرگز مزاحم یکی مور خسته نبوده ام

من
تهمت ها خورده ،
اما هرگز مزاحم یکی گزنده نبوده ام
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
غربت یه دیواره بین تو و دستام


یک فاجعست وقتی تنها تو رو می خوام


غربت یه تعبیره از خواب یک غفلت


تصویری از یک کوچ در آخرین قسمت


وقتی ازم دوری از سایه می ترسم


حتی من اینجا از همسایه می ترسم


غربت برای من مثل یه تعلیقه


یک راه طولانی روی لب تیغه


این حس آزادی اینجا نمیرزه


زندون بی دیوار سلول بی مرزه


این حس آزادی اینجا نمیرزه


زندون بی دیوار سلول بی مرزه


وقتی ازم دوری شب نقطه چین میشه


دیوار این خونه دیوار چین میشه


وقتی ازم دوری از زندگی سیرم


دنیا رو با قلبت اندازه می گیرم


این حس آزادی اینجا نمیرزه


زندون بی دیوار سلول بی مرزه
 

mar.1980

عضو جدید
كوجه هاى ...

كوجه هاى ...

من خدا را دارم ! كوله بارم بردوش ، سفرى بى همراه ، كم شدن تا ته تنهايى محض . هركجا لرزيدى ، از سفر ترسيدى تو بخوان از ته دل ؛ من خدا را دارم .***mar
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـن را رهـــا کـن لطفـــا...

دو دستــــم کـه عمـري به سوي تـــو دراز استــ ،

رهـــــا کنــ !

من را که نـمي تواني بــالا بکشي

مي تــرسمــ . . .

خــودت هـــم بــه زمين بيافـتـي !!!





 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختری استاده بر درگاه
چشم او بر راه
در میان عابران چشم انتظار مرد خود مانده ست
چشم بر می گیرد از ره
باز
می دهد تا دوردست جاده
مرغ دیده را پرواز
از نبرد آنان که برگشتند
گفته اند
او بازخواهد گشت
لیک در دل با خود این گویند
صد افسوس
بر فراز بام این خانه
روح او سرگرم در پرواز خواهد گشت
جاده از هر عابری خالی ست
شب هم از نیمه گذشته ست و کسی در جاده پیدا نیست
باز
فردا
دخترک استاده بر درگاه
چشم او برراه
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس ديوانگی ام ميفهميد

آرزويم اين بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چيره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نيست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهايی که تهی ست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پيری که به گلخانه نرسید

روزگاريست غريب

من چه خوشبين بودم

همه اش رويا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگی ام پيدا بود


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس ديوانگی ام ميفهميد

آرزويم اين بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چيره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نيست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهايی که تهی ست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پيری که به گلخانه نرسید

روزگاريست غريب

من چه خوشبين بودم

همه اش رويا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگی ام پيدا بود


 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
" خدایا "

بیا این تن خسته را
برگردان به همان شکل اول خودش
دوباره این تن را
تبدیل به یک مشت گل کن
ولی اینبار از این گل دو آدم خلق کن
کوچک میشوند
اما دیگر " تنها " نیستند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر های
من...!!!
.
تابلو اند...!!!
.
همه...!!!
.
نبودنت را...!!!
.
تبلیغ
میکنند...!!!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا